داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا؛ عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر: سفری در پیش است. سفری اداری و شخصی اما با طعم و چاشنی کتابخوانی. مقصد ما شیراز است. این بار نوبت پرسهزنی کتابدارانه در شهری زیبا و شورانگیز است. آن هم در نخستین روزهای تیرماه. سفر به این شهر، از منظر بدبینانهاش، برای ما بوشهریها به ویژه در فصل جهنمی تابستان یادآور اپیزودهای ناب سریال «فرار بزرگ» است. اما از وجه خوشبینانه شاید بتوان بوشهر و شیراز را همسایههای صاف و بیریای قدیم و جدایی ناپذیر یکدیگر دانست؛ و همین بهانههای ساده است که ما جنوبیها را ناخودآگاه، یا شاید خودآگاه، هُل میدهد به سمت شهر شعر و عاشقانگی و بهار نارنج و کلی چیزهای قابل گفت و نگفت دیگر! همان شهری که رهی معیری چنین خواندش:
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید قبله مردم صاحبدل و صاحبنظر است
و لابد مانایاد رهی معیری ما را هم خواسته یا ناخواسته در زمره صاحبدلان و صاحبنظران قرار داده است! باری... سفر به شیراز برای من از کودکی یکی از خاطره انگیزترین و نوستالژیکترین سفرها بوده است. به ویژه شهری که مرا به دنیای کتاب آشنا کرد. سال 1372تا سال 1374، دو سال مقطع کارشناسی کتابداری در دانشگاه شیراز، در امتداد دوسال تحصیل در دانشگاه فردوسی مشهد، مرا وارد دنیای بیانتهای کتاب و کتابداری کرد. فصلی حساس از زندگیام را در این شهر سپری کردم. از آن دوران تاکنون سفرهای زیادی به شیراز داشتهام. اما این بار انگار سفرم طعم کتابدارانه دیگری به خود گرفته است. قدم گذاشتن در این دیار فرهنگی، هر بار برایم، بوی تازگی دارد. یادآوری پرسهزنیهایی با جیب خالی در دوران دانشجویی دهه هفتاد در کتابفروشیهای شیراز در چهارراه زند و خیابان ملاصدرا. کتابفروشی فرهیخته از دیار بوشهر را به یاد میآورم که شیراز را جهت سکنی برگزیده بود و نام کتابفروشی کوچکاش را گذاشته بود کتابفروشی بلادی. او میخواست چراغی باشد در روشن ساختن ذهن پر از ابهام كتابخوانهای شیرازی... نمیدانم به هدفش رسید یا نه! گاهی وقتها به آنجا میرفتم و به دلیل نداشتن قدرت خرید، فقط ساعتی را به تورق صفحات کتابهای موجود میپرداختم و با او که دنیایی از معرفت و فرهیختگی بود همکلام میشدم. بلادی بوشهری الاصل و یكی از قدیمیهای شیراز بود، شناخته شده ترینشان. کتابخانه بلادی به گواه رهگذران همیشگی خیابان زند كه از دیرباز برای خرید كتابهایشان به این خیابان سر میزدند، مكانی به یادماندنی است. از گذشته تا حال، شیراز به یمن حضور هزاران هزار انسان فعال و پویا همچون موجودی زنده مدام در حال دگردیسی و تحول بوده است. سفر را در عصر تابستانی گرم و دلنشین از سواحل زیبای خلیج نیلگون همیشه فارس، با موسیقی دلنشین و آرام و لطیف موجها، آغاز میکنم. در امتداد عبور از نخلستانهای سر به فلک کشیده دشتهای وسیع دشتستان، صحبتهای نخلها با باد، به گوش جان میسپارم و با خیال شیرین خود، به سمت شهری شیرین و دوستداشتنی پیش میروم.
