کد خبر: 45944
تاریخ انتشار: شنبه, 04 تیر 1401 - 08:09

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

کار از محکم‌کاری (است که)عیب نمی‌کند:

مهار دوسویه و یکپارچه‌سازی واکنش‌ها

منبع : لیزنا
حمید محسنی
مهار دوسویه و یکپارچه‌سازی واکنش‌ها

لیزنا؛ حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: حدس بزنید که این پرسش‌ها و پاسخ آنها در کجا ممکن است استفاده شود:

چگونه نشانه‌های حسی و عاطفی از اطراف یا درون بدن انسان به سوی بخش‌های مختلف مغز می‌روند و برمی‌گردند؟ کانال‌های انتقال انواع نشانه‌ها کدام‌اند و چگونه عمل می‌کنند؟ ‌این نشانه‌های تکه‌تکه چگونه منتقل می‌شوند، مجموع‌سازی می‌شوند، سازماندهی می‌شوند، ذخیره می‌شوند، پردازش می‌شوند، به نشانه‌های شیمیایی یا الکتریکی تبدیل می‌شوند، به‌صورت نشانه‌های زبانی یا تصویری بازنمایی می‌شوند، منتقل می‌شوند، دریافت می‌شوند، به یک واکنش حسی، عاطفی، حرکتی، شناختی دیگر تبدیل می‌شوند یا نمی‌شوند؟

حدس دشواری برای متخصص یک حوزه نباید باشد! علی‌الحساب بگویم که "پاسخ این پرسش‌ها" در فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، پزشکی، علم اطلاعات، فلسفه، روان‌شناسی، روان‌کاوی، ورزش، ادبیات، هنر، و غیره کاربرد دارد. "خود این پرسش‌ها" یا مشابه آن نیز توسط دانشمندان حوزه‌های مختلف با رویکردهای گوناگون بررسی می‌شود، به ویژه در شاخه‌های گوناگون علوم شناختی.

در یادداشت‌های قبل اشاره کردم که عصب‌زیست‌شناسیِ آگاهی و شناخت درس‌های فراوانی در آموزش انواع مهارت‌های علمی و حرفه‌ای دارد. به این هم اشاره شد که علم اطلاعات، علم کتابخانه و کتابداری نیز باید به نتایج یا پاسخ این حوزه‌ها در طراحی برنامه‌های آموزشی، سازماندهی و ارائۀ اطلاعات، طراحی نظام‌های اطلاعاتی و کارهای دیگرشان توجه کند.

"دانش‌شناسی" نیز اگر قرار است دانش‌شناسی باشد نه‌تنها باید به نتایج مطالعات حوزه‌های مختلف در این باره، از فلسفه تا عصب‌زیست‌شناسی، فیزیک و غیره، توجه کند بلکه تاکید می‌کنم که خودشان نیز باید طراح رویکردی متناسب با اهداف‌شان در مطالعۀ دانش بر اساس مجموع این پاسخ‌ها و پرسش‌های تازه باشند.  وگرنه همین‌جوری که نمی‌توان دانش را شناخت!

 نقدهای زیادی را بر واژۀ "دانش‌شناسی" در کنار علم اطلاعات مطرح کردم. به نظرم دو راه اصلی برای برون‌رفت از این چالش نظری، آموزشی، کارکردی و غیر آن وجود دارد: راه آسان‌اش این است که حذف شود! اما راه دوم و دشوارترش این است که به خود "پرسش"‌های مطرح در دانش‌شناسی (افرون بر "پاسخ" دیگر حوزه‌ها) توجه شود؛ منظورم طرح آن بخش از پرسش‌های مرتبط با دانش است که "درونی حوزه" باشد؛ این جوری می‌شود بخشی از یک دانش‌شناسی بزرگ‌تر، نه همۀ آن! که البته خود کار بزرگی است. موقعیت دشواری است و باید به نظرم همه صاحبان اندیشه به آن بپردازند. وگرنه بی‌توجهی به پرسش‌ها نتیجۀ خوبی ندارد. حداقل می‌توان فرض کرد که تازه در آغاز راهی هستیم که دانش‌شناسی باشد با گرایشی درون‌حوزه‌ای؛ یعنی نه همۀ دانش‌شناسی. اگر روش‌ها، ابزارها و نتایج درون‌حوزه‌ای پاسخ درخور نظری یا کارکردی بیاورد آن وقت حوزه‌های دیگر مرتبط با دانش را به طرف خودش می‌کشاند، در خود حل می‌کند و یا انواع روابط دیگر بین حوزه‌ای شکل می‌گیرد...

برای من پرسش‌های مرتبط با شناخت دانش با رویکردهای مختلف فلسفی، جامعه‌شناختی، و به‌ویژه زبان‌شناختی، مطالعات ترجمه، عصب‌زیست‌شناسیِ آگاهی و مثل آن جذاب است. اما نه صرفا از درون رشته یا این و آن حوزه. بیشتر یک مسالۀ اجتماعیِ شخصی است تا یک وظیفۀ دانشگاهی و درون‌حرفه‌ای؟! البته اشاره کردم که نتایج این حوزه‌ها و  مطالعات می‌تواند در درون حرفه ما نیز کاربرد داشته باشد.

به هر حال، یکی از اهداف مهم نگارنده از طرح مسائل مختلف مرتبط با آگاهی، شناخت، رفتار و مثل آن با رویکرد شناختی یا نورونی همین است که نتایج پرباری در تحلیل همۀ مسائل حوزه دارد. اشاره‌ام به دانش‌شناسی در دو شمارۀ اخیر نیز همین بود. اساسا پاسخ اصلی و نهایی مرتبط با شناخت دانش را در عصب‌زیست‌شناسی آگاهی و شناخت می‌دانم.

