داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک
(لیزنا، گاهی دور/ گاهی نزدیک 296): ایمان نریمانی، کارشناس ارشد علم اطلاعات و دانش شناسی: هفته کتاب است و بازار تبریکها و تعریفها پررونق؛ من هم میخواهم تبریک بگویم؛ اما تبریکم ممکن است کمی تلخ باشد. مخاطب تبریک من بخشی از کتابداران هستند که مدتی میهمانشان بودم. بخشی از کتابداران که علارقم اینکه بسیار کاربلد، توانا و باسواد هستند، در بهترین دانشگاهها تحصیل کردهاند، رزومهشان پر از مقاله است اما این روز ها حال و روزی خوبی ندارند. به همین جهت احساس کردم لازم است تا کمی دربارهشان بنویسم تا شاید با نوشتن، کمی از درد و رنج خودم و آنها بکاهم.
سال گذشته و در همین روزها بحثهای زیادی در گروهها و محافل مختلف رشته در مورد فراگیرشدن بیکاری در رشتهمان مطرح بود. من معمولا در این بحثها شنونده بودم، با اینحال، گاهی هم که چیزی مینوشتم در نوشتههایم سعی میکردم انصاف را رعایت کنم و بیشتر تقصیر را گردن اوضاع اقتصادی کشور بیندازم. البته اعتراف میکنم که راستش را بخواهید ته دلم کمی هم این بود که احتمالا اینهایی که از بیکاری میگویند، خیلی مهارت و توانایی ندارند که اسیر بیکاری شدهاند. شاید چنین طرز فکری از آنجا ناشی میشد که خودم از ترم سوم کارشناسی همزمان با تحصیل کار میکردم و در همان چند سال آنقدر پیشنهاد کار داشتم که چندین پیشنهاد خوب کاری را رد کرده بودم. هر چه بود که یک درصد هم احتمال نمیدادم که زمانی برسد که من هم گرفتار بیکاری باشم. شاید اگر کرونا نمیآمد و اوضاع را آنچنان نابه سامان نمیکرد که بسیاری از سازمان ها کارمندانشان را به دورکاری و مرخصی اجباری بفرستند، من هم هیچ وقت بیکار نمیشدم اما هر چه که بود این شرایط باعث شد که چند ماهی خانه نشینی را تجربه کنم. با این حال امروز بابت آن چیزهایی که در ذهنم میگذشت خیلی شرمندهام، چون میبینم بسیاری از دوستانم که خیلی از من باسوادتر و توانمندتر هستند هنوز شغل مناسبی پیدا نکردهاند.
من چند ماه بیکار بودم و سعی کردم کمتر کسی از اوضاعم اطلاع پیدا کنند. شاید کمی شرم داشتم از اینکه کسی بفهمد که بیکارم و بخواهد برایم دلسوزی کند. امروز اگر جرات نوشتن دارم به این خاطر است که از آن بحران عبور کردم اما رنج و درد آن دوران آنچنان بود که احساس کردم باید بنویسم و صدای دوستانم باشم. (اینجا لازم است پرانتزی باز کنم و واژه بیکار را معنا کنم. من و خیلی از دوستانی که من آنها را بیکار مینامم، لزوما بیکار نیستند بلکه ممکن است با مهارتهایی که دارند در حوزه تخصصی رشته یا در بازار آزاد کار نصفه و نیمهای داشته باشند که پول تو جیبیشان را در بیارند و شرمنده خانواده نشوند اما شغل مناسبی که درخور توانایی و شاًن آنها باشند ندارند.)
چیزی که من درک کردم این بود که در بیکاری، برخلاف تصور همه، شاید کمترین چیزی که آدم را اذیت میکند، بیپولی است. حداقل در مورد من اینگونه بود که با انجام کارهایی که دوستشان نداشتم، توانستم پولی بیشتر از حقوق کار در کتابخانه به دست بیارم. به غیر از این، خیلی هم خوش شانس بودم که خانوادهام هیچ وقت من را به خاطر این موضوع سرزنش نکردند و اتفاقا همیشه حمایت کردند. با این حال خودم همیشه از اینکه بعد از این همه درس خواندن و سختیهایی که خانوادهام بخاطرم تحمل کرده بودند بیکار بودم، احساس گناه میکردم.
اینجا میخواهم یک عذرخواهی از همه همکاران سابقم در کتابخانه عمومی داشته باشم. همکارانم خیلی دوست داشتند که گاهی بهشان سر بزنم و صحبتی کنیم اما شاید نمیدانستند که هر بار که به کتابخانه میرفتم، مرور خاطرات روزهای خوب در کتابخانه، باعث ناراحتیام میشد. انقدر به آن کتابخانه احساس تعلق داشتم که گاهی اوقات دلتنگ کاربران کتابخوان و دوست داشتنیاش میشدم.
