داخلی
»مطالب کتابداری
»گفتگو
آیدین آغداشلو: نیت کردم راست بگویم
به گزارش خبرنگار لیزنا، آیدین آغداشلو، نقاش، گرافیست، نویسنده، پژوهشگر و منتقد فیلم، در سومین نشست از نشستهای یک فنجان فرهنگ در شهر کتاب مرکزی حضور یافت و با علاقمندان خود دیدار و گفتگو کرد.
در این گفتگو آغداشلو به سوالات مطرح شده از وی پاسخ داد:
- سال 1316 در رشت به دنیا آمدید، از فرصت کم زندگی با پدر، سالهایی که رشت زندگی میکردید، بگویید.
پدرم مهندس وزارت راه بود و در آنجا ماموریت داشت. قزوین و خرمدره هم زندگی کردیم. من در سالهایی که در رشت بودیم به دنیا آمدم. تا 11 سالگی در رشت زندگی کردم، پدرم بیمار شد در بیمارستانی در تهران درگذشت. از آن روز به بعد به تهران آمدیم. سالهایی که در رشت زندگی کردم، مهمترین سالهای زندگی من بود. برای اینکه هرچه شدم یا نشدم از همان سالها شروع شد. از مدرسه و نقاشهایی که با پدرم آشنا بودند همچون عباس رسّام ارژنگی، حبیب محمدی که نقاشهای مهم رشت در آن دوره بودند. دورهای که حضور پدرم را درک کردم برای من خیلی مهم بود. رشت جای دلپذیری بود که هنوز هم قلبم در گرو آن است، هرچند الان به رشت سابق شباهتی ندارد، من هم به آیدین سابق شباهتی ندارم. خاص بودن رشت در این است که چیزهایی در آن دوره شکل میگیرد که با آدم باقی میماند.
- پدر شما به تعبیری بعد از پاکسازی مجبور شدند از قفقاز به ایران بیایند، بعد از این دوران افسرده شدند.
بلشویکها میخواستند پدرم را تیرباران کنند. او سوار اسبش شد و به ایران آمد. برای اینکه زبان بلد بود، مهندس وزارت راه شد. زندگی برای من و مادرم سخت بود. تماشای پدرم، آدم ارزندهای که جای مصرف نداشت و هدر میشد، غمانگیز است. من این احساس را در سراسر دوران زندگی داشتم.
- وابسته به خانواده قاجار بودن ...
بخشی از خانواده!
- به نظر میآید که وابستگی بخشی از خانواده به قاجار، وجود چتر حمایتی خانواده را بر زندگی شما ممکن میکرد.
بله، ما را تحت سامان قرار دادند و مدیون آنها هستم. هرچند مدت زیادی از دوران مدیونبودن باقی نمانده است. پدرم که فوت کرد بلا تکلیف بودیم و نمیدانستیم چه کنیم. شوهر خاله من آمد و ما را نزد خود نگهداشت. دوران فقر و نابجایی و ناامیدی را فراموش نمیکنم.
- دوران نوجوانی، جوانی و ورود به دانشکده هنرهای زیبا در 18 سالگی و بعد دیدارهایی که صورت میگیرد. البته قبل از آن با عباس کیارستمی و داریوش شایگان آشنا بودید. گفتگو یا تخیلات شما در آن دوران برای آینده چه بود؟
در حقیقت تصویر زیادی از آینده نداشتم. معرکه، چالش وتکاپو همه جانبه بود و مجالی برای فکر کردن برای آینده نمیداد. انسانهایی بودند که من از آنها خیلی تاثیر میگرفتم. علاوه بر این دو نفر، شمیم بهار بر زندگی من تاثیر گذاشتند. آن سالها را آسان نمیگیرم. سالهای سختی بود. سراسر سوال بودم و آدمی نبود که به سوالاتم پاسخ دهد، کتابی نبود که در آن پاسخ را پیدا کنم. بنابراین تنها در برابر جهان گسترده سرکوب کننده، رها شده بودم. جهانی که من و امثال من را به چیزی نمیگرفت. امروز هر جوانی برای خود دنیایی، وسایلی برای معرفی خود مانند سایت دارد. نه اینکه امروزیها خوشبخت هستند! ولی روزهای جوانی من دورهای بود که چیزی وجود نداشت. دورانی که انسانها را نمیخواست. جنگیدن وتلاش کردن تمام توان انسان را میگرفت. معلمان شریف و بزرگی که از اهمیت و اعتبار آنها در طول سالها کم نشد.
