داخلی
»سخن هفته
لیزنا، یزدان منصوریان، عضو هیأت علمی دانشگاه چارلز استورت، استرالیا:
مقدمه
طلوع و غروب خورشید در شاهنامه بسیار تماشایی است. هر بامداد و شامگاه شکوه و شگفتی خودش را دارد. روایت فردوسی از سپیدهدم را میتوان به شکلهای مختلف طبقهبندی کرد. در این یادداشت، من معیار طبقهبندی را میزان «عاملیت خورشید» انتخاب کردم. به این معنا که در هر بیت به نقشی که خورشید در طلوع دارد پرداختم. زیرا فردوسی نقش خورشید گیتیفروز را در گسترهای تصور میکند که در یک سوی آن خیلی خودش را به زحمت نمیاندازد و فقط حضورش برای چیرگی بر تاریکی کافیست. اما در میانه این طیف با نیت نشستن بر تخت سلطنت آسمان از جای بر میخیزد، تاج بر سر میگذارد و پایان تاریکی را جشن میگیرد. گاهی گامی فراتر مینهد و با شب تیره دست به گریبان میشود. گاهی خشمگین است و در پیکار با تاریکی شمشیر به دست میگیرد و دل سیاه شب را میشکافد.
استعاره یاقوت زرد
فردوسی بارها پرتو خورشید را به یاقوت زرد تشبیه میکند. خورشید کوه یا دریایی از یاقوت زرد است و در هر سپیدهدم سخاوتمندانه بارانی از روشنایی را نثار ساکنان زمین میکند. در سه بیت زیر – که هر کدام در یکی از داستانها آمده – فردوسی شب را به «کشور لاژورد»، «گنبد لاژورد» و «شیشه لاژورد» تشبیه کرده که خورشید با پراکندن یاقوت زرد، شب را میشکند و جهان را سرشار از نور میکند.
بدانگه که دریای یاقوت زرد زند موج بر کشور لاژورد
تو گفتی که بر گنبد لاژورد بگسترد خورشید یاقوت زرد
چنین تا سپیده ز یاقوت زرد بزد شید بر شیشهٔ لاژورد
در جایی دیگر فردوسی خورشید را با عنوان «زرد جام» معرفی میکند که با گستردن یاقوت زرد بر زمین به سلطه شب پایان میدهد:
چنین تا پدید آمد آن زرد جام که خورشید خوانی مر او را به نام
بینداخت آن چادر لاژورد بگسترد بر دشت یاقوت زرد
البته در یک مورد ماه را هم به یاقوت زرد تشبیه کرده است. اما نه کوه یا دریایی از آن، بلکه جامی از یاقوت برای زینت بخشیدن به بزم شبانگاهی هستی. فردوسی در بخشی از داستان رزم خاقان چین با هیتالیان میگوید:
همی بود از این گونه تا ماه نو بر آمد نشست از بر گاه نو
تو گفتی که جامی ز یاقوت زرد نهادند بر چادر لاژورد
در اینجا ماه نو زینتی بر خیمهگاه شب است. افزون بر این، زیبایی ظریفی نیز در زمینه میدرخشد که با کمی دقت آشکار میشود. در این بیت فردوسی عاملیتی برای ماه قائل نیست. میگوید که جام را آوردند و بر چادر لاژورد شب گذاشتند. فاعل این جمله نامعلوم و جمع است. یعنی گروهی که ما نمیبینیم جام را آوردند. ماه خودش نیامده است. او گسترده شب را به بزمی تشبیه میکند که روشنایی ماه بخشی از مراسم و مناسک آن است و ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت ماه را به مراسم میآورند. با افزودن قید تردید در ابتدای بیت نیز بر ایهام و ابهام شعر میافزاید و میگوید: «تو گفتی». یعنی این گونه به نظر میرسید. ما که نمیدانیم. زیرا چنین است رسم جهان جهان؛ همی راز خویش از تو دارد نهان. در ادامه و در بیتی دیگر ادامه میدهد و به خورشید میرسد:
چو بر زد سر از کوه رخشان چراغ زمین شد به کردار زرین جناغ
عاملیت خورشید
عاملیت خورشید در شکست شب و پیروزی روز را دستکم در سه سطح میتوان دید. در سطح نخست ظاهراً خورشید عاملیت چندانی ندارد. فقط وجود و حضورش برای پیدایش روز کافیست. زیرا سرما و سیاهی تاب تحمل گرما و روشنایی را ندارد و به محض حضور خورشید تاریکی راهی عدم میشود. اما در سطح دوم خورشید از جای بر میخیزد تا بر تخت بنشیند. گاهی تاج بر سر میگذارد. در عالیترین سطح عاملیت، خورشید به پیکار با شب بر میخیزد. با او گلاویز میشود، پیراهنش را میدرد. حتی در موقعیتی خطیر خورشید به روی شب خنجر و شمشیر میکشد. در ادامه چند نمونه برای هر یک از موقعیتها عرض میکنم. در مثالی، که عاملیت خورشید کمرنگ است، با رفتن تاریکی شب، خورشید پدیدار میشود. گویی صورت خورشید را تاریکی پوشانده بوده و به محض غیبت شب، چراغ گیتیفروز آشکار میشود.