به باور من هر توصیف جدیدی از شیراز کاری است بیهوده؛ از آن رو که در گفتار و نوشتار پیشینیان این شهر به زیبایی هر چه تمام وصف شده است. شیراز شهری است با قدمت چند هزار ساله و بلندایی به تاریخ هخامنشیان و ماندگاری این سلسله بزرگ که از ستونهای تخت جمشید پدیدار است. شهری با رودها و باغهای سرسبز و پر از شور و شعر و عشق که همه این سرزندگی و شادابی به اشعار ناب حافظ و سعدی رسیده است. شیراز شهر دلدادگی و عشق و تاریخی پر شکوه، شهری با کوچههای اردیبهشتی و مملو از زندگی، درختانی بر قرار و باغهایی بر فراز، مردمی مهربان و عاشق پیشه که نمونههای بارز آن حافظ و سعدی هستند. شهری در دل کوه سربلند زاگرس و پر از عظمت تاریخ چند هزار ساله ایرانی است.
شیراز شهری است اصیل که در گذر زمان صیقل هم یافته است، با این حال مدرنیزه نیز نتوانسته جوهره درونیاش را از بین ببرد. از بازار وکیل و ارگ کریمخان گرفته تا شاهچراغ و آستانه، از پارامونت تا کوچهباغهای قصردشت، از دروازه قرآن و خواجوی کرمانی تا هفت تنان، از کلبه تا سعدیه، از حافظیه تا دروازه اصفهان، از دروازه کازرون تا زرهی، از خلدبرین تا بلوار چمران. این شهر با عنوان شهر ادب و هنر شناخته میشود. شاعران درخشان بسیاری در این شهر پرورش یافتهاند. شیراز در قلب هر ایرانی جایگاه خاصی دارد و اصلاً عجیب نیست که در ادبیات نیز بهکرات به آن اشاره شده باشد.
پنجشنبه 8 تیرماه 1402 است. در این دنیای پرتلاطم امروزی که تغییرات اقلیمی، تلاطمهای اقتصادی، بیکاری، بحرانهای سیاسی و اجتماعی روز به روز شکل فزایندهتری به خود میگیرند، شاید خواندن، خوب خواندن بتواند راه و رسم عبور از میان آشوبهای پیشرو به ما نشان دهد و نگاهمان را به موضوعات عمیقتر و اندکی تسکینبخش حال پریشانمان باشد. اندکی از رنجهایمان بکاهد و ذهنمان را برای مدتی از انها دور سازد. و به قول جودیت باتلر، در حالت مطلوب ما خود را در آنچه میخانیم گم میکنیم تا به خود باز گردیم، خودی تحولیافته متعلق به جهانی گستردهتر، از اینرو، آدرس کافه کتابها را از دوستان میگیرم. مجتمع فرهنگی آبی یا کافه آبی اولین مقصد پرسهزنی کتابدارانه من است. اپلیکیش "بلد" را فعال میکنم. مقصد را مشخص میکنم. کافه آبی یا مجتمع فرهنگی آبی، قدوسی غربی بین 16 و 18. آماده حرکت میشوم. عصر پنجشنبه است. در خیابانهای شیراز قدم میگذارم. خیابانها پر از جذابیتهای بیبدیل، و رنگینکمانی از طبیعت سرسبز هستند. ساختمانهای شیک و مدرنیزه، پیتزافروشیها، بانکها، مجتعهای تجاری، پلها، کوچه پسکوچههای معالی آباد، فرهنگ شهر، گذرمیکنیم. درختان قامت برافراشته، نارنجها و سبزههای اطراف، زیبایی خاصی به محیط بخشیدهاند. درختان با برگهای سرسبز و گلهای شاداب، لبخندی به روزمرگی میزنند.
