داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
رمان «کتابفروشی سرنبش» نوشته جنی کولگن در سال 1397 با ترجمه مرجان رضایی توسط نشر مرکز راهی بازار نشر شد. جنی کولگن، زادهی 14 سپتامبر 1972، نویسندهای اسکاتلندی و دانشآموختهی دانشگاه ادینبورگ است که به مدت شش سال در حوزهی خدمات سلامت و درمان فعالیت کرده و علاوه بر آن، به کشیدن کاریکاتور و اجرای استندآپ کمدی نیز پرداخته است. وی اولین رمان خود را در سال 2000 به انتشار رساند (فروششگاه ایران کتاب).
درباره کتاب
كتاب با پيامي از طرف نويسنده به خوانندگان آغاز ميشود: «اين كتاب تقديمنامه ندارد، چون كل كتاب به شما تقدیم شده است. به تك تك خوانندگان. چرا كه اين كتاب درباره خواندن و کتاب است. درباره اینکه کتاب خواندن چگونه میتواند بر زندگیتان اثر بگذارد. همچنین درباره این است که از نو شروع کردن (کاری که خودم در زندگی بارها انجام دادهام) چه حسی دارد، و جایی که برای زندگی انتخاب میکنیم چه اثری بر حس و حال ما میگذارد؟». این کتاب باعث میشود بخواهید به مناطق روستایی اسکاتلند بروید و زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینید و کتابهای موردعلاقهتان را بخوانید!
نینا ردموند، شخصیت اصلی داستان، یک کتابدار حرفهای بریتانیایی و تشنهی یادگیری است که در یک کتابخانه عمومی مشغول به کار است. به شغلاش بسیار عشق میورزد و متناسب با سلیقه مردم، کتابهای مناسبی را به آنها پیشنهاد میدهد. نینا یک زندگی کاملاً روی روال و بی سر و صدایی را برای خود فراهم کرده است، شخصیتی ساکت و به دور از حاشیه دارد که به چیزها از دریچه رمانهایی که دوست دارد بخواند نگاه میکند. زمانی که متوجه میشود شعبهی کتابخانهشان در حال تعطیل شدن و او نیز در آستانه بیکار شدن است، ایده راهاندازی یک کسبوکار شخصی در ذهنش جرقه میزند و در آستانه سی سالگی، دلش را به دریا زده و با جسارت و شجاعت تمام تصمیم میگیرد تا دست به بزرگترین اقدام زندگیاش بزند و رؤیای همیشگی خود را محقق کند. او همیشه سخت بر این باور است که برای هرکسی کتاب باب طبعش وجود دارد، و شعار همیشگی او این است: «معرفی کتاب مناسب به مشتری مناسب». او با استفاده از نیروی قصهگویی، زندگیهای فراوانی را تغییر میدهد و اقدامات ستودنی بسیاری را برای ترویج فرهنگ کتابخوانی در میان مردم انجام میدهد. در طول این مسیر پر فراز و نشیب نیز عشق، او را بهطور ناگهانی غافلگیر میکند و تمام ابعاد زندگیاش را تحتتأثیر قرار میدهد.
تحلیل کتاب
«کتابفروشی سرنبش»، کتاب الهامبخشی درباره خودشکوفایی است. امید و جسارتی که در ورای واژههای آن نهفته است، به خواننده انگیزهای شگرف برای تحقق ایدهها و دستیابی به آمال و آرزوهای فردی و اجتماعی میدهد. کولگن در این کتاب به خوبی نشان میدهد که چگونه میتوان در زندگی بارها و بارها از نو شروع کرد و دوباره روی پای خود ایستاد و چگونه انتخابهای زندگی ما میتواند در حال خوب یا بد ما اثرگذار باشد.
شخصیت اصلی داستان، نینا ردموند، به مخاطبان کتاب یاد میدهد که با پشتکار و اراده قوی کاری نیست که نتوان انجامش داد؛ میآموزد در برابر کسانی که بذر ناامیدی میپاشند، باید استقامت داشت و همواره رویاهای خود را دنبال کرد و اینگونه بدون شک موفقیت حتمی خواهد بود. مگر موفقیت چیست؟ غیر از آن است که هر کاری را با ذوق و شوق انجام داد و مالامال از حس رضایت درونی شد؟
این کتاب به جوانان میآموزد که از قدم گذاشتن در مسیرهای جدید و انجام کارهای بدیع هراس نداشته باشند و همواره در حال تصمیمگیری باشند؛ چراکه دست زدن به کاری جدید سخت است، اما به هرحال ارزشش را دارد چون ما را در مسیر درستتری قرار میدهد. آدم نمیداند چه کاری از او ساخته است مگر اینکه امتحانش کند. باید وقایع مختلف را تجربه کرد تا بتوان همواره به زندگی از دید جدیدی نگاه کرد. تصمیم گرفتن گاهی شاید سخت و مشکل باشد، اما بدون تصمیمگیری درست، شروع کردن و اقدام آگاهانه ممکن است همه عمرمان افسوس بخوریم.