- وقتی در 19 سالگی وارد دانشگاه تهران شدید، رشته خود را بر چه اساسی انتخاب کردید؟
من نیت کردم که هرچه بپرسید راستش را بگویم ولی شما همه چیز را نپرسید!
در درجه اول به دانشگاه رفتم تا سربازی نروم. صبر کردم تا مادرم 60 ساله شد و من که تنها فرزند مذکر او بودم، فردای روزی که مادرم 60 ساله شد نامهای خیلی غلیظ به هوشنگ سیحون نوشتم که از طرز اداره این دانشگاه ناراضی نیستم و شما در دانشگاه احمقپروری میکنید، استعفا دادم و سال آخر دانشکده بیرون آمدم.
نکته دوم اینکه دانشجو بودن افتخاری بود. به انسان مراتب اجتماعی میدهد، چون نشان میدهد که انسان راهی را طی کرده است. با هر نیتی که وارد داشنگاه شدم برای من مهم بود.
- نامههای تند شما در دوران بعد از دانشگاه هم ادامه داشت که با نام مستعار فرهاد خلیلی مینوشتید.
نقدهای نقاشی را با نام خود مینوشتم، باقی نقدها با نام مستعار ایشان نوشته میشد.
- در آستانه انقلاب 57 نقش عمدهای در مدیریت دو موزه اجرا کردید.
اشتباه کردم! برای اینکه اصلا مدیریت فرهنگی کار دیگری است و به من که نقاش بودم، ربطی ندارد. اشتباه کردم! استغفار میکنم! دیگر این کار را نمیکنم! دقیقا در کاری مداخله کردم که خیلی زیان داشت. برای انجام این کار، دو سال نقاشی نکشیدم، جواب این را چه دهم؟ معذرت میخواهم!
- در زمانی که دو موزه راه انداختید؟
بیشتر!
- حداقل دو موزه، عباسی و هنرهای معاصر.
هنرهای معاصر کار من نبود، همه امتیازش به کامران دیبا میرسد. من فقط در تجمیع کتابخانهاش کمک کردم. من حرفهای او را قبول نداشتم و او هم حرفهای من را قبول نداشت. ولی هر دو حق داشتیم، من موزه خرم آباد کرمان را تاسیس کردم.
- اما رفته رفته بعد از نمایشگاه اول در سال 1354 تقریبا در حوزه تخصصی خود به عنوان نسل سوم نقاشان توانستید خود را به آن جامعه بشناسانید.
البته کار دشواری بود چون من 40 سال نمایشگاه نداشتم، برای شناختهشدن نمایشگاه نذاشتم. به عنوان نقاش دچار مشکل بودم چون در دهه 40 شمسی مدرنیسم در ایران جاافتاده بود و مکتب پاسخگوی مدرنیسم یعنی نقاشی، خط و مکتب سقاخانه رواج داشت که من هیچ کدام نبودم! من نقاش مدرنیسمی نبودم. نقاش به مفهوم اینکه از هنر عامیانه در کارهایم استفاده کنم، مانند پرویز تناولی نبودم. سخت بود که مستقل بمانم و جهان شخصی خود را حفظ کنم. اینکه در سیلاب مدرنیسم، سیلاب ایدئولوژیک، که از هر سو روان بود، مقابل جریان چپ موثر ایستادم. مهمترین کاری که کردم این بود که حرفی برای گفتن دارم که نمیکشم، خود را برای ایدئولوژیها نمیفروشم و در روال کار خود نقدهای شفاهی تندی دریافت کردم.
- سال 54 که نخستین نمایشگاه خود را برگزار کردید 35 ساله بودید.
35ساله بودم؟ خیلی دیر بود. امروز 20 سالهها نمایشگاه پنجم خود را برگزار میکنند.
- وقتی نمایشگاه اول خود را برگزار کردید، نقطه عطفی در کارهای شما بود. اما شما سعی کردید خط سیر بازآفرینی امر کلاسیک را ادامه دهید و نتیجه آن این کتاب شد.