برخی به آرامی و با لبخندی بر لب و برخی مستاصل و رباتگونه، در ولوله و شلوغی ترافیک، در خیابانها پرسه میزنند. جمعیتی پویا و زنده که در حال تمام کردن وظایف روزمرهشان در پایان هفته هستند. پیراهنهای رنگارنگ و شادابشان، به خیابانها زندگی و روحیهای جدید میبخشند. دستههایی از دوستان، به دنبال لحظاتی شاد و شگفتانگیز برای گذراندن در مکانهای تفریحی هستند. از همین حالا، شور و نشاط غرق جوانان را در هوای پرانرژی شیراز احساس میکنم. با عبور از خیابان پاسداران، به سمت قدوسی میپیچم. به اولین میدان میرسم. خروجی سوم را به مقصد قدوسی غربی و در نهایت کافه آبی ترک میکنم. چند متر جلوتر در اولین دور برگردان به سمت قدوسی غربی 16و 18 حرکت میکنم. صدای اپلیکیشن که "شما به مقصد رسیدید" لبخند را ناخودآگاه به لبانم میآورد. خوشبختانه جایی مناسبی برای پارک پیدا میکنم. سمت راست ما ساختمانی زیبا به رنگ آبی است که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکند. کافه آبی محل تلاقی کتاب، کافه و آرامش. مجموعه فرهنگی چشمنواز و دلپذیر آبی شامل کتابخانه عمومی، کتابفروشی، نوشت افزار و کافی شاپ است. طراحی مجموعه فرهنگی آبی، مدرن و به سبکی متفاوت است و در معماری این مجموعه از تم آبی استفاده شده و فضای داخلی مجموعه پر از قفسههای کتاب است و در بخشهایی از فضای داخلی مبلمان و میز و صندلی برای استراحت طراحی شده است. کافه آبی شیراز یکی از متفاوتترین کافههای این شهر است که در مجموعه فرهنگی آبی قرار دارد و به دلیل تم آبی رنگ خود و کتابخانه بزرگ و زیبایی که دارد اهل شیراز و دوستداران کتابخوانی را به خود جذب کرده است. در کافه آبی کتابخانهای قرار دارد که پر از کتابهای ادبی، تاریخی، فرهنگی و… است و با رفتن به این کافه میتوانید ساعتها در آنجا نشسته و مشغول کار و کتابخوانی شوید.
وارد کافه آبی میشوم. فضایی اصیل و صمیمی، بوی کاغذهای روشن و صداهای آرام نوشتارها، تمام حواسم را به خود جلب میکند. استقبال بینظیر دوستداران کتاب از این مجموعه مرا به وجد میآورد. به خودم میگویم اگر فضا فراهم باشد پتانسیل خواندن وجود دارد. کاش در شهر من بوشهر نیز کافهها کتابها تغییر کاربری نمیدادند و کاش دوباره رونق میگرفتند. از بابت نبود کافه کتاب در شهر خود رنج میبرم. چارهای نیست. به گشت و گذار ادامه میدهم. خیل مشتاقان به کتاب، پشت میزها، درگیر انتخاب و خواندن هستند و گفتگوهای گرم و دلنشینشان، همچون نغمههای شیرین مکان را پر میکند. مادرانی دستان فرزندان خود را عاشقانه در انتخاب کتاب در دست گرفتهاند. فروشندگان لبخندزنان خوشآمد میگویند. با حرارت و انرژی خاص پذیرایت میشوند. خوشحالم که دوباره یکی از امنترین نقاط شیراز در این هیاهوی پرازدحام جمعیت را انتخاب کردهام. برای افرادی که شیفته غرقشدن در دنیای بیانتهای کتاب هستند، کافهکتابها و کتابفروشیها امنترین نقطه جهان است؛ میتوانی بدون آنکه خسته بشوی، ساعتها روی پایت بایستی تا کتاب محبوبت را انتخاب کنی. به قول مارک زاکربرگ، کتابها به شما این امکان را میدهند که در موضوعهایی به طور تمام و کمال کاوش کنید و به گونهای عمیقتر از سایر رسانهها غرق در آنها شوید.
در اتمسفر کافه کتاب آبی، هر قطره از آداب و فرهنگ اصیل ایران حس میشود. اینجا جایی است که شعرها در هوا چسبیده و بوی کتابها میپیچد. صفحات صمیمانه از رمانها، شعرها و کتابهای تاریخی به دستم خیره میکنند. در هر گوشهای از کافه، قطعاتی از آثار بزرگان ادبیات فارسی افتاده است که با لمس آنها، حس نامتناهی باورمندی به قدرت کلمات درونم جرقه میزند.
