داخلی
»برگ سپید
جنگ تلخترین و سیاهترین پدیده تاریخ بشری است که بخشی از زندگی انسانها را دربرگرفته است. جامعهای را نمیتوان یافت که سنگینی شوم جنگ بر سر ملتهایش را تجربه نکرده باشد. جنگهای جهانی نمونهای آشکار از این واقعیت مرگبار هستند. کتابها و فیلمهای متعددی در این زمینه نوشته و ساخته شدهاند، اما کتاب پیش رو یکی از مشهورترین کتابهای جهان با مضمون جنگ شناخته شده است. روایتی بسیار دردناک و تکاندهنده و البته تأثیرگذار. حال ممکن است این سوال پیش آید که چرا باید چنین کتابی را خواند و یا به دیگران پیشنهاد داد؟ برای پاسخ به این پرسش شاید بهتر باشد در ابتدا کمی بیشتر درباره نویسنده، شخصیت و روحیاتش آشنا شویم تا به تأثیر قلم و عمق آثار و هدف غایی او پی ببریم.
درباره نویسنده
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ در۳۱ می ۱۹۴۸ میلادی در شهر استانیسلاو اوکراین، از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی به دنیا آمد. والدینش هر دو معلم بودند، به همین دلیل از همان کودکی با ادبیات روس آشنا شد و سبکهای نوشتاری نویسندگان روسی را آموخت. از سالهای پایان دبیرستان در روزنامههای محلی به خبرنگاری پرداخت و در سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۲ در دانشگاه مینسک در رشته روزنامهنگاری تحصیل کرد. او با تأثیرپذیری از سنت داستانگویی شفاهی روسی و نوشتههای ادبی نوین نویسندگان معاصر روس ، روزنامهنگاری و ادبیات را با هم پیوند زد و بهعنوان ابزاری برای مستندنگاری از آن بهره گرفت. از دیگر دلایل گرایش او به مستند نگاری تاریخی، علاقه به قصههایی بود که زنان روستایش از دوران وحشتناکی که در آن زندگی کرده و برایش تعریف میکردند. همانطور که اولین بار هم با گفتههای مادر و مادربزرگش درباره کشتهشدگان و نزدیکانی که در جنگ از بین رفتهاند، با جنگ مواجه شد.آنها از انقلاب، جنگ داخلی، قحطی، ترور و در نهایت جنگ جهانی دوم صحبت میکردند. این شد که در خلال دهههای ۱۹۷۰ به بعد بهطور ویژه نگاه خود را به دوران جنگ جهانی دوم، زندگی زنان و کودکان روس در آن دوران و بهطور کلی تاریخنگاری شفاهی معاصر معطوف کرد. زمانی که شروع به نگارش چنین متنهایی نمود، در ابتدا با سانسور و مخالفتهای شدید سیاستمداران شوروی مواجه گردید و برای نوشتن کتابهایش متهم به ضدحکومت شد. در طی آن دوران بارها و بارها طعم تلخ انواع تهدیدها ( اخراج از مجله تا تهدید به مرگ) را چشید. حتی یکبار دادگاهی شد.حتی بعد از استقلال بلاروس از شوروی، زندگیاش دستخوش تغییرات زیادی شد. زیرا دولت تازهشکلگرفته در بلاروس با افکار او همخوانی نداشت. به همین علت به ناچار دست به مهاجرت زد و پس از تبعیدی طولانی در اوایل دهه دوم قرن بیستویکم به کشورش بازگشت. با این حال او دست از تلاش نمیکشید و با تمام وجود سعی داشت به واسطه روزنامهها و مجلات محلی، صدای مردمش را به گوش همه دنیا برساند. تا سال 2000 میلادی و از بین رفتن حکومت دیکتاتوری روسیه، آثار او اجازه انتشار نداشتند. سرانجام پس از گذشت یک دهه و همزمان با شروع اصلاحات سیاسی در دهه ۸0 میلادی توسط گورباچف، تاریخنگاریهایش منتشر و مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. تلاشهای فراوان خانم آلکسیویچ در زمینه تاریخنگاری