داخلی
»سخن هفته
لیزنا؛ بهار رهادوست، عضو هیأت علمی سابق دانشگاه علوم پزشکی ایران: چندی پیش با خود گفتم حالا که داس دلتای کرونا همه را درو می کند و چشم انداز تاریک است، خوب است تا دیرنشده با دوستانم دیداری در فضای باز داشته باشم و چنین شد که پس از مدتها چند ساعتی با محسن زینالعابدینی نشستیم و گفتگو کردیم. او که رفت احساس کردم نیاز دارم چیزی بنویسم و برای لیزنا بفرستم. پشت لپتاپ نشستم و شروع کردم به نوشتن. بازگشتم به سال ها پیش. خودم را دیدم که معلم تحقیق بودم و فکر و ذکرم یادگیری و یاددهی به دانشجویان بود. برآن شدم که بنویسم چه کارها می توانستم بکنم که نکردم و چه نکته های مهمی بوده که از آن غافل شدم. درحقیقت نوشتاری در باب نقد خودم به عنوان یک معلم تحقیق. با آمادگی و با حس و حالی، مثل زمان هایی که شعر می گفتم شروع کردم به نوشتن و نیمی از مقاله را نوشتم که آن اتفاق نامبارک افتاد. در یک لحظه عجیب و گیج کننده، انگشت بیقراری و بیسوادی ام گزینه replace را زد و همه نوشته ها پاک شد! مثل سابق دیوانه نشدم. با غمی عمیق لپ تاپم را بستم و کوشیدم با این اتفاق فاصله بگیرم. به خود گفتم «شاید وقتی دیگر» و موضوع را رها کردم.
دو روز پیش دوستی زنگ زد و روایت زینالعابدینی از دیدارمان را برایم فرستاد. نوشته بلندبالایی بود همراه با اظهارنظر چند تن از دوستان جوان تر. وقتی خواندم بخشی از وجودم از محبت و قدرشناسی صمیمانه دوستان و دانشجویانم شاد و دلگرم شد. از پیوندها و خاطره ها و یادها لذت بردم و به خود گفتم چه انباشتی از ناگفته ها دارم که نگفته ام و چه گنجینه های عاطفی زیبایی در دوران معلمی ام داشتم. اما واقعیت را بگویم. لحظات شاد گذشت و من به شدت غمگین شدم. شاید احساس کردم درست و دقیق دیده نشده ام که البته این انتظار نابجایی است.
به خود گفتم آیا واقعا نقش و عملکرد من در رشته و حرفه سزاوار این همه محبت و تحسین بوده است؟ درست است که من کار کتابخانه و معلمی را دوست داشتم و با عشق کارکردم اما این انتخاب من بوده و هرکه از سرعشق راهی بر میگزیند پاداش اصلیاش را از همان عشق و انتخابش می گیرد. پس من مسیری طبیعی را رفتهام و شاید کارم کارستانی نبوده که این چنین درباره اش داد سخن می دهند. البته تاحدی از هوشمندی و شانس و شجاعت بهره مند بودم. برای کتابخانه و دانشجویانم از جسم و جانم مایه گذاشتم و کوشیدم خیلی از رویکردها و شیوه ها را تغییر دهم. کسی هم منکر اثربخشی الگوهای خوب برای دیگران به ویژه جوانان نیست. چنان که خود من نیز الگوهایی داشته ام و از تاثیرگذاری شان آگاهم. اما نکته این است که شادی ما از قدردانیها گذراست و برعکس غم های ما از انحراف های رشته و حرفه، عمیق و دیرپا. من بیش از خرسندیهایی که از انتخاب های زندگی ام دارم از نامرادی های رشته و حرفه در رنجم. وقتی می بینم کسانی در این رشته و حرفه پژوهش می کنند که در بهترین حالت اهمیت آن را در همسایگی با دیگر رشته های مطرح روز می دانند و اصلا درک عمیقی از بنیادهای رشته ندارند غمگین می شوم.