در طول راهروها، میتوانم قفسههایی از آثار شاعران و نویسندگان برجسته را مشاهده کنم. ویترین پیشنهادی کافه آبی در حوزههای ادبیات داستان کشورهای مختلف، داستانهای ایرانی و....توجه هر بیننده و مشتاق کتابی را مسحور سحر و جادوی خود میکند و تو را عطشناکتر از همیشه. گویی همه بزرگان و ادیبان ایران و جهان در اینجا زندهاند و با تو در حال گفتگو.
صداهای آرام و ماندگار موسیقی کلاسیک نیز در کافه کتاب پخش میشود. نواهای آهسته و زیبا، مکان را به یک سرزمین سرشار از خیال و هنر تبدیل میکند. با نشستن در یکی از صندلیهای راحت، قسمتی از جامعه کتابخوان شیراز میشوم و غرق در کتابهای موجود در اینجا. کتابی را در دست میگیرم. در هر برگی که ورق میزنم، قطرهای از عشق به ادبیات و فرهنگ فارسی درونم جاری میشود.
اولین کتابی که در کافه آبی مرا در سیالیّت خود غوطهور میسازد، «زنان کتابخوان خطرناکند» اثر اشتفان بولمان است. وی دلیل پیشرفت زنان را کتاب خواندن میداند. او معتقد است که حتی کتاب خواندن زنان خطرناک است، چرا که دید آنها را به جهان تغییر میدهد.
اشتفان به دنبال این سؤال بود که چرا زنها در تاریخ تأثیر گذارند. مثلا در نقاشی نقاشان بزرگ، چرا ما یک عده زن میبینیم که انگار با جامعه خودشان متفاوت هستند. اشتفان به دنبال این سؤال گشت تا اینکه فهمید آنها یک ویژگی ممتاز دارند و آن هم چیزی نیست بجز کتاب خواندن!. نویسنده اعتقاد دارد که کتاب خواندن میتواند زنان و جامعه را تغییر بدهد. چرا که، زنان آگاه مردان آگاه میسازند. در طول تاریخهای متفاوت، زنان مورد آزار زیادی قرار میگرفتند و حتی کتاب خواندن و درس خواندن آنها هم برای مردان عجیب بوده است و آنها حتی توسط همجنسهای خود تحقیر میشدند اما آنها کم کم به خود باوری رسیدند و توانستند جامعهای را تحت تاثیر قرار بدهند. به راستی خواندن خوشایند است و آدم را به جهانی دیگری میبرد. این را کسانی میدانند که غرق در کتاب، زمان و مکان را ازیاد بردهاند. باید این واقعیت را پذیرفت که مطالعه نوعی انزوای صلحجویانه است.حین مطالعه مؤدبانه خود را از دیگران کنار میکشیم. نویسنده فرانسوی ژان پل سارتر گفته مطالعه یعنی رها کردن قوه تخیل. به ویژه اگر کتابی که در دست دارید، کتاب نفسگیری باشد که جذابیت روایتش به حدی باشد که خوانند مشتاق منتظر فرجام آن است. در میان همهمه جمعیت گم میشوم.
به دنبال کتابی میگردم که خوب خواندن را به من یاد دهد. چشمم به کتاب « آدمی همان است که میخواند»، اثر رابرت دییانی میافتد. آدمی همان است که میخواند در ستایش ارزش خواندن برای آموختن و زندگیکردن است. این کتاب راهوروشی پیش میگذارد که بهواسطه آن میتوانید، عادتهای خواندن خود را غنیتر و لذتتان از خواندن را دوچندان کنید. ماهیت این کتاب نظری نیست، بلکه عملی است و هدفش بهبودبخشیدن به درک و شناخت است.
عنوان کتاب" آدمی همان است که می خواند" را میتوان به همان معنای تحتاللفظی ساده و روان تعبیر کرد. ما در حقیقت همانی هستیم که میخوانیم. هر آدمی بیهمتاست، ولی همه ما قابلیت نامحدودی داریم. اگر خوب بخوری سالمتر خواهی بود. اگر خوب ورزش کنی قویتر خواهی شد. اما اگر خوب بخوانی چه خواهی شد؟ باهوشتر؟ شاید. مطلعتر؟ قطعاً. ولی کتاب حاضر درباره این چیزها نیست. این کتاب میگوید با خوبخواندن، زندهتر خواهی بود.