شفاهی دوران معاصر باعث شد که آکادمی نوبل، جایزه نوبل ادبیات را در سال ۲۰۱۵ میلادی به وی اعطا کند. او تنها نویسنده بلاروسی تاریخ است که برنده این جایزه شده و از معدود نویسندگانی است که تاکنون توانسته با مستندنگاری به این جایزه دست پیدا کند. علاوه بر نوبل ادبیات، جایزههای دیگری هم در کارنامه خود دارد. از جمله درسال 1984 پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نشان افتخار غیرنظامی این کشور را دریافت کرد. همچنین سال 2013 برنده جایزه صلح کتابفروشان آلمان و جایزه مدیسی (جایزهای ادبی در فرانسه) شده است. این نویسنده آثار ادبی زیادی دارد که بسیاری از آنها در ایران ترجمه و منتشر شدهاند که میتوان «زمزمههای چرنوبیل: تاریخ شفاهی»، «صداهای شوروی از جنگ افغانستان»، «پسرانی از جنس روی»، «زمان دست دوم» و «آخرین شاهدان» را نام برد.
درباره کتاب
جالب است بدانید که این کتاب به مدت دو سال در چاپخانه حضور داشت، اما اجازه چاپ به آن داده نمیشد تا اینکه در سال ۱۹۸8میلادی منتشر شد. در ایران پس ازگذشت سه دهه از اولین انتشارش، یعنی سال 1395شمسی، توسط دکتر عبدالمجید احمدی از زبان روسی به فارسی ترجمه و نشرچشمه در۳۶۴ صفحه با جلد شومیز و قطع رقعی آن را روانه بازارکرد. «جنگ چهره زنانه ندارد»، کتاب نخست از یک مجموعه پنج جلدی است که فعلا جلد اول آن به فارسی برگردانده شده وتا کنون بارها تجدید چاپ شده است. کتاب شامل دو مقدمه (یکی مقدمه مترجم برکتاب و دیگری مقدمه نویسنده) و هفت بخش است. نویسنده در مقدمه کتاب به شکلی کاملاً داستانی توضیح میدهد که سه سال بعد از جنگ در خانوادهای به دنیا میآید که هنوز تأثیرات بسیار عمیق جنگ به صورتی پررنگ بر آن سایه انداخته و این تأثیرات، او را به این فکر وا میدارد که در این زمینه چهکاری میتواند انجام دهد. بعد از روایت ماجراجویی خودش، در فصلهای بعدی کتاب، روایت آدمهای مختلف را از زبان خودشان آورده است. نکته مهم ، طبقه بندی مناسب نویسنده است. خاطراتی که به هم شباهت دارند در یک فصل و خاطرات دیگر، در فصول دیگر کتاب قرار گرفتهاند.
فصلهای کتاب عبارتند از:
درباره اثر
« جنگ چهره زنانه ندارد » یک کتاب مستند از روایت خاطرات دختران و زنان روسی است که در زمان جنگ جهانی دوم، رویاهای دخترانهشان را به فراموشی سپرده و سرباز شدند. آنها همگام با مردان اسلحه به دست گرفتند، تیراندازی کردند، پلها را منفجر کردند و در جنگ مقابل قوای آلمانها اسیر و یا کشته شدند. نویسنده چهار سال به جمعآوری اطلاعات پرداخت تا بتواند این کتاب را بنویسد. در این مدت به بیش از صد شهر و روستا سر زد و با آدمهای زیادی سخن گفت. زنانی که بسیاری از آنها از بیان رنجی که کشیده بودند امتناع میکردند. حضور زنان در جنگ به شکل معمول در نقشهایی مانند پرستاری و پزشکی بوده وکمتر زنانی در تاریخ بودهاند که در خط مقدم جبهه حضور داشته باشند. این کتاب گفتگوهای زنان شرکت کننده در جنگ جهانی دوم از زبان خودشان است. زنانی که بهعنوان تکتیرانداز، مسلسلچی، پارتیزان، فرمانده، سرباز، مکانیک، راننده، خلبان، نیروی دریایی، مین روب، راننده قطار، پل ساز، بیسیمچی، آشپز و ... در جنگ حضور داشتند. نکته قابل تامل اینجاست که مصاحبهها بدون ذرهای سانسور در این کتاب آورده شدهاند.