سعی نکردم. بود! من از 14 سالگی هفتهای سه بار به موزه ایران باستان میرفتم. تمام نوشتههای کوفی دور ظرفها را در دفتری مینوشتم؛ بدون اینکه بتوانم بخوانم! من آدم تاریخبنیانی بودم. این را از پدرم آموختم، گذشته، مشغله و مساله من بود. در نتیجه سعی نکردم. هیچ چیزی رابه این معنا ابداع نکردم. فقط خود را جلوی مجموعۀ پشت سر خود رها کردم و فقط سعی کردم راهش را پیدا کنم. هیچ چیزی بیش از این نبود.
بارها گفتند که تو نقاش سورئالی، من نقاس سورئال نیستم. نقاش سورئال خواب میبیند و نقاشی میکند و براساس ناخودآگاه خود کار میکند. اگر از او بپرسید نمیداند چیست یا نمیخواهد در آن ریز شود. من خیلی دقیق درباره قصه خود صحبت میکنم. این آدم، فردی تاریخی است که با گذشته انسان و بلایی که سر خود آورده است سر و کار دارد. با بلایی که انسان امروز سر ارزشهای درجه اول گذشتهاش میآورد، سر و کار دارد.
- تا 35 سالگی چه میخواندید؟
همه چیز میخواندم، روزنامهای که در آن گوشت پیچیده بودند را میخواندم. دیوانه بودم! نشان دوران هرمان و فقر و اشتیاق بیحد بودم! خاطرات اصغر قاتل، رمان شهر آشوب، دلشاد خاتون و هرچی که بود را میخواندم. محمد حجازی فوقالعاده بود ولی خیلیها جرات نمیکنند که این را بگویند میترسند که وجه روشنفکری آنها خدشه بردارد.
- درباره ازدواج شما، در واقع زندگی نخست با شهره آغداشلو برای هر دو سو زندگی پرباری از نظر فرهنگی بود.
من که از شهره آغداشلو چیزی یاد نگرفتم. شهره آغداشلو نه! شهره ویزیتبار! همیشه در مصاحبههای خود گوشه چشمی به من دارد. من چیزی از او یاد نگرفتم، او از من خیلی یاد گرفت. تنها چیزی که از او آموختم این بود که آدم، توان خدمت بیدریغ بدون نیاز به بازگشت داشته باشد؛ توقع پاسخ نداشته باشد.
- تبعا بعد از انقلاب، در سال 93 که دومین نمایشگاه خود را گذاشتید، در این زمان بعد از چهل سال به چه فکر میکردید؟ آیا فکر میکنید این نوع نگاه هنوز جواب میدهد؟
ندهد! مگر من میخواهم جواب دهد؟! من مصلح اجتماعی نیستم. نخواستم چیزی را تغییر دهم. اگر کارم را درست انجام دهم، در دوره طولانی شاید چیزکی در گوشهای از دنیا تغییر کند. مگر فیلمهای عباس کیارستمی به هدف تغییر جهان بود؟ اگر چشم آدم دنبال این باشد که پایان کار به کجا میرود چیزی از آن کار حاصل نمیشود.
- در همه این سالها شوق به نوشتن همواره در شما بود. این ریتم نوشتن و خواندن شما چطور بود؟
برنامه خواندن من، بیشتر در حوزه تخصصام است. همیشه دوست داشتم که ادبیات ایران را دنبال کنم، از زمانی که سانسور ایجاد شد، در این جرم شرکت نمیکنم چون نمیدانم یک صفحه از آن را سانسور کردند یا ده صفحه.
نوشتن مقداری متفاوت است، درباره هرچیزی که فکر کردم اگر ننویسم، حرفی ناگفته میماند، نوشتم. در نوشتن نقد خیلی محتاط نبودم. کیارستمی خیلی آقا بود که نقدهایی که نوشتم را هیچ وقت به روی من نیاورد. مدتی است که نقد نمینویسم چون بنیاد را گذاشتم روی مهربانی با همه آدمهایی که من را آزار دادند و میدهند. در نتیجه فکر میکنم اگر نقد بنویسم دل کسی میشکند، این جملهای احمقانه ولی واقعیت است. کار عمدهای که میکنم نوشتن خاطراتم است با علم به اینکه چاپ نمیشود.