خوبخواندن ذهن را بیدار و گشوده میکند. قلمرو گستردهای از تجربه درونی پدید میآورد که از زندگی روزمره بهمراتب فراتر میرود. وقتی خوب بخوانی، همچنان خودت خواهی ماند، اما آدم بهتر و جالبتری از خود قبلیات خواهیشد.
هدف رابرت دییانی در این کتاب ارائۀ رویکردهای مختلف به تجربۀ عمیقاً لذتبخش خواندن، بهویژه خواندن ادبیات است. این راهکارها ممکن است به مواجهات متنی تأملبرانگیزی بیانجامند که از بار عاطفی نیز برخوردارند. آدمی همان است که میخواند در ستایش ارزش خواندن برای آموختن و زندگیکردن است. این کتاب راهوروشی پیش میگذارد که بهواسطه آن میتوانید عادات خواندنتان را غنیتر و لذتتان از خواندن را دوچندان کنید.
ماهیت این کتاب نظری نیست، بلکه عملی است و هدفش بهبودبخشیدن به درک و شناخت خواننده از ادبیات است. ادعای کتاب این است که خواندن، آنگاه که قرین مهارت و اعتمادبهنفس باشد، زندگی ما را بهبود میبخشد و کمکمان میکند از آن بهشکلی بیکموکاستتر لذت ببریم. چنین لذتی حاصل از تقویت قوای مشاهدهگری ما و افزایش ظرفیتمان برای خوب فکرکردن است. خلاصه آنکه ما با خواندن راه به زندگی بهتری خواهیم برد.
ما از خواندن چندین هدف داریم: کسب اطلاعات، لذتبردن، برآوردن خواستههایمان، رشد شخصی؛ آموختن، سرگرمشدن، به هیجانآمدن و الهامگرفتن. ما میخوانیم که به درک و شناخت برسیم که رشد و تحول پیدا کنیم. آدمی همان است که میخواند میکوشد به خوانندگان در دستیابی به این اهداف کمک کند.
بهویژه در دنیای امروز، که همه با چالشهای پیچیده روبهروییم، خواندن مزایای خاصی دارد. خوب خواندنبا مهارت، اعتمادبهنفس و حتی تخصص اینک بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد. خواندن ادبیات همراه با درک و لذت میتواند راهورسم عبور از میان آشوبهای بیشماری را که از سر میگذرانیم نشانمان دهد. خواندنْ مسائل بیشازپیش بغرنج زندگی را حل نمیکند ولی میتواند نگاه ما را به آنها ژرفتر کند و سبب تسکینمان شود. خوبخواندن به ما کمک میکند چالشهای مشترکمان را بهتر درک کنیم و درد و رنجمان را کاهش دهیم. درضمن میتواند ذهنمان را برای مدتی از این مسائل دور کند.
ارزش یادگیریِ خوبخواندن به لذتهای گوناگونی است که به همراه میآورد، به دانشی که در اختیارمان میگذارد و به وسعت خیالانگیزی که به زندگی میبخشد. آموختنِ خوب خواندن و لذتبردن از مطالعه به آن دشواریای نیست که اغلب مردم فکر میکنند. هر فصل از این کتاب راههایی برای دستیابی به این هدف بهظاهر بلندپروازانه ارائه میکند. هر یک بهروشنی نشان میدهد که خواندن چگونه درک ما را از زندگی بالا میبرد. اما فرصت مطالعه این کتاب در اینجا اندک است. مطالعه فقط سطحی و سرسری خواندن است. فریدریش نیچه، زمانی نوشته بود: «از سَرسَریخوانان بیزارم». باید فرصتی به دست بیارم و این کتاب را عمیقا مطالعه کنم. کتاب کاربردی و ارزشمندی است. فرصت بیشتری را میطلبد. این کتاب را در لیست کتابهای میگذارم که باید امروز بگیرم. زیرا که در زمانهی ما، تلقیِ کتاب خواندن به مثابهی هنری برای شکوفایی و خودسازی، در معرض زوال است. در این میان، میتوان از کتاب آدمی همان است که میخواند، نوشتهی رابرت دی یانی، به عنوان یک راه نجات یاد کرد. در آینده این کتاب را به دانشجویانم معرفی خواهم کرد.