تنوع راویها و خاطراتشان به جذابیت اثر میافزاید. با خواندن هرکدام احساسی متفاوت شکل میگیرد. از روایت دختر و پسری که عاشق هم شده و درسنگر، جشن عروسی برپا میکنند و لباس عروسی که از چتر نجات آلمانها دوخته میشود تا مادری که تازه زایمان کرده و مجبور میشود هولناکترین تصمیم در مورد نوزاد گرسنهاش را بگیرد...
آنچه این کتاب را از سایر کتابها با موضوع جنگ متفاوت میکند ، روایت زنانه و چند صدایی داستان است؛ هر شخصیتی نظر خود را در خصوص جنگ بیان کرده و همین چند صدایی بودن داستان، آن را قابل باور کرده است. راویان داستان نه فرا انسانند و نه ابر قهرمان. انسانهای عادی هستند که گویشی ساده دارند و حرفهایشان را عامیانه بیان میکنند. دختران و زنانی که از خانوادههایشان گذشتند، بچههایشان را قربانی کردند، زشتیها و سختیهای جنگ را به چشم دیدند، اسیر و شکنجه شدند و ... از طرف دیگر، پس از جنگ، از زندگی عادی محروم شدند چون هیچکس حاضر به ازدواج با آنها نبود، زنان دیگر به چشم بد به آنها نگاه میکردند، از جامعه طرد میشدند ، احساسات زنانه درونشان از بین رفته بود و ... آنان تجربهای اینچنینی داشتند. تجربهای که حتی اندیشیدن به آن هولناک و دردناک است. خانم آلکسیویچ از معدود نویسندگان معاصر است که نقش خود را در نوشتارش میکاهد تا چندصدایی موجود در کتابهایش بیش از پیش مورد توجه همگان قرار گیرد. او بیش از آنکه بخواهد در مقام راوی قرارگیرد، از کتاب فاصله گرفته و حالت ناظر به خود میگیرد تا صدای زنانی که با او مصاحبه کردهاند هرچه بیشتر به گوش خوانندگان اثر برسد.
برشی از کتاب
سخن پایانی
« جنگ چهره زنانه ندارد »کتابی است ضدجنگ که درآن حرفی از آمار و ارقام و تجهیزات وحتی بیان قهرمانیها در میان نیست. بلکه از زشتیهای جنگ پرده برداشته شده و دردهایی به تصویر کشیده شدهاند. تصاویری چنان تکاندهنده و عریان که میتواند هرکسی را که هنوز ذرهای وجدان انسانی داشته باشد را از جنگ بیزار کند. نویسنده درجایی از کتابش مینویسد، آیا امکان دارد کتابی نوشت که همه از جنگ متنفر شوند؟ حتی ژنرالها !
او رویکردی را برگزید که به عمق خشونت و زشتی جنگ اشاره داشت. آن هم با نگاهی زنانه، نگاهی که هم حساسیت بیشتر و هم شکنندگی بیشتری داشت. به همین خاطر تا عمق جان خواننده نفوذ کرد تا اثرش را ماندگار کند. به امید صلحی جهانی و پایدار.
مشخصات کتاب
جنگ چهره زنانه ندارد/ سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ ؛ ترجمه عبدالمجید احمدی. تهران: نشر چشمه، 1395.