چو پنهان شدی چادر لاژورد پدید آمدی کوه یاقوت زرد
چو روشن شد آن چادر لاژورد جهان شد به کردار یاقوت زرد
چو خورشید برزد سر از کوه و راغ زمین شد به کردار زرین چراغ
در تصویری دیگر تمام کاری که خورشید می کند این است که رویش را بر میگرداند، تاج برج جدید را بر سر میگذارد و با مهر به زمین لبخند میزند. بیآنکه از جای برخیزد یا خیلی کار خاصی بکند:
چو خورشید بر چرخ بنمود چهر بیاراست روی زمین را به مهر
به برج حمل تاج بر سر نهاد از او خاور و باختر گشت شاد
پر از غلغل و رعد شد کوهسار پر از نرگس و لاله شد جویبار
در مرتبه دیگری از این پیکار، خورشید آن قدر منتظر میماند که شب هر چه در توان دارد به میدان بیاورد و سیاهی را به نهایت برساند. اینکه میگویند سیاهترین زمان شب درست قبل از سپیدهدم است اشارهای به همین موضوع است. سرانجام خورشید دیگر تاب نمیآورد و عزم نبرد میکند. فردوسی آن زمان از شب را به سیاهی پر زاغ تشبیه میکند:
جهان از شب تیره چون پرّ زاغ همانگه سر از کوه بر زد چراغ
چو خورشید زان چادر نیلگون غمی شد، بدرید و آمد برون
در مثالی دیگر سپهر در انتظار خورشید است که به محض پدیدار شدن شب را بر زمین کوبد:
چو خورشید برزد سر از برج شیر سپهر اندر آورد شب را به زیر
فردوسی در بخشهای دیگری از شاهنامه همکاری خورشید با سپهر را به زیبایی بیان میکند. مثلاً از استعاره باغ استفاده میکند. به این ترتیب که با بر آمدن خورشید در باغ آسمان باز میشود و زلف شب که همچون مانعی سر راه بوده محو میشود. با توجه به اینکه فردوسی در اینجا از استعاره باغ استفاده کرده خورشید نیز در بیت دوم به گل شنبلیله تشبیه میشود که گلی به رنگ زرد است.
