داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا؛ ریحانه سید جلالی دانشجوی کارشناسی علوم تربیتی دانشگاه شهیدبهشتی: وقتی بی هدف اطراف دانشگاه را میگشتم اصلا حدس نمیزدم جایی را پیدا کنم که در دنیا شبیه ندارد.جایی که از تک تک جزئیاتش میشود ذوق و نور را احساس کرد.
در پاساژ ولنجک احساس کردم در وسط جنگلی خشک و بی درخت خانه ای پیدا کرده ام. درون خانه اما سبز بود و پر زندگی؛گویی پریان در انجا ساکن بودند.
کتابخانه باغ ملک نام داشت.
البته شاید درست نباشد اسمش را کتابخانه بگذارم.
فضا انقدر پر از رنگ و نور و انرژی مثبت و عشق و اعتماد و..بود که فقط خانه کتاب ها به نظر نمی آمد؛
خانه انسان ها هم بود و در ان زندگی جریان داشت اگر بگویم احساس میکردم وارد محفل موجودات جادویی شده ام مبالغه نمیکنم.صدای اب و گردش نور در حوض کوچک به محیط زندگی میداد و ارامشی روحانی را در من زنده کرد.
محیط کتابخانه های دیگر در مقابل اینجا مثل این بود که زندان کتابند. و کتابداران زندان بان هایی که میخواهند مطمئن شوند کتاب ها حتما پس از پایان دوره مرخصیشان به سلول ها برمیگردند.
اما آنجا انگاری، جوهر خیال از درون کتاب ها ازادانه به بیرون راه پیدا کرده و مرز خیال و واقعیت رو به روی شماست.
می توانی با برداشتن کتابی با ازادی تمام به درون دنیای خیالی پا بگذاری یا برگردی بیرون؛ جایی که پر از مغازه های معمولی است که در مقابل سبزی آنجا به جنگلی از درختان خشکیده میمانستند. و اعتبار شما در این کتابخانه، انسان بودن شماست.
یعنی هر انسانی می تواند کتابی از انجا بردارد و به ما اعتماد شده که ان را بالاخره برمی گردانیم تا به دست دیگری برسد و همیشه در گردش باشد.(حتی لازم نیست به کسی که پشت میز نشسته چیزی بگویی.)
قانون آنجا می گوید تا مرز شش کتاب می توانی برداری؛
اما خب کسی بر اعمال ما ناظر نیست جز وجدانمان و حس سنگینی اعتمادی که به ما شده؛ دیگر بستگی به خودمان دارد.
روزی که من آنجا رفتم داشتند به کتاب هایی که دزدیده و بعد پیدا شده بود مهر میزدند تا اگر کسی دوباره انهارا دزدید و خواست بفروشد نتواند.
درکل من روز خوبی برای تهیه گزارش به انجا رفتم.
روزی که استاد، مختاری معمار که در دانشگاه های سطح یک کشور در رشته کتابداری تدریس کرده آنجا بودند و کمک می دادند.
قسمت شد که اول من با ایشان حرف بزنم؛
چشمانشان واقعا برق مهربانی داشت و صدایشان ذوق زندگی؛ مخصوصا وقتی که فهمیدند برای درس آشنایی با کتابخانه و مهارت های سواد اطلاعات دارم گزارش تهیه می کنم سریع و با ذوق شخص صاحب کتابخانه را صدا کردند تا به سوالاتم جواب دهند؛
ولی ایشان یا سرشان شلوغ بود یا میل به صحبت راجع به خود نداشتند برای همین وقتی که آمدند و سلام کردند به یکی از کارکنان آنجا که خانم بود گفتند به سوالات من پاسخ دهند.
فهمیدم آقای ملک در رشته کتابداری تحصیل کرده اند و اوایل شروع به کار،آنجا کتاب فروشی معمولی ای بوده اما بعد به فکر می افتند که برای بالا بردن سرانه کتابخوانی کاری انجام دهند. همچنین آن مکان را نذر پدر و مادر مرحومشان کرده اند. و اطلاع یافتن از این نیت پاک، انجا را برای من مقدس تر کرد.
در شروع کار که اگر اشتباه نکنم سال۱۳۹۸ بوده از ۴۱ هزار جلد شروع می کنند و کم کم با کمک های مردمی به بیش از ۱۳۳ هزار جلد هم می رسند.
هفتاد درصد این میزان از اهدای مردم است.
این کتابخانه غیر از ویژگی های خاصی که گفتم و در جهان آن را منحصر به فرد کرده است یک رکورد جهانی هم دارد.بیشترین میزان کتاب در گردش مربوط به همین کتابخانه کوچک است که میزان ان به ۹۰ هزار جلد می رسد.
در کل می دانم که انجا قرار است پاتوق همیشگی ام شود که دلم می خواهد همیشه تنهایی بروم اما همزمان می خواهم آن را به بقیه هم معرفی کنم.
و مسئله دیگری که هست این که راستش نمی دانم که بهتر است چطور از این تجربه ام در اینستاگرام بگویم تا حق مطلب مختصر و مفید ادا شود.
خوشحالم که استاد زین العابدینی این تکلیف درسی را برای ما تعیین کرد تا ما را به دنیای دیگری رهنمون شود. دنیای زیبای کتابها و آدمهای کتابخوان که از تلالو وجودشان، همیشه دنیا زیباتر می شود.
سیدجلالی ، ریحانه. « سفری به کتابخانه باغ ملک» ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 95، 25 اسفند ماه ۱۴۰۲.
متن پر از عشق و علاقه نویسنده به دنیای کتاب بود. چقدر خوبه که جوانان ما عاشق کتاب هستند.
به خاطر معرفی این کتابخانه، از شما سپاسگذارم. معرفی دقیق و پر از احساسی بود. درود بر شما