- شما روزانه چند ساعت کار میکنید؟ کار یعنی نوشتن، نقاشی کشیدن، خواندن؟
صبح بیدار میشوم کارهای روزمره را میکنم. نقاشی میکنم. نهار میخورم. باز میگردم. کارهایم را ادامه میدهم. کتاب میخوانم، حتما شبی یک فیلم میبینم و میخوابم. خواب من زمان زیادی نمیبرد، بیش از شش ساعت نخوابیدم.
- از دانشکده تا نمایشگاه اول زندگی شما چطور بود؟
کسی نقاشی من را نمیخرید، کار گرافیک میکردم. زندگی من از راه گرافیک میگذشت. بعد از انقلاب خیلی بیشتر نقاشی کشیدم. تا خریدار پیدا شد و زندگی خود را سامان دادم. تا 10 سال قبل مالکیت و رفاه نداشتم. اصلا دوره امیدبخشی نبود. ازدواج کرده بودم و در هر دو ازدواجم سختی زیادی را تحمیل کردم.
- سال 93 نمایشگاه دوم یعنی ـسالهای آتش و برف» را برگزار کردید. چرا «سالهای آتش و برف»؟
دختر من به اسم کتابهایم اشاره کرد، گفت اسم آنها جمع ضدین است. برای اینکه حرف او را گوش کنم، اسم آخرین کتابم را «حرف آخر» گذاشتم. سالهای همراهی دو عنصر متضاد، مثل آتش و برف، نقاشی آدمی که جلوی منظره برف ایستاده در حالی که لباس قاجاری پوشیده است. سر این انسان چوبی است و نمیداند چاقوی بالای سرش چه زمانی فرود میآید. تضاد گذشته و حال همیشه برای من جالب بود. متوجه شدم در همه کارهایم همین کار را میکنم.
در ادامه این گفتگو علاقمندان و حاضران در این جلسه سوالات خود را از آغداشلو پرسیدند:
وی در مورد شعرها و داستانهای احمدرضا احمدی گفت: «احمدی آن زمان فرق میکرد تا الان. آن زمان احمدی درادامه نیمایی شعر میگفت که گروهی به این سبک، شعر میگفتند. ولی احمدی با همه متفاوت بود. سد جریان سیال ذهن را برداشته بود و به راحتی شعر میگفت. هنوز هم هر وقت میخواهم با چیزی شریف و دست نخورده (حال بعضی میگویند دست نخورده خوب نیست)، سر و کار داشته باشم و به دیواری تکیه دهم که لیطف باشد ولی سست نباشد، شعرهایش را میخوانم. داستانهایش را نمیخوانم چون مقوله دیگری است. احمدی شاعر درجه اول است.»
آغداشلو در مورد شمیم بهار گفت:«همواره خلاف نظر او، درباره شمیم بهار صحبت کردم، در حالی که مایل نیست نامش جایی برده شود و همواره دو یا سه ماه هزینه این کار را دادهام. از 18 سالگی شمیم بهار را میشناختم. همدم شمیم بهار بود. بسیار از او آموختم. در حوزه ادبیات و سیاست در شکلگیری شخصیت من تاثیر زیادی داشت؛ چون اگر مجله اندیشه و هنر را منتشر نمیکرد به این ابعاد گوناگون نمیرسیدم. مدیون هر نقد تند او هستم. با علم به اینکه من نقاش محبوب او نیستم. نقاش محبوب او علی گلستانه است. یکی از بزرگترین آدمهایی است که در زندگیام شناختم. آدم شریف و درست، تمام و کمال است. خوشحالم که امروز خلاف ترتیبی که داده است، تا کسی نامی از او نبرند، نسل جوان فرهیخته او را میشناسند.»
یاد آوری می شود اولین نشست یک فنجان فرهنگ با حضور نرگس آبیار و دومین نشست با حضور عبدالله کوثری، برگزارشده بود.
مصاحبه بسیار دلنشینی است ، خصوصا که هنرمند عزیزمان آقای آغداشلو با صداقت و صفا به سوالات پاسخ داده اند ، ایشان را همیشه دوست داشته ام ، برایشان سربلندی بیشتر و سلامتی آرزو دارم.