عشق، گذشت و فداکاری نسبت به حرفه کتابداری در این کتاب بسیار ملموس است و برای کسانی که تشنهی خواندن هستند و یا به حرفه کتابداری علاقهمندند، کتابی بسیار لذتبخش خواهد بود.
برشهایی از کتاب
- درون هر انسان عالمی است که درست به بزرگی عالم بیرون اوست. کتاب و گاه موسیقی بهترین راهی بود که این سد را میشکست و عالم درون را با بیرون مرتبط میساخت و واژهها صرفاً رابطی میان دو عالم بودند.
- وقتی نینا در آن روز آفتابی به دور تا دور دهکده نگاه میکرد، چیزی بود که نمیتوانست آن را نادیده بگیرد. همه داشتند میخواندند. دختر کوچکی که بیخیال روی تاب نشسته بود و سخت در کتاب غرق شده بود. در نانوایی، یکی داشت کتاب مصوری را میخواند و میخندید. در قهوهخانه، قهوهچی داشت سعی میکرد همزمان هم کتاب بخواند و هم برای مشتری کاپوچینو درست کند. نینا شگفتزده شده بود. قطعاً ممکن نبود توانسته باشد همهی شهر را کتابخوان کند. اما وقتی که فروشگاه کوچک تا ابد به خوبی و خوشی را باز میکرد، و مردم هرچه شادمانهتر از خانههایشان بیرون میآمدند، به نظر میرسید توانسته بود چنین کند.
مشخصات کتاب
کولگن، جنی. کتابفروشی سرنبش. ترجمه مرجان رضایی. تهران: نشر مرکز، 1397.
منبع
فروشگاه ایران کتاب. درباره جنی کولگن. بازیابی شده در تاریخ 23 فروردین 1399 به آدرس لینک.
درباره نگارنده این متن
ملیکا خرمشکوه، کارشناس ارشد مدیریت اطلاعات دانشگاه علامه طباطبائی و کتابدار هستم. پرسه در کتابفروشیها، کتابخانهگردی و مطالعه کتابها برایم تفریحی لذتبخش است و مرا سر ذوق میآورد. چونان مسافری هستم که با هر کتاب به سرزمینهای بسیار دور سفر میکنم.
مثل همیشه کتابداری کتابخوان و پویا.
دوستدار کتاب و عشق به شراکت مردم در خواندن کتاب های خوب.
از اینکه مرا با کتابی دیگر در حوزه خواندن آشنا کردید سپاسگزارم.
من هم معتقدم در معرفی بهتر بود در باره کیفیت ترجمه هم نظر می دادید.
قبل از هرچیز از خانم خرمشکوه بابت معرفی خوب این کتاب تشکر میکنم.
اما دو نکته در ذهنم باقی مانده:
اول اینکه دربارهی مترجم و کیفیت ترجمه، توضیحی ارائه نشده است. اهمیت این موضوع در این است که منِ خواننده بدانم این ترجمه، یک ترجمهی خوب و لذتبخش است یا باید دنبال ترجمهی دیگری از این کتاب باشم. بچههایی که کتابخوانِ حرفهای هستند، همیشه در گفتگوهایشان پیرامون کتاب، دنبال مترجمهای خوب میگردند و کتابها را با ترجمههای آنها میخوانند.
دوم اینکه اوایل معرفی، تصور من این بود که این کتاب یک رمان است و دوست داشتم آن را بخوانم، اما در اواسط آن مطالبی مطرح شده که باخود گفتم مثلاینکه از این کتابهای انگیزشی و خودیاری و امثالهم است و انگیزهی مطالعهاش را ازدست دادم! باز در جایی که بخشهایی از کتاب آمده بود، به نظر اول برگشتم ولی کمی باتردید! خلاصه اینکه نفهمیدم بالاخره کتاب را بخوانم یا نه! :))
پ.ن: اگر این کتاب، یک رمان است و بهقول معروف بهطور "زیرپوستی" آدمها را به کتابخوانی دعوت میکند و انگیزهی شروع کارهای جدید به آنها میدهد، خب خیلی کتاب خوبیست ولی نباید این هدفِ نویسنده را لو میدادید! چون حالا، منِ خواننده میدانم که قرار است به کدام سمتوسو کشیده شوم و دیگر انگیزهای برای خواندنش ندارم. باید فقط از جذابیتهای کتاب میگفتید تا حتما بروم آن را بخوانم و خودم پیام کتاب را دریافت کنم و کتابخوان بشوم؛ الان احساس میکنم خواندنِ این کتاب مثل نشستن پای نصیحتهای بابابزرگم است که میگوید بچه چارتا کتاب بخون! :))