داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: چرا ذوق و شوق دیگری اغلب شادابمان میکند، و رنج و اندوهشان رنجش؟ مهر دیگران مهر میآورد؛ و دوستیشان دوستی، و گاهی اشک. اشکی که اغلب فرق دارد با اشک شادی: اشک مهر است و دوستی. دوستی و مهر دیگری نسبت به خودمان را نمیگویم! دیدن مهر دیگران نسبت به یکدیگر نیز مهربانمان میکند! فضای مهرآمیز در آدم نفوذ دارد. حتا بخشی از وجود خودت یا چیزی خیالی در ذهن هم میتواند نقش آن دیگری را بازی کند و نقطهای از جسم و حس آدم را فعال کند که مثلن باید بخندد، مهربان باشد یا ناراحت و غمگین. کتاب و فیلم نیز حس و عاطفه و جسم آدم را ورز میدهد تا کنشهای حسی، عاطفی و حرکتی احتمالی را بهتر انجام دهد.
پاسخ همه اینها میتواند راهگشایمان باشد در مدیریت رفتارهای فردی و نهادی و تغییر بسیاری از راهبردهای یاددهی و یادگیری. و این که چرا و چگونه لطافت و زیبایی حیات، محیط زیست، آدمها، موسیقی، نقاشی، تصویرهای ذهنی، و برخی دیگر از چیزها میتواند انسان را لطیف و زیبا سازد.
زیبایی فوتبال و والیبال، قدرت و پیشرفت یک عزیز/ هموطن/ همکار/ همراه، پاکی و صداقتشان، بخشندگی، و هر چیز انسانی و خوب نیز وجدآور است. مشاهده شکست، کرختی، نازیبایی و هر چیز ناخوب نیز آدم را افسرده و خمود میکند. بخصوص اگر تکرار و عادت شود. هنوز مرا به وجد میآورد فن زیبای کشتیگیر فرنگیکار ایرانی، آقای گرایی که در آخرین ثانیه مثل سنجاب روی دوش حریف پرید و ناباورانه مسابقه المپیک را برد. حتا اگر اسیر چنین فنی شده بود نیز زیبا و تحسینبرانگیز بود، گرچه ناخوشی هم داشت و شاید اندکی خواری و تحقیر. قدرت و آمادگی حسن یزدانی نیز همین هیجان و انتظار مثبت را در ایرانیان ایجاد کرده بود. باختش در آخرین ثانیهها هنوز برای بسیاری از ایرانیان بهتآور و ناراحتکننده است، در حالی که پیش بود و حریف را چند بار در گوشه تشک وادار کرد زانو بزند تا مثلا درون میدان باشد و امتیاز ندهد. شلاق و ضربه دست راست و سپس چپ حسن یزدانی بر تشک کشتی در آخرین ثانیههای باخت را هرگز فراموش نمیکنم که حاکی از اوج ناباوری بود و لعن و نفرین بر رضایت و تصور پایان نبرد و پیروزی. نعره خاموشاش هنوز به گوش میرسد! شاید میتوانست انرژی این دو ضربه آخر و جوش و خروش محبوس در سینهاش را در لحظهای بر حریف آوار کند. اما ضربه حریف، ناگهانی بود و فرصت محدود. او قهرمانانه نقره المپیک گرفت. اما همه ایران و جهان، حتا حریفان آمریکاییاش هم مثل برندهها از او دلجویی کردند تا بلکه یخی باز شود که نماد قدرت او و مردمی بود که وی را بزرگ داشتند. گویی تمام انرژی او و مردم در کسری از ثانیه مهار شد و یخ بست. همه ما شاید چنین خاطراتی را داریم. یادآوری برخی از آنها دوباره همان نورونهای حسی، عاطفی و حرکتی را در همان نقطه مغز و بدن فعال میکند. نکته مهم این است که چه خاطرهای باشد و کدام حس و عاطفه و کنشهای ذهنی و حرکتیمان را بیدار کند یا نکند. همه اینها اهمیت محیط زیست فردی و اجتماعی خوب، تجربهها و خاطرات مرتبط با آنها، کم و کیف نظام یاددهی و یادگیری و پرورش احساسات و عواطف زیبا را نشان میدهد. چنین محیطی کارکرد و کاراییمان را افزایش میدهد و مانع بسیاری از شکستها و احساسات و عواطف ناخوش مرتبط با آنها میشود. در غیر این صورت، خاطره و حس و عاطفه برخی از پیروزیها نیز خالی از ابعاد منفی نخواهد بود.