مسرور از مطالعه و خرید این کتاب، چشمم به کتابهای مرحوم دکتر حمیدرضا صدر میافتد. قلمش را و نوع ادبیاتش دوست دارم. کتاب " تو در قاهره خواهی مرد" روایتی از زندگی محمدرضاشاه پهلوی از ۲۷ اسفند ۱۳۴۳ (زمان مرگ ملک فاروق پادشاه مصر) تا ۱ فروردین ۱۳۴۵ است. نویسنده، مهندس و کارشناس فوتبالی که کتابهای نامآشنایی همچون «روزی روزگاری فوتبال» و «نیمکت داغ» را نوشته است. «تو در قاهره خواهی مرد» جزء تقدیرشدگان بخش مستندنگاری هشتین دوره جایزه جلال آل احمد است. پیش از این نیز کتاب دیگر صدر به نام «پسری روی سکوها» جزء ده اثر نهایی هفتمین دوره جایزه ادبی جلال شده بود. صدر کتابش را با مرگ ملک فاروق آغاز میکند و بعد به ازدواج محمدرضاشاه با فوزیه و زندگی آنها میپردازد. داستان فصل به فصل جلو میرود و وقایع زندگی محمدرضا در فلاشبکهایی با اشاره به نقاط عطف تاریخ حکومتش بیان میشوند: «تو در ساعت نه و چهل و پنج دقیقه پنجم مرداد ۱۳۵۹ به خواب ابدی فرو خواهی رفت و دو روز بعد دفنت خواهند کرد. در شصت و یکسالگی. در مراسمی رسمی مسیر پنجکیلومتری تا مسجد جامعالرفاعی را توی تابوتی که روی عراده توپی است بستهشده به اسب، طی خواهی کرد. در سرزمینی که روزگاری دامادشان بودی و برایت در زمین و آسمانش جشنها گرفتند و خیابانها را گلباران کردند. در سرزمینی که به افتخار پیوندت با شاهزادهخانم مصریات بیست و یک تیر توپ شلیک کردند...» حمیدرضا صدر در این کتاب از شاهی میگوید که همیشه در حال ترس از ترور است. ترسی که ازخصوصیترین لایههای زندگیاش تا روابطش با درباریان و اطرافیان رخنه کرده است. جنبه تاریخی و مستند این اثر پررنگتر از جنبه داستانی آن است و اِشراف نویسنده به تاریخها و وقایع، اصالتی تاریخی به اثر بخشیده است. داستان چهره ای است که قدرت و ثروت او را احاطه کرده در حالی که در خلوت خود از بسیاری چیزها می ترسد و این تناقضات و نحوه برخورد با آنها، توجه نویسنده را برانگیخته است. از سوی دیگر ، خواندن این کتاب، تاریخ معاصر ایران را به شیوه ای جذاب و سرگرم کننده به خواننده عرضه می کند.