گاهی در بحثهایی که مطرح میشود، عدهای شاید از روی کمک و دلسوزی حرفهایی میزنند که دانسته یا ندانسته باعث آزار من و سایر افراد شبیه به من میشدند. مثلا در جمع کتابداران و اساتیدی بودم که میگفتند دانشجویان ما چون مهارت ندارند بیکارند. حالا منظورشان از مهارت این بود که دانشجوی رشته علم اطلاعات باید برنامه نویس، طراح سایت، فتوشاپ و... بلد باشد و خلاصه یک کامپیوترمن حرفهای باشد. من میخواهم در پاسخ به این دوستان بگویم که اولا چند نفر در رشته ما هستند که همه این مهارت ها یا بخشی از آنها را داشته باشند؟ ثانیا همه ما خوب می دانیم که با 9 واحد برنامهنویسی (که البته من همان را هم پاس نکردم!) کسی برنامهنویس نمیشود و اساسا اگر ما میخواستیم برنامهنویس شویم که باید رشتههای دیگری میخواندیم. گروه دیگری هم از عزیزان ما هستند که خودشان سالها پشت میز نشین هستند و با مدرک دیپلم و فوق دیپلم سر کار رفتند اما حالا همه را توصیه به کارآفرینی میکنند! قبلا هم به این دوستان گفتهام که اگر کارآفرینی انقدر خوب است لطفا از پشت میزتان استعفا دهید و از تمام آن حقوق و مزایا بگذرید و بیایید کارآفرینی کنید تا ما به جای شما سر کار برویم. من میخواهم به این دوستان بگویم کسی که بیکار است خودش کوله باری از درد و رنج است، لطفا شما با این حرفها نمک روی زخمش نپاشید. اگر نمیتوانید برای کسی کاری کنید، لطفا حداقل با سکوت همدردی کنید.
آخرین جملاتم خطاب به همه کتابداران، مسئولان، مدیران، اساتید و خلاصه همه کسانی است که در جایگاهی هستند؛ میخواهم به همه کسایی که دستشان میرسد و میتوانند کاری کنند بگویم که یک روزِ شما، با یک روزِ یک دانشجو یا فارغ التحصیل بیکار یکی نیست. کسی که بیکار است صبح نمیخواهد از خواب بیدار شود، چون نمیخواهد یک روز دیگر هم با این واقعیت مواجه شود که بیکار است. هر روز برای کسی که بیکار است ممکن است به اندازه چند سال طولانی و دردناک باشد. اگر کتابدار هستید، لطفا طوری کار کنید که باعث ارتقای حرفه و رشته شوید چون ممکن است خوب کار کردن شما باعث شود مدیران به اهمیت این رشته پیببرند. اگر استاد دانشگاه هستید، لطفا از ارتباطاتان با مدیران و تصمیمگیران برای حل این مشکل بزرگ استفاده کنید و حداقل برای مدتی از تعداد ورودیهای این رشته کم کنید. برای دانشجویی که قصد تغییر رشته یا انصراف دارد، تصویر رویایی نسازید تا از تغییر رشته یا انصرافش جلوگیری کنید. خلاصه آنکه هر کدام از ما که کاری از دستمان برمیآید کاری کنیم و بترسیم از ظلم به کسانی که یاوری جز خداوند ندارد.
غالب اساتید کتابداری کشور متاسفانه از آرمان و آرمان خواهی تهی کشته اند و سر در لاک "به من چه" برده اند!!! و از اینرو دیر نخواهد پایید که بساط این عزیزان هم جمع خواهد شد. اساتید فقط به فکر کشاندن دانشجو به گروهها هستند و آینده، اون ها براشون پشیزی نمیارزه... فقط به فکر حقوق و مزایای خودشونن اگه دانشجوی کتابداری نباشد، بالطبع استاد رشته کتابداری نخواهد بود!!! به همین سادگی
من هم مدت هاست دوست داشتم در این باره بنویسم. اما اولا احتمالا قلمم تند خواهد بود و مسائل بسیاری را آشکار خواهد کرد که قطعا خوشایند برخی ها نخواهد بود. دوما راستش فکر نمیکنم تاثیر چندانی داشته باشد.
با سپاس ویژه از آقای نریمانی و همه آنهایی که دغدغه حرفه و کشور را دارند و تلاش می کنند تاثیرگذار باشند.
من هم همواره به این نکته اشاره کرده ام که هر یک از ما می توانیم در پیشبرد حرفه، فراتر از چهاردیواری خودمان)، تلاش کنیم تا مسئولان و مدیران پی به ارزشمندی کار ما ببرند و اسباب لازم برای پویایی و اثربخشی ما را فراهم کنند.
شوربختانه، به این باور دارم که با نگاهی خوشبینانه، شاید حدود 5 تا بیشینه 10 درصد ما پویا و دغدغه مند هستیم، که کافی نیست.
من در نوشته های کوتاه و سرمقاله هایم، در نشستهای انجمن، در کنگره ها، در سخنرانی ها، در کارگاهها، در کمیته های گوناگونی که عضو بوده ام، تلاش کرده ام منزلت حرفه را ارتقاء دهم. نوشته های من در لیزنا هم در همین راستا بوده است. حرفها و دغدغه من را می توانید در کتاب "اندیشه ها و دغدغه های حرفه ای" بیابید.
انتظار آقای نریمانی و دغدغه های وی که بازتابی از دغدغه هزاران کتابدار و دانش آموخته است، کاملا بجاست.
سرفراز باشید
فتاحی
این نگاه ها واقعا کشنده است...
اولش که نوشتی می خواهی تلخ حرف بزنی، ترسیدم! گفتم یا خدا، الانه که همه رو.... بعد دیدم نه، اینطور نیست، خیلی با ملاحظه نوشتی..
حق با توست ایمان عزیز! اوضاع بلبشو و قمر در عقربی است، ما هم که به قول شاعر "خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم". این قدر این زخم ناسور عمیق شده که دیگه نصایح ما هم اثر نمیکنه. با این حال، ما را از امید گریزی نیست، «بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند»، با رونده باشیم و زنده باشیم و رو به آفتاب کنیم.