بیشتر اینها دست خودمان نیست. ناخودآگاه است. از درون منقلبایم. همه جسم و وجودمان را در کسری از ثانیه میگیرد. منفجر میشویم. ترک میخوریم. چیزی پنهان آشکار خواهد شد در درونمان یا پیش چشم دیگران. جز این است؟! شاید بیماریم. پریشانیم. چیزی رشد نکرده است. تجربه نشد. آن را حس نکردیم. ضعفی داریم. بخشی از روح و جسم ما در بند است. اسیریم. چیزی نداریم. نیست. هست اما غایب است. دیده نمیشود. درز و شکافی در جسممان، و در هستیمان هست؛ و در هستی چیزها که در ما و با ماست؛ همان چیزهایی که بخشی از هستیمان را میسازد، و برجسته میکند هستیهایی که در ما نیست؛ یا هست اما نباید...... دوا و درمان میخواهد. درزگیری میخواهد. دوخت و دوز میخواهد.....
شکاف، درز، سوراخ اشاره به فاصلهای فیزیکی دارد که اغلب محل ورود یا خروج چیزی است. این که محل ورود باشد یا خروج به موقعیت و همکنشی چیزها با یکدیگر و تصویرمان از آنها بستگی دارد. حتا همه اینها میتواند در خود آدم باشد و نسبت ذهنی و فیزیکی آدم با آن. هر چه باشد ذهن و مغز آدم است که درز و شکاف و فاصله، تفاوت چیزها و نسبتشان با همدیگر را تصویرسازی میکند و هستی میدهد؛ همان هستیهایی که بیش از ۹۵ درصدشان پنهان یا ناخودآگاه است و به قول هدایت مثل خوره روح را در تنهایی و انزوا میخورد و میتراشد؛ و در نهایت، نیست و نیستی. بر همین اساس نیز شکافهای ذهنی و وجودی مهمترین و اصلیترین شکافهاست. مثل شکاف در هستی کلیسا، زمانی که کشف شد زمین با همه شکافهایش در شکافها و فاصلههای کوچک و بزرگ بین چیزها و فضاها در چرخش است؛ و کلیسا و زمین در مرکز و قلب آدم و عالم نیست.
خود زمین و تنوع زیستی آن نیز محصول تکامل و شکاف در هستی یک تکینگی کوچک در آغاز جهان است. تازه چند میلیارد سال پس از این آغاز دوباره و چندباره بود که آغازیان و تکسلولیهایی آغاز شدند که جد و نیای حیاتند. کندل بر اساس همین فرضیه تکامل از تکسلولی به پرسلولی بود که مطالعه انتقال اطلاعات بین دو سلول حلزون را به جای انسانها و حتا موش و خوک آغاز کرد و کشفیات مهمی داشت که در درمان افسردگی و یادگیری کاربرد دارد. تکاملی از پس تکامل و در علم و دانش! هر جا باشد تکامل و تنوع محصول شکاف و دگرگونی در هستی چیزها، و زایش تازه است. هستی و زایشی در شکاف بین چیزها. شکاف نشانه ترکی در هستی چیزهاست که در عینحال هستی تازه را نوید میدهد. مثل تولد علوم تازه، بینرشتهای، و چندرشتهای که آغازش شکاف بین علوم جاری است؛ خلا یا روزنهای در درون یا بین رشتههاست؛ یک سرگردانی؛ کودکی یتیم؛ نشانهاش به قول رولان بارت در کتاب "سرگشتگی نشانهها" دشواری در طبقهبندی است. شاید بهتر بود مانی حقیقی نام این مجموعه مقالههای برگزیده و بسیار خواندنی را "نشانههای سرگشتگی" انتخاب میکرد. "دشواری تعلق" که یک نشانه است؛ آغاز سرگشتگی و شکاف است؛ در عینحال، نشانه تولد و حیات است؛ و گاه مهر و دوستی که به تدریج در فاصله بین دو درز یا شکاف و در همان محل حفره جا خوش میکند و ماندگار میشود!
درز یک فاصله است که باید باشد یا نباید. گاهی اصلا خود درز آشکار نیست. اما حضور و نفوذی ناخواسته، حکایت از وجودش دارد. غیبت چیزها نیز نشانی از شکاف دارد: غیبت چیزی که باید باشد و نیست؛ آن چه که بود و دیگر نیست. یا هست و نشانش نیست.