آن گاه که می بینم، محبوبِ کتابداران و دانشجویانم هستم، در حالی که هدف دانشورزان مملکتم اطلاعات است برای اطلاعات نه اطلاعات برای آزاداندیشی نه اطلاعات برای تولید و خلق بومی رنج می برم. وقتی شاهد شکاف عمیق ارتباطی کتابداران در اقصا نقاط کشور و مدرسان رشته هستم که دانشگاهشان پایگاهی شده برای ارتقاء مدرک و حقوق و پرستیژ و امتیازها غرق غصه می شوم. قطعا شما هم کم و بیش با جلوه هایی از تجربه من آشنایید. در این برزخ هولناک بیماری که روزی هزاربار عمقِ دوزخِ نیست شدهگی را نظاره می کنیم، هر قدرهم که مثل خیلی ها بیمار و ندار و ناامن نباشیم باز آب خوش از گلوی مان پایین نمی رود. چنان که وقتی به پریشانیهای رشته و حرفه میاندیشم از محبت همکاران و دوستانم چندان شاد نمی شوم. از خود می پرسم آیا بالانشینان رشته و حرفه ما از این توهم که جزیره ای جدا از جامعه اند رها می شوند و به خود می آیند؟ آیا در می یابند که آنها هم همچون دورنشینان فراموش شده ممکن است نفسشان تنگ شود و ویروس علم زدگی، فن زدگی و اطلاعاتزدگی که پنهان کارانه وجودشان را آلوده کرده پیامدهای پیشبینی ناپذیرش را نصیب شان خواهد کرد؟ امیدوارم عمری باشد و بتوانم شواهد آفت ها و انحرافات رشته را بازگو کنم.
رهادوست؛ بهار. « مردن و زنده شدن یک پیام». سخن هفته لیزنا، شماره 552، 1شهریور ۱۴۰۰.
به نظر می رسد همکاران محترم که در مرحله بازنشستگی هستند ارتباط حضوری و غیرحضوری آنها با گروه های آموزشی باعث می شود همکاران و دانشجویان انگیزه بیشتر برای فعالیت های علمی پیدا کنند و حس امید به آینده نیز در آنها تقویت شود. در عین حال تجربه فراوان این عزیزان لازم است از طریق نوشتار در قالب کتاب، مقاله، دل نوشته ها و... به سایر همکاران و دانشجویان انتقال یابد. در عین حال این ارتباط ها می تواند تجدید دیدار نیز باشد. به هر جهت از سرکار خانم دکتر رهادوست برای به اشتراک گذاری این دل نوشته و ارایه مطالب ارزشمند تشکر فراوان می شود. به امید ارسال این نوع مطالب از طرف اساتید و همکاران بزرگوار.
صحبتهایی که همخوابگاهیهای رشته کتابداری از جمله مرسده محمودینیا و الهام میری از کلاسهای درسشان با خانم رهادوست میکردند آنقدر جذاب بود که تصمیم گرفتم بروم کتابداری. دانشجوی سال اول کارشناسی رشته نوپدیدی به اسم «اداره امور بیمارستانها» بودم که دوستش نداشتم و همین عزمم را بر تغییر رشته جزم کرد. از بچگی عاشق کتابخانه بودم و همیشه به حال کتابداران که دسترسی به آن همه کتاب و مجله دارند غبطه میخوردم. در کیفم پولم حتما کارت عضویت یک کتابخانه عمومی بود. علاقهام به خواندن و کتاب را البته مدیون پدرم هستم. از وقتی چشم به دنیا باز کردم دوروبرم کتاب بود. پدرم کتابخانه مفصلی داشت که البته تمام کتابهایش حقوقی و دینی بود و تنها کتاب داستانگونه موردعلاقه من در کتابخانهاش قضاوتهای علی علیهالسلام بود. ادامه در
http://ictlis.blogfa.com/post/202