«سیصد و بیست و پنج» اثر دیگری از مرحوم دکتر حمیدرضا صدر است که برای خرید انتخاب میکنم. «سیصد و بیست و پنج» آخرین کتاب حمیدرضا صدر نویسنده، استاد دانشگاه و روزنامه نگار ورزشینویس ایرانی است که پیش از آگاهی از بیماری سرطاناش آن را به رشته تحریر درآورده است. صدر در این رمان تاریخی یا بهتر بگوییم روایت یا ناداستانی که نوشته، زندگی و مرگ حسنعلی منصور، نخستوزیر دهه چهل ایران و دوران پرالتهاب وی را واکاوی کرده است. کتاب با زاویه دید دومشخص نوشته شده و یکی از خاصترین و مرموزترین شخصیتهای پهلوی و روزگارش برای مخاطب توصیف شده است. منصور در چهل و یک سالگی، به دست گروه فدائیان اسلام ترور شد و چند روز بعد از آن، در بیمارستان از دنیا رفت. صدر در این کتاب، ذهن و زمان منصور را با اتفاق ها و ماجراهای تاریخی زمان زندگی کوتاهش پیوند زده است. روایتی وفادار به تاریخ و در عین حال خلاقانه و نغز که هویت فردی و تاریخی مردی سیاستمدار را فاش کرده است. باز هم سرشار از احساس خوب از غرق در دنیای بی انتهای کتابها، و پناه آوردن در امنترین مأمن زندگی امروزی یعنی دنیای کتاب و کافه کتاب آبی، در میان ولوله و هیاهوی روزمرگی مردمانی که اینروزها رنجهای زیادی را با خود به همراه دارند. یکی از موضوعهای که به طور خاص در این پرسهزنیها به دنبال واکاوی آن میگردم گردآوری کلکسیونی از کتابهایی در ارتباط با رنج و کاستن از رنج مردمانی است که د مواجهه با آنها در روزمرگی ها با آنها روبهرو میشویم و اندکی فهم خود را بالاتر ببریم. از فروشنده پرانرژی و خوش برخورد کافه آبی درخواست کمک میکنم. اندکیبعد، دو کتاب «در ستایش رنج»و « رنج و التیام در سوگواری و التیام» به من معرفی میکند.
کتاب در ستایش رنج، نوشتۀ لی سیلز، اثر جنجالیِ مستندگونهای از مصاحبه با افراد رنجدیده است که در زندگیشان با مسائل و مشکلاتی همچون حوادث تروریستی و بلایای طبیعی، دست و پنجه نرم کردهاند. سیلز، در این کتاب عمیق و چند لایه، صمیمانه با کسانی حرف میزند که غیرقابل تصورترین وقایع را از سر گذراندهاند، از تروریسم و بلایای طبیعی گرفته تا حضور اتفاقی در مکان و زمان نادرست. درست در موقعیتهایی که انتظار فلاکت و شکست انسانها را داشت، آنها را نیرومند و امیدوار و حتی شوخطبع یافت. سیلز در این کتاب، جدیدترین پژوهشهای انجامشده در خصوص نحوهی پردازش ترس و غم در مغز انسان را به شکلی خلاصه معرفی میکند و سؤالاتی را مطرح میکند که ما اغلب از سر خامدستی نادیدهشان میگیریم. در این مسیر، از درگیریهای زندگی خودش نیز میگوید و نشان میدهد که از کلنجار رفتن با ناملایمات نامنتظره چه درسهایی گرفته است.
کتاب بعدی، کتاب «رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی» اثری از جیمز ویلیام وردن است. این کتاب درباره سوگ درمانی با استاندارد بسیار بالا است که حاوی محتوای جدید در مورد درمان سوگ و ازدستدادن است، این کتاب به ارائه بهروزترین اطلاعات تحقیقاتی و عملی برای دانشآموزان و پزشکان سطح بالا میپردازد و خواندن آن برای همه متخصصان سلامت روان ضروری است. مطالعات موردی جدید و منابع ارزشمندی در خصوص سوگواری در کتاب وجود دارد و دانش و مهارتهای موردنیاز برای مواجهه مؤثر و حتی درمان پیشگیرانه را تقویت میکند.
از دستدادن یکی از مفاهیم فلسفی و روانشناختی برای انسانها است و ازدستدادن عزیزان تأثیر عمیقی روی ذهن و احساس فرد میگذارد. غم ناشی از مرگ در هر یک از افراد نشانههای متفاوتی بر جای خواهد گذاشت ای نشانهها به شکل دردهاى مبهم جسمى، افسردگى مزمن، خشم به درون ريختهشده و ملامتِ خويش، و بىخوابى يا كابوس، گريبان سوگوار را رها نمىكند. این کتاب ارزشمند به به مخاطبان کمک میکند شناخت دقیقتری از فقدان و ابعاد مختلف آن پیدا کنند و هنگام قرار گرفتن در موقعیت پیچیدهی ماتم و سوگ، با توشهای از آگاهی با این ضایعهی تلخ روبهرو شوند. وردن که در دانشگاه هاروارد تدریس میکند و روانشناسی حاذق است، از آموختههای خود در جهت بهبود حال جسمی و روحی داغداران استفاده میکند و مانند پرستاری مهربان و دلسوز بر خراشهای روح آنها مرهم میگذارد و زخمهای روانشان را تیمار میکند.