همه اینها قبل از هر چیز هستیهایی متعددی است که دائما در حال شدن است. تجزیه و ترکیبشان با هم و با ما؛ شکافی در هستی و برای هستی. گویی تنها با تخیل و هستی واژهها و تصویرهای ذهنی است که شکاف و نیستی هم بخشی از هستی شده است؟! نوعی هستی یا تصویرهایی که زاده بودن انساناند، یا حداقل ما این گونه تصور میکنیم! چون توانمان در حد بودن در همین شکافها و دیدن بودنیهایی است که در خلقشان مشارکت داریم! یعنی به نحوی خواسته و ناخواسته روی جسم انسان بار میشود. و جسمی که ذهن و تن را با هم دارد؛ از هم تغذیه میکنند؛ به نظر دوگانهاند اما یکی هستند. دوگانه ذهن و جسم، یا چندگانه اجزای جسم که تنها برای درک و فهم بهتر کارکردهاست؛ وگرنه به خوبی میدانیم که همگی پاره یک تن هستند؛ تنهایی که تنها نیستند؛ در هم و با هم میآمیزند و تنهای دیگر را تکثیر میکنند. در هم حضور دارند و یکدیگر را میسازند: ذهن است که تن و کنشهایش را تصویرسازی میکند و برایش نقشه میکشد؛ و تن است که آن را اینجا و آنجا میبرد. و صد البته ذهنی که خود بار تن است و از آن هستی گرفته است!
با این مقدمه، پرسش اول را به شکلی دیگر تکرار میکنم: راز اشک، اشک اشک، شادی شادی، اندوه اندوه، اشک شادی یا اندوه، و بینهایت جوانه احساسات و عواطف ما از همدیگر و با ترکیبات گوناگون چیست؟ چگونه در هم نفوذ میکنیم و در هم حضور داریم؟ حضور و نفوذی که سیال است، مثل موج، نرم و روان است یا خشن و سیلاب، و حس سیالی که سپس به آگاهیمان نفوذ میکند؛ چیزی سیال بین آگاهی و تن ما. حسی در تن، رد و اثرش بر تن، و سپس حضورش در آگاهی و برعکس. و البته انتقالاش به دیگری؛ و از دیگری به آدم.
پاسخ را میتوان به شکلهای مختلف صورتبندی کرد. یکیاش تکرار همان چیزهای مقدمه است. واقعیت مقدماتی، اساسی و پایهای همین است به نظرم؛ اصلا همین است که هست! همه ما بخشی از همدیگر هستیم. بخشی از محیط هستیم. اصلا خود آن هستیم. دار و درخت و خاک و سنگ و انسان و هر چیزی بخشی از تن دیگری بوده است. همگی به همدیگر آغشتهاند. مگر نه این است که دانشمندان با صراحت میگویند که همه این جهان و تنوع بینهایت آن از یک تکینگی و انفجار بزرگ در آغاز جهان در ۱۳ میلیارد و ۸۰۰ میلیون سال پیش آغاز شده است و در حال گسترش. و سپس فروریختگی، انفجار، فروریختگی، انفجار تا بینهایت (نظریه انفجار بزرگ و تاریخهای چندگانه فیزیک را در کتاب "طرح بزرگ" استیو هاوکینگ بخوانید). یعنی همه چیزها، از جمله انسانها بینهایت به هم راه دارند و در هم نفوذ میکنند. رخنههایی بینهایت حتا در سختترین سختهها. دانشمندان فیزیک و شیمی و زیستشناسی هم آن را تایید میکنند؛ آنها با انواع ابزارهای میکروسکوپی و مطالعات دقیق نشان دادهاند که بیشتر چیزهایی مثل سنگ و چوب و دیگر سیالات و جامدات و نیز مولکولها و اتمهای انسانها و غیرانسانها فضای خالی است تا چیزی توپر؟! هیچ کدام از سلولها و اجزای ما و دیگر چیزها همانچیزی نیست که چند لحظه پیش بود. بود و نیست. هست و نیست. سیال، توخالی، پر، حفره، پرحفره! آرتور ادینگتون میگوید تصویری که ما با تقویت قوای حسی (با استفاده از ابزارهایی چون میکروسکوپ) از مثلن یک میز به دست میآوریم ما را وا میدارد که میز را تودهای از بارهای الکتریکیِ نقطهایِ در حال حرکتِ دائمی ببینیم. نیز ما را وا میدارد بپذیریم که حجم کل این ذرات، هرگاه همه آنها را در هم بفشاریم، کمتر از یکمیلیاردیم حجم میز میشود. بنابراین ما از یک سو هر روزه جهانی میبینیم که همه چیز را فضای تهی مینمایاند اما همه ما صورت ظاهر آن را چیزی توپر میبینیم! واکنش ما چگونه باید باشد؟ ... واکنش شایسته در اینجا به نظر کاروئانا انکار تناقض است. نیازی نیست یکی از این دو تصویر به نفع دیگری کنار گذاشته شود. روشن است که صورت ظاهر، یعنی چیزهای توپر را نمیتوانیم کنار بگذاریم. چون در تمام تصویرهای روزمره ما، برداشت ما از جهان و در تمام واژگان ما نقش محوری و ناخواسته دارد. سلارز میگوید چارچوب مفهومی اشخاص، یعنی صورت ظاهری، چیزی نیست که لازم باشد با صورت علمی آشتی داده شود، بلکه چیزی است که باید در کنار آن قرار گیرد. و این وظیفه بنیادین کل مشغلهای است که علم نام گرفته است. جهان ظاهر و جهان علمی هر دو یک جهاناند؛ جهان ما. نه این، نه آن، هیچکدام نباید وبالی باشد بر گردن دیگری.
