داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
واریس دیری (متولد 1965)[1] یک مانکن بینالمللی، نویسنده، بازیگر و فعال حقوق بشر در زمینه مبارزه علیه ختنه زنان است که در گالکایو سومالی متولد شده است. دیری در سال 2002 موسسه خودش به نام «گل صحرا» را در وین بنیان نهاد (ویکی پدیا).
درباره کتاب
در کتاب «گل صحرا» واریس دوازده ساله نمیخواهد با یک مرد شصت ساله ازدواج کند و به همین دلیل دیوانهوار خودش و ما را از صحرا به لندن میکشاند و خواننده را با تمام سختیهایش همراه میکند، تا جایی که عطش و گرسنگیاش، زخم پاهایش، ترس از تجاوز و بیکسی و تنهاییاش و البته شجاعتش را با دل و جان به روح خواننده منتقل میکند. و اما در کتاب «طلوع صحرا»؟ مثل فیلمی که بخواهید از آخر به اول نگاه کنید شما را از قلب نیویورک، از زندگی تجملاتی، از یک زن قوی و خودساخته، به مرکز بیخبری، گرسنگی، فقر و بیعدالتی یعنی سومالی میبرد. واریس اینبار با عطشی غیرقابل کنترل میخواهد مادرش، خانوادهاش و کشورش را ببیند. چرا؟ واقعیتش این است: طوری که کودکی و خاطراتش در ما تاثیر دارد هیچ دورانی از زندگیمان انقدر در ما جاخوش نمیکند. شاید هم واریس میخواسته آن دختر دوازده سالهای که در صحرای سومالی جا گذاشته بود را پیدا کند، بغلش کند و بگوید من هنوز تو هستم و تو هنوز در منی.
واریس به طور کاملا مشهودی در سن سی سالگی در تضادی بین سنت و مدرنیته قرار دارد. کدام یک در اولویت است؟ باورهایی که خانوادهاش در کودکی به او آموختهاند یا زندگی سرشار از فراوانی و تجملاتی را که خودش انتخاب کرده است؟ و این تضاد در کتاب «طلوع صحرا» کاملا مشهود است و کمی خواننده را اذیت میکند. با این حال، گذشته از همه نقصها و تضادهایی که نویسنده در این کتاب درگیر آنهاست، جذابیتی که داستان زندگی واریس دارد به خواننده اجازه نمیدهد که دست از مطالعه بردارد.
از نویسنده این متن به شما نصیحت وقتی که شروع به مطالعه یک زندگینامه میکنید همه قضاوتها و پیش و پس داوریها را رها کنید و از داستان زندگی شخص لذت ببرید. نصیحت دوم اینکه حتما اول «گل صحرا»، و بعد «طلوع صحرا» را بخوانید.
بخشی از کتاب
من در صحرای سومالی بدنیا آمدم. نمیدانم مادرم چند فرزند به دنیا آورد چون خیلی از آنها در همان نوزادی تلف شده بودند. مثل همه مردم سومالی، ما هم به شترها و بزهایمان اهمیت زیادی میدادیم چون زندگیمان بر پایهی شیر آنها میگذشت. رسم بر این بود که پسران خانواده از شترها و دختران از حیوانات کوچکتر مثل بزها نگهداری کنند.
سخن آخر
نیاز هست که در بخش پایانی نظر شخصی خودم را (به عنوان یک خواننده عادی و نه به عنوان شخصی که کتاب را معرفی میکند) مطرح کنم. سادگی در نوشتار سبک دلنشینی است منتها در جاهایی از کتاب حس میکردم که وقایع را بیش از اندازه ساده بیان میکند، شاید جاهایی نیاز بود که پرش زمانی انجام دهد و آن توالی زمانی اتفاقات را به هم بزند.
واریس زنی است که در زمینه حقوق زنان فعالیتهای زیادی انجام داده است و میدهد ولیکن در طول کتاب اشارههای بسیار جزئیای به این قضیه دارد که بهتر بود به عنوان فعال حقوق زنان، بخشی از کتاب را به شرح و نقل این بخش از زندگیاش اختصاص دهد.