چو خورشید بنمود تابنده چهر در باغ بگشاد گردان سپهر
پدید آمد آن تودهٔ شنبلید دو زلف شب تیره شد ناپدید
چو خورشید رخشنده آمد پدید زمین شد به سان گل شنبلید
اما حکایت خورشید تازه آغاز شده و در پردههای دیگر این نمایش به تدریج نقشهای فعالتری بر عهده دارد. در یک تصویرسازی ساده ولی باشکوه خورشید بر میخیزد و به آرامی روی تخت آسمان که جایگاه راستین اوست تکیه میزند. با بر تخت نشستن خورشید شب میداند که کارش تمام است و از صحنه خارج میشود. در بیتی دیگر خورشید پس از قرار گرفتن در اوج سپهر جهان را سرشار از مهر میکند:
چو خورشید بر تخت زرین نشست شب تیره رخسار خود را ببست
چو خورشید رخشنده شد بر سپهر بیاراست روی زمین را به مهر
به تدریج میزان جنب و جوش خورشید بیشتر میشود. در ابیاتی دیگر خورشید با شب دست به گریبان میشود و پیراهن سیاه او را پاره میکند و هیاهویی بر پا میشود:
چو خورشید پیراهن قیرگون بدرید و آمد ز پرده برون
چو خورشید بر زد ز خرچنگ چنگ بدرید پیراهن مشک رنگ
چو پیراهن شب بدرید روز پدید آمد آن شمع گیتی فروز
در ادامه این پیکار خورشید یک بار سپر بر میدارد و شب با دیدن این صحنه بیچاره میشود. اما پیکار همچنان ادامه دارد و در اوج نبرد خورشید بر پیکر شب درفش، تیغ، خنجر یا شمشیر میکشد. ضمناً در بیت چهارم کلمه «مطرف» به معنای چادر خز چهارگوش و نگارین است.
چو خورشید زرین سپر برگرفت شب تیره زو دست بر سر گرفت
چو خورشید بر زد ز گردون درفش دم شب شد از خنجر او بنفش
چو خورشید تیغ از میان برکشید سپاه شب تیره شد ناپدید
چو خورشید تیغ از میان برکشید شب تیره گشت از جهان ناپدید
چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام
سخنی پایانی: درودی بر سراینده شاهنامه
حکیم خردمند ما! هزار سال پیش که نهال شاهنامه را در خاک ایران زمین کاشتی و سی سال از عمر عزیزت را وقف پرورش آن کردی نیک میدانستی که این سرو روان جاودانه خواهد شد. شاهنامه - که همیشه شناسنامه ما بوده و هست - از طوفان حوادث قرنها به سلامت گذشته است و خواهد گذشت. امروز شاهنامه تو سرو بلندقامتی است که سایهاش تا دورترین نقاط بر سر ما فرزندان ایران گسترده است. هر جا که باشیم در هر سپیدهدم با برآمدن خورشید به روان پاکت درود میفرستیم. درود بر تو که دلبستگی به خورشیدِ و خرد را به زیباترین شکل به ما آموختی. هر چند ما شاگردان خوبی نبودیم، اما همچنان در خرمن خردی که برای ما به یادگار گذاشتی در پی توشهای خوشهچینیم. خوشهای که توشه راهمان باشد. درود بر تو که عاشق نور بودی، روانت پر از نور و جهانآفرین از تو خشنود باد!
منابع برای مطالعه بیشتر
موسوی، سید رسول. (۱۳۸۸). تصاویر بلاغی خورشید در شاهنامه و بازتاب اسطوره مهر در آن. فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی. سال ۵، ش۶. ص. ۱۹۷-۱۷۵.
منصوریان، یزدان (۱۴۰۳). «جهان شد به کردار یاقوت زرد». سخن هفته لیزنا، شماره ۶۹2، 24 اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
در برهه ای از تاریخ به سر می بریم که توجه به اندیشمندان و متفکران تحت تاثیر مشغله های انسان و بی توجهی خواسته و ناخواسته نظام های آموزشی و فرهنگی کمرنگ شده است. جای تقدیر و سپاسگزاری دارد از فرهیختگانی که با قلم و قدمی در راه شناساندن فرهنگ اصیل گام بر می دارند. کتابخانه ها به ویژه کتابخانه های عمومی در خدمات ویژه خود باید بخشی را به شناساندن متفکرانی مانند فردوسی، حافظ، سعدی و غیره قرار دهند. انسان امروزی نمی تواند بدون پشتوانه فرهنگی و علمی گذشتگان مسیر درست زندگی کردن را بپیماید.
درود ویژه بر یزدان گرامی، انسان خردمند و فرهنگ دوست.
نوشته هایش همواره جذاب و اندیشمندانه است. ایزد یار یزدان باد