بیگمان برخی از برداشتها به منظور سازگاری با یافتههای تازه علمی باید حذف یا با برداشتهای صحیحتر جایگزین شوند. اما نباید برداشتهای متفاوت علمی از مشاهدات روزمره و محدودیت واژگان را با هم خلط کرد.... این بحث را تا همینجا با طرح برخی از مفاهیم اضافه ادامه دادم تا هم شما را با کتاب بسیار خواندنی لوئیس کاروئانا آشنا کرده باشم به نام "علم و فضیلت: جستاری درباره تاثیر ذهنیت علمی بر منش اخلاقی" با ترجمه خوب محمدابراهیم مححوب از نشر نی؛ و هم مفهوم فضای خالی، نشت، درز، شکاف، و در همتتیدگی چیزها و حضورشان در همدیگر را با رویکرد دانشمندان فیزیک، زیستشناسی و نیز فیلسوفان علم مستند کرده باشم. بعدها اثری مهم و خواندنی به نام "تاریخچه همه چیز" از بیل برایسون را بیشتر معرفی خواهم کرد که بخشی از آن درباره جهان زیراتمی و میکروسکوپی و نیز جهان بزرگ است، و بینهایت فضای خالی بینشان، و اینکه چگونه تنها یک اتم و مولکول از بین ۱۰ هزار تریلیون سلول هر انسان (و هر سلول با میلیاردها مولکلول و تریلیارد تریلیارد اتم) میتواند ما را شاداب یا غمگین سازد. جالب است بدانیم که همه اینها از یک سلول تنها آغاز شده است و هر سلول نقشه ساخت کل بدن را دارد که در مولکولی به نام دیانای ذخیره شده است! اضافه کنم که ۶۰ درصد ژنهای انسان تفاوتی با ژنهای مگسهای میوه ندارد. دستکم ۹۰ درصد ژنهای ما با موشها، و ۵۰ درصد با علفها مشترک است. حتا ژن ساخته شدن دم را هم داریم! طول هر دیانای چیزی حدود ۳/۲ میلیارد حرف کدگذاریشده است که تولیدکننده یک و به دنبال آن سه میلیارد ترکیب محتمل است! با اینحال بیشتر فضای سلولها و مولکولها خالی است. به قول برایسون بایگانی کپکگرفتهای از انواع دستکاریهای خدایی و اطلاعات جزئی از ۳ میلیارد و ۸۰۰ میلیون سال پیش که اولین نشانه حیات پیدا شده است!
بدین ترتیب روزنه نشت و نفوذ زیاد است! اجزای فیزیکی ما و دیگر چیزها دائما در هم نفوذ میکنند و به هم آغشته میشوند. تجزیه و ترکیبی بینهایت در هر لحظه، در تکتک مولکولها و اتمهای ما. نوعی آغشتگی، در همتنیدگی، تجزیه، ترکیب، جدایی یا رسوخ در روزنهها و شکافها در جسممان، و سپس بینهایت ارزشگذاری و تصویرسازی حسی، عاطفی، جسمی، کلامی، ذهنی و غیره از آنها به نام درد، رنج، عشق، همکاری، یاری، رسوخ، رخنه، دوری، فرار، فراغ، و غیره.