آرزوی قلبی همهی افراد این است که همیشه در کنار عزیزانشان زندگی کنند و هیچگاه زندگی را بدون آنها تجربه نکنند و به سوگ ننشینند، اما نامیرایی ممکن است؟ طبیعتاً نه، مرگ یقینیترین واقعیت زندگی است. در کمال تأسف همهی ما روزی دنیای بدون خانواده، دوست، همکار و... را میبینیم . زندگی ما بعد از سفر همیشگی عزیزانمان به سرزمین جاودانهها، برای همیشه دگرگون میشود و سوگی دردناک را تجربه میکنیم.
بخواهیم یا نخواهیم زندگی برای هیچکس صبر نمیکند و همواره جریان دارد، بنابراین این ما هستیم که باید بتوانیم بعد از تجربهی فقدان با وجود غم، ماتم و اندوه به زندگی ادامه دهیم. هر چند سوگواری پس از فقدان تا مدتها امری طبیعی است و باعث بهبود حال روحی و روانی بازماندگان میشود، اما گاهی رنج چنان پیچیده و بزرگ میشود که زندگی فرد را مختل میکند و حتی اجازهی فعالیتهای روزمره را به او نمیدهد. وردن در کتاب خود راهکارهایی را به مخاطبان آموزش میدهد تا ضمن رهایی خود از چاه عمیق سوگواری و ماتمهای پیچیده، به دیگران نیز برای پذیرش سوگشان یاری برسانند.
در هیاهوی پرسهزنی کتابدارانه در دنیای بیانتهای کتابها، که گذر زمان برایش بی معنا است، ناگاه به خود میآیم. چقدر زمان گذشته و من به سان کودکی که در دنیای بازی خویش غرق شده، غوطهور در دنیای خواندن بودهام بی آنکه حتی لحظهای از تار و پود ناگسستنی کتابها و نویسندگان با اندیشهام رها بوده باشم. گاه رفتن است و منی که باید از این اتمسفر دلپذیر دل بکنم؛ چارهای نیست! از کافه آبی خداحافظی میکنم اما تکهای از قلبم را آنجا جا میگذارم... یا شاید بهتر است بگویم تکهای از قلبم آنجا میماند به امید دیدار دوباره! دیداری که باز هم حکایت همیشگی خود را به همراه دارد: خواندن و پرسهزنی در دنیای نامتناهی کتابها...
خسروی ، عبدالرسول. « پرسه زنی کتابدارانه سوم: مجتمع فرهنگی آبی شیراز». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 89، 26 آبان ماه ۱۴۰۲.
از بین لذایذ زندگی مانند خوردن، آشامیدن، تفریح و...، به نظرم لذت مطالعه و در معرض آگاهی قرار گرفتن با هیچ کدام از لذایذ نامبرده قابل مقایسه نمی باشد. گاهی چنان غرق در خواندم مطلبی می شویم که گذر زمان را فراموش می کنیم. گاهی چنان محو سخنان یک معلم یا استاد به مفهوم واقعی می شویم که یادمان می رود که در کلاس درس حضور داشتیم. در دوره ارشد 2 درس با مرحوم دکتر عباس حری داشتم. چنان محو سخنان ایشان می شدیم که زمان به سرعت می گذشت و ما متوجه زمان نبودیم. این را خواستم بگویم سخن خوب در قالب گفتار و نوشتار و پای بندی به آنها سرنوشت انسان ها را به سمت نیکی و درستی می برد. اولا قدر این نوع معلمان و نویسندگان را بدانیم و دوم سخنان و نوشتارهای ارزنده آنها را ترویج نماییم. وظیفه ما کتابداران و اطلاع رسانان قطعا بیش از سایر رشته های علمی در این خصوص است.
بهترین شناوری و بی وزنی جهان اندیشه است.
ممنون که ما را هم به سفر کتابی بردید.