منابع
سایت فیدیبو. نقد و بررسی کتاب جنگ چهره زنانه ندارد. بازیابی شده در تاریخ 27 مرداد 1402
از لینک
سایت ایران کتاب. سوتلانا الکسیویچ، یک زن با قلمی شگفتانگیز و لایق جایزه نوبل ادبیات. بازیابی شده در تاریخ 25 مرداد 1402 از لینک
ویکی پدیای فارسی. جنگ چهره زنانه ندارد. بازیابی شده در تاریخ 25 مرداد 1402 از لینک
درباره نویسنده این متن
فاطمه یزدانی، دانشجوی کارشناسی رشته علم اطلاعات ودانششناسی ، دانشگاه الزهرا(س)،تهران.
معرفی جالبی بود و از این بابت از سرکار خانم یزدانی تشکر میکنم. اینجور که نوشتهاند، کتابی خواندنی باید باشد ولی هم به کتاب و هم به این معرفی، نقدی نیز دارم.
باید عرض کنم که با همان جملهی اول مخالفم و آن اینکه "جنگ تلخترین و سیاهترین پدیده تاریخ بشری است"؛ با این حرف مخالفم، البته اگر از نظر خانم یزدانی متهم نشوم که ذرهای انسانیت در وجودم باقی نمانده! :)) چون در اواخر این معرفی نوشتهاند:
"تصاویری چنان تکاندهنده و عریان که میتواند هرکسی را که هنوز ذرهای وجدان انسانی داشته باشد را از جنگ بیزار کند."
دلیلم را عرض میکنم، شاید از منظر شما هم مقبول بود.
دلیلم این است که به جنگ بهصورتی یکجانبه نگاه شده یعنی فقط جنگِ تجاوزکارانه مورد توجه قرار گرفته است؛ بله، چنین جنگی البته که سیاهترین پدیدهی حیات بشر است. ولی جنگ چهرههای دیگری هم دارد.
یکی جنگی است که انسان برای دفاع از وطن و ناموسش وارد آن میشود؛ چنین جنگی نهتنها سیاه نیست بلکه اوج انسانیت است چون یک انسان برای دفاع از شرفش، جانش را بهخطر میاندازد؛ درست مثل دفاع مقدس خودمان. بله، در غم از دست دادن عزیزانمان در چنین جنگی نیز اشک میریزیم ولی سربازِ شرف با سربازِ تجاوز و تعدی یکسان نیست. در این جنگ، چیزی که سیاه و منفور و مایهی سرزنش باید باشد، اتفاقاً پرهیز از جنگ و تسلیم شدن است. اینکه انسان اجازه بدهد دشمن وارد خانهاش بشود و جان و مال و ناموسش را زیر چنگ خود بگیرد، سیاه و مایهی خجالت است، نه جنگیدن با او و بیرون انداختنش.
دوم، جنگ آزادیبخش است یعنی همان کاری که کوروش کبیر با حکومت بابِل کرد. ماجرا این بود که حکومت بابل اجازه نمیداد که مردم سرزمینش دیندار باشند و یهودیان را تحت فشار گذاشته بود؛ کوروش کبیر برای آزاد کردن مردمِ بابِل از یوغ آن حکومت، لشکر کشید و حاکم را برانداخت. این جنگ هم مایهی افتخار است و سیاه و زشت نیست.
سومین نوع جنگ، جنگ سیدالشهداء(ع) است. جنگ او دفاع از والاترین ارزشهای انسانی و تسلیم نشدن درمقابل گردنکلفتیِ زورگویان بود. این جنگ نیز مقدس و زیبا و اوج انسانیت است حتی وقتی انسان قطعهقطعه شود. چرا حضرت زینب(س) در پاسخ یزید ملعون میفرماید "والله ما رایتُ الا جمیلا (قسم بهخدا جز زیبایی چیزی ندیدم!)" چون به انگیزهها و دلایل جنگ نگاه میکند نه به مصائبی که برای تحقق آن هدفها رخ داده.