البته اغلب چیزهای بزرگتری را میبینیم که به نحوی در تن ما نفوذ کرده و شاخکهای حسی و توجه و آگاهی ما را برانگیخته است. اما اینها نتیجه همان نفوذ مولکولها و اتمها و تغییرات ناشی از آنهاست. مثل همان داستان تفاوت بین چیزهای توپر و سخت و صخره در نگاه روزمره اما توخالی در نگاه علمی!
شاید بد نباشد از میان سلولهای عصبی یا سلولهای مغزی که نورون هم نام دارد به سلول یا نورونی خاص اشاره کنم که دانشمندان به آنها نورونهای آینهای میگویند. این دسته از نورونها را نورون شبیهساز نامیدم. زیرا کارشان شبیهسازی حرکات و کنشهای افراد دیگر به هنگام مشاهده و ادراک آنها توسط ماست. به کار نتیجهگیری بحث اولیه ما نیز میآید؛ این که چرا ذوق و شوق دیگری اغلب شادابمان میکند، و رنج و اندوهشان رنجش دارد برای ما؟
نورونهای آینهای نوعی سلول عصبی است که به هنگام مشاهده کنشهای دیگران از جمله خنده، گریه و دیگر کنشهای حسی و حرکتیشان در بدن ما فعال میشود. در واقع، همان سلولی است که مسئولیت اجرای کنش در همان منطقه حسی و حرکتی مغز را برعهده دارد. سلولهای آینهای با شبیهسازی کنشها به هنگام مشاهده یا تخیل درباره آنها نه فقط در توجه و درک ما نسبت به کنشها دخالت دارند بلکه ارگان حسی و حرکتی مربوطه را آماده کنشهای احتمالی مشابه و دیگر کنشها میکنند. به عبارت دیگر، توجه به کنشهای دیگران سبب فعال شدن همان نورون حسی و حرکتی میشود که مسئول کنترل و اجرای آن در بدن ماست. بدین ترتیب، حس حرکت، خنده و ناراحتی فعال میشود. حتا گاهی میخندیم، میگرییم و خود آن احساس، عاطفه یا حرکتهای مشابه دیگر اجرا میشود. نمونه آن انقباض همان بخش از ماهیچهها به هنگام مشاهده و توجه به یک حرکت خاص در فوتبال یا تکواندو است. تا حدی که به هنگام توجه عمیق و پرهیجان به یک بازی انگار بخشی از تکتک یاران خودی هستیم و گاهی حس میکنیم همان بخش از بدنمان دارد واکنش نشان میدهد، مثلن کج میشویم، حرکت و مسیر توپ را با نگاه و بدنمان به شکلی تعقیب و هدایت میکنیم که گویی میخواهیم به همان نقطه دلخواه برود. انگار همه اینها را خودمان داریم انجام میدهیم و اصلا خود توپ هستیم. زیرا نورونهای مرتبط با همان کنش در همان بخش از مغزمان فعال شده است. به طوری که همان حرکتها یا حس و عاطفه مشابهی را شبیهسازی میکنیم. گاهی خودمان، یعنی همان سلولها، بازی را در تخیلمان به شکلی دیگر ادامه میدهیم. مشاهده صحنههای حسی، حرکتی و عاطفی فیلمها نیز موجب فعال شدن همان کنشها در منطقه مغزی مشابه و حس و عاطفه مرتبط با آنها میشود. بر همین اساس است که مشاهده و تخیل بیشتر و بیشتر درباره کنش یا مهارتی سبب میشود همان کنش در موقعیتهای مشابه بهتر انجام شود و حس عاطفی مشابهی را نیز تجربه خواهیم کرد. یکی از راههای ارتقای کیفیت انجام کنشهای ورزشی، هنری، و دیگر مهارتهای کاری نیز مشاهده کنشها و مهارتهای خوب دیگران، تمرین ذهنی و تفکر و تخیل در آن زمینه و فعال کردن نورونهای مشابه در بدنمان است. به عبارت دیگر، تفکر، تخیل و مشاهده کنشها به طور ناخودآگاه همان نورونها را فعال میکند. البته خود کنش حرکتی با همان کیفیت اجرا نمیشود اما شبیهسازی آن گامی مهم در اجرای آن در شرایط نسبتا مشابه است.