منابع
ویکی پدیای انگلیسی. واریس دیری. بازیابی شده در تاریخ 29 خرداد 1401 به آدرس لینک
مشخصات کتاب
دیری، واریس/ طلوع صحرا؛ ترجمه مریم سعادتمند بحری./ تهران: مروارید، 1397.
درباره نویسنده این متن
سمیرا نصیرزاده زاویه هستم، در روستایی به نام "داش زیوه" با تاریخی ششصد سال و پر از کوه و دشت و زیبایی به دنیا آمدهام. زندگیام را در چهار نقطه مختلف ایران گذراندهام و اکنون ساکن تهران هستم. کارشناس ارشد مدیریت اطلاعات از دانشگاه شهید بهشتی و کتابدار کتابخانه دانشگاه الزهرا هستم. مطالعه کتاب یکی از تفریحات زندگیام نیست بلکه بخش مهم و الزامی آن است.
-------------------------------------
[1] . طبق گفته خود نویسنده تاریخ دقیق تولدش مشخص نیست و این تاریخ بدلیل اینکه هنگام پاسپورت گرفتن نیاز بوده، از روی حدس و گمان مشخص شده است.
معرفی جالب و خوبی بود؛ از این بابت، از خانم نصیرزاده تشکر میکنم؛ فقط ایکاش راجع به کیفیت ترجمه ازنظر فنی و ادبی هم نظرشان را مینوشتند که مخاطب ببیند باید مترجم این کتاب را در زمرهی مترجمهای خوب قرار بدهد یا نه.
و اما دربارهی متن این معرفی باید عرض کنم که من این کتاب را نخواندهام ولی مطالعهی کتابهای مشابه، من را به این نتیجه رسانیده که نویسندگان ایندست کتب، معمولاً درمورد بخشی از ماجراها اغراق میکنند و بخشی را بیاهمیت جلوه میدهند. خوانندهی هوشمند کسی است که در نوشتارِ مولف غرق نشود و این بخشها را بیابد و درنتیجه نگاهی متعادل در ذهن خود ایجاد کند.
برای من، عبارت "مرکز بیخبری، گرسنگی، فقر و بیعدالتی یعنی سومالی"، نشانگر اغراق مولف در سیاه نشان دادن سومالی است چون از مسائلی در آن کشور رنج برده و حالا قلمش فقط سیاه مینویسد و خواننده را هم همراه با خود به درون این سیاهی مطلق میکشاند درحالیکه واقعیت، اینقدرها هم سیاه نیست. نویسندگان دیگری را هم دیدهام که کشور خود را سیاهترین نقطهی جهان میدانند مثلاً مکزیک یا افغانستان یا روسیه یا عربستان و یا حتی ایرانِ عزیز خودمان.
طرف آمده کل هندوستان را سیاه نشان داده، چرا؟ چون بعد از عمری از فلان کشور غربی به مملکت خودش یعنی هند برگشته و حالا بلبشوی ترافیک و بیقانونی در رفتوآمد ماشینها آزارش داده و کل هندوستان را سیاه معرفی میکند!
یا طرف ایران را با همهی زیباییهایش، زشتترین جای دنیا معرفی کرده و وقتی کتابش را ورق میزنی، سر و ته ناراحتیاش به مسئلهی حجاب برمیگردد!
بنابراین، خوب است که خانم نصیرزاده بگردد و ببیند که این "مرکز بیخبری، گرسنگی، فقر و بیعدالتی یعنی سومالی" از کجا آمده و چه چیزی مولف را تااینحد آزار داده که کشورش را سیاهچالهی جهان میبیند؟!
بازهم از خانم نصیرزاده بابت زحمتی که برای این متن کشیدهاند و از عزیزان برگسپید و سایت لیزنا تشکر میکنم.