پس چیزی که سیاه و تباه است، جنگی است که از سرِ تجاوزگری و بهطمع حاکمان هوسران و برای استیلا بر سرزمین و ثروت و ناموس ملتهای مجاور باشد، نه هرنوع جنگی.
باید از خانم نویسنده پرسید آیا اگر سربازان روس، اعم از زن و مرد، از جنگ پرهیز میکردند و درمقابل لشگر آلمان نازی تسلیم میشدند و اجازه میدادند وطن و خانه و ناموسشان بهدست سربازان آلمانی بیفتد، امروز از آنان به نیکی یاد میکرد و میگفت بهبه چه انسانهای صلحطلبی بودند؟!! بیتردید، پاسخ منفی است! خانم نویسنده، امروز روی تپهی آزادی، زیر نور مهتاب، در کمال امنیت و آرامش نشسته و از زشتیهای جنگ میگوید تا ژنرالها جنگ را کنار بگذارند! ولی توجه ندارد که بهپای هر تپهای که امروز روسیه یا بلاروس نام دارد، خون سربازان و ژنرالهای وطنش ریخته شده تا دشمنِ متجاوز را بیرون کنند؛ توجه ندارد که اگر چندسال بعد از جنگ، از پدری بلاروسی و مادری اوکراینی زاده شده، این خانواده زیر سایهی خون همان سربازان و ژنرالها تشکیل شده وگرنه پدرش سربازی آلمانی بود که گذاشته و رفته بود!!!
لابد چندسال بعد هم کسی باید بیاید و بگوید من چند سال پس از جنگ سوریه زاده شدم و بعد هم از خاطرهی خونریزیها بگوید و جنگ را تقبیح کند تا به ژنرال قاسم سلیمانی بیاموزد که جنگ کار بدی میباشد! اگر چنین کسی آمد، به او بگویید که اگر شهید حاج قاسم نبود، و آن خونریزیها نبود، و آن صحنههای رقتبار نبود، مادرش به کنیزی داعشیان درمیآمد که هیچ، خودش هم کنیزی در کنار مادرش میشد تا فردا که کنیزی دیگر بزاید.
امروز در بوسنیوهرزگوین، یک نسلِ چندهزار نفری وجود دارد که حدود سی ساله هستند و یک معضل هویتی و اجتماعی دارند. اینها کسانیاند که مادرانشان، زنان معصوم و بیگناه بوسنیایی و پدرانشان سربازان متجاوز دشمن بودهاند. انسان از تصور شرایط این افراد، شرایط مادرانشان و شرایط این خانوادهها سردرد میگیرد! دختری یا پسری در این خانوادهها وجود دارد که پدرِ خواهر و برادرهایش پدرِ او نیست، عمویشان عموی او نیست و غیره! فقط شرایط مادر این بچه را درنظر بگیرید! تازه این اتفاق در شرایطی رخ داده که بوسنی در دفاع از خود، حدود ۲۰۰۰۰۰ کشته داد، اگر دفاع نمیکردند و نمیجنگیدند و بهقول نویسنده، آن صحنههای سیاه را نمیآفریدند چه میشد؟!! چه خوب شد که سربازها و ژنرالهای بوسنیایی، آن صحنههای سیاه را آفریدند و خون ریختند و این نسل در حد همین چند هزار نفر باقی ماند وگرنه که نسل جدید واویلا میشد!
دلیلم قانعکننده بود یا همچنان جنگ در هر نوع، در هر شکل، با هر هدف و به هر دلیلی که باشد، سیاه و زشت است؟!!
حدود چهار سال پیش این کتاب را بتوصیه دخترم خواندم.
اثری خواندنی و صلح جو یافتم که در بیان خاطرات واقعی از انسانهای واقعی در جنگ ارائه شده و هنرمندانه چهره زشت جنگ را بتصویر می کشد.
از معرفی و نقد شما سپاسگزارم.