معنای دیگر همه اینها این است که اگر چیزی را بد شبیهسازی کنیم، اگر مشاهدات روزمرهمان نامناسب باشد، اگر در معرض احساسات، عواطف و حرکتهای زننده و زشت باشیم، اگر محیط زیستمان نامساعد باشد، اگر مطالعه نکنیم، اگر ابعاد گوناگون احساسات و عواطف ما پرورش نیابد و یا در مسیری نادرست باشد، به همان نسبت ممکن است کنشها و رفتارمان نامناسب باشد. از همه اینها بدتر این که خودمان مجری کنشهای ناپسند، نادرست و ناکامل باشیم. زیرا همه اینها بدان معناست که سلولهای ما بد آموزش دیدهاند و در جهتی رشد کردهاند که محیط یا خودمان به طور خواسته یا ناخواسته به آنها تحمیل کردیم.
سلولهای عصبی تنها سلولی است که تقلید میکنند، یاد میگیرند و تغییر میکنند؛ حالا هر چیزی میتواند باشد: میتواند تقلید مطالعه، خود مطالعه، مطالعهای خاص یا حتا دشمنی با مطالعه و مغزشویی باشد. یاد گرفتن چگونه یاد گرفتن یا بستن مسیرهای یادگیری باشد! تغییری مثبت یا منفی، از جمله ناخوشی و افسردگی باشد. همه اینها را سلولهای مغزی با تکرار و مشاهده یاد میگیرند. یعنی یاد میگیرند که ناخوش باشند! به قول اریک کندل "مغز یا نورون باید "بیاموزد" که چگونه دوباره خوشحال شود" اگر قبلن افسرده باشد.
برخلاف دیگر انواع سلولها، خوشبختانه هر کدام از میلیاردها نورون مغزی میتوانند تا حدود ۱۰ هزار پیوند تازه با نورونهای همجوارشان ایجاد میکنند که قدرت شگفتی به همان سلول خاص، آن بخش از بدن، آن انسان، و آن کنش خاص میدهد. و اگر از نظر فیزیکی از بین بروند یا آسیب ببینند به همان نسبت جایگزین نخواهند داشت. اگر آنها را به کار نکشیم تنبل میشوند، افسرده میشوند، میخوابند و از یاد میروند. تتها سلولی است که با کار بیشتر و بیشتر بیدار میشود، قوی و قویتر میشود و کارکرد و کاراییاش بیشتر و بهتر خواهد شد. با خنده دیگران میخندد؛ و با ناراحتیشان ناراحت است.
برای تقویت احساسات و عواطف زیبا و دوستداشتنی باید فضای زیستمان زیبا و خواستنی باشد برای جسم ما. جسممان و احساسات و عوطفمان نیز بایستی آنها را حس کرده باشد.
شاید آسانترین پاسخ و مناسب برای زندگی روزمره و حتا انواع آموزشها و مهارتآموزیها این باشد که "درد درد میآورد"، "رنج رنج دارد"، "عشق عشق میآورد"....
درد و رنج و عشقی که در تن ماست؛...
تنی که از نوک انگشتان تا مغز سر امتداد دارد و شاخکهای آن حساس است به وضعیت جسم و محیطاش. ....
عامیانهتر: از کوزه همان برون تراود که در اوست!
به قول شفیعی کدکنی:
کمترین تحریری از یک زندگانی، آب نان آواز
ور فزونتر خواهی از آن، گاهگه پرواز....
آنچنان بر ما به نان و آب تنگسالی گشت
که کسی به فکر آوازی نباشد
اگر آوازی نباشد شوق پروازی نخواهد بود.
محسنی، حمید (1400) .« اشک اشک و شادی شادی». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 30. 23مرداد 1400.
---------------------------------------------
منابع
بارت، رولان. (۱۳۷۴). از کار به متن. ترجمه صفیه روحی. نقل در: سرگشتگی نشانهها:نمونههایی از نقد پسامدرن. گزینش و ویرایش مانی حقیقی. تهران: نشر مرکز.
برایسون، بیل. (۱۳۸۹). تاریخ تقریبا همه چیز. ترجمه محمدتقی فرامرزی. تهران: انتشارات مازیار.
کاروئانا، لوئیس. (۱۳۹۸). علم و فضیلت: جستاری درباره تاثیر ذهنیت علمی بر منش اخلاقی. ترجمه محمدابراهیم مححوب. تهران: نشر نی.
کندل، اریک. (۱۳۹۲). در جستجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمه سلامت رنجبر. تهران: نشر آگه.
هاوکینگ، استیون؛ ملودینو، لئونارد. (۱۳۸۹). طرح بزرگ. ترجمه سارا ایزدیار و علی هادیان. تهران: انتشارات مازیار.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.