در ادامه به یافته‌هایی اشاره می‌کنم که در تحلیل برخی از مسائل این روزها در گروه‌های تخصصی و حرفه‌ای و حتی سایر بخش‌های عمومی کاربرد دارد: این که چرا نسبت به هم و مسائل و دشواری‌های یکدیگر بی‌تفاوت هستیم؟! به عبارت دیگر، علوم شناختیِ نورونی برای این جور پرسش‌ها نیز پاسخ دقیق‌تری دارد نسبت به دیگر حوزه‌ها؛ چه برسد به شناخت خود دانش و شناخت!

عمدا به بافت پرسش بالا اشاره نمی‌کنم تا کاربرد آن در سطح بزرگ‌تر و عمومی‌تر برجسته شود:

در مطالعات عصبی به دو نوع نشانه یا پیام اشاره می‌شود که بین نورون‌ها یا همان سلول‌های مغزی در شبکه‌های عصبی مبادله می‌شود: پیام انگیزشی (یا محرک) و پیام بازداری (یا مهارکننده)؛ در واقع نوعی پیام یا انتقال شیمیایی و الکتریکی مولکول‌هاست که در شبکه‌های عصبی یا همان ارتباط بین نورون‌ها منتقل می‌شود؛ این پیام‌ها موجب دو واکنش بسیار مهم در انسان می‌شود که بنیان بسیاری از مطالعات مرتبط با یادگیری است؛ خوگیری و حساس‌سازی.

به زبان دیگر، نتیجۀ آن یادگیری است و کنش‌ها و رفتارهای آگاهانه و ناآگاهانۀ مرتبط با آن. و می‌تواند پاسخ این پرسش باشد که چرا ما نسبت به مسائل خودمان و دیگری (محرک‌ها) واکنش نشان می‌دهیم (حساس‌سازی) یا نمی‌دهیم (خوگیری)؟ و این که چگونه واکنش می‌دهیم؟ البته پاسخ به محرک‌های محیطی (درونی و بیرونی) به زبان نورونی/ مولکولی/ عصبی/ مغزی  (و نه بر اساس رویکردهای مطرح در روان‌شناسی رفتاری و غیره). توضیح آن که محیط برای مغز و تک‌تک سلول‌های مغزی می‌تواند سایر اجزای بدن (محیط درونی) و بیرون آن باشد.

کالین بلیک مور می‌نویسد دستگاه عصبی شبکه‌ای یکپارچه و بدون انقطاع نیست. تقاطع‌های خاص آن، بین پایانه‌های یک آکسون و دندریت‌ها یا جسم سلولی نورون مجاور، که سیناپس یا "گذرگاه" نامیده می‌شود شکاف‌هایی بسیار ریز ولی واقعی هستند، که ارتباط بین دو طرف آنها معمولا به کمک یک ماده شیمیایی به نام فرستنده صورت می‌گیرد. این ماده را پایانه‌های اکسون، هنگامی که تکانه‌های عصبی به آنها می‌رسند، ترشح می‌کنند، به طوری که ماده مزبور در شکاف سیناپسی پخش می‌شود و روی غشاء یاخته مجاور اثر می‌گذارد. تاثیر انتقال‌دهندۀ شیمیایی یا از نوع انگیزش (یا محرک) است یا بازداری (یا مهارکننده). در حالت اول، باعث ایجاد تکانه عصبی در یاختۀ مجاور می‌شود؛ و در حالت دوم، احتمال ایجاد چنین تکانه‌ای را کاهش می‌دهد. (ص. 119)

نتایج پژوهش‌های دانشمندان دربارۀ رفتار انسان در سطح سلولی و حتی مولکولی به اندازۀ کافی گویا و البته تعجب‌آور است که مغز یا همان تجمع میلیاردها سلول عصبی چگونه داده‌ها و نشانه‌ها را از نورون‌های متعدد جمع‌آوری می‌کند و سپس با وزن کردن ارزش داده‌ها از طریق نوعی جمع و ضرب منطقی یعنی تفاضل نشانه‌های محرک و نشانه‌های مهارکننده (از نورون‌های محرک و نورون‌های بازدارنده) اقدام بعدی را مدیریت می‌کند. نکتۀ جالب دیگر این است که دستور اجرای یک کنش حرکتیِ خاص باید به گونه‌ای باشد که نه فقط دستور اجرای همان کار داده شود بلکه دستور عدم اجرای تمام کنش‌های احتمالیِ دیگر و مخالف آن که به مراتب بیشتر از آنهاست نیز صادر شود! باید محکم‌کاری شود؛ یعنی کار از محکم‌کاری (است که) عیب نمی‌کند؟! نه این که الله‌بختگی منتظر نتیجۀ مورد نظر باشیم!

(است که) در گزارۀ بالا از نگارنده است. چنین راهبردی حکایت از این دارد که همۀ ما تا چه حد آگاهانه و ناآگاهانه مسئول کارهایمان هستیم و هیچ کنش انسانی بدون چنین منطق ریاضیِ استواری انجام نمی‌شود که از زبان اریک کندل به آن اشاره می‌کنم.

معنای ضمنی این یافته‌ها این است که بی‌تفاوتی یک استاد، کارشناس، مدیر یا این و آن نسبت به دیگری و یا حتی کار خودش یک منطق محاسباتیِ دقیقی دارد! این جوری نیست که وی بی‌خیال شده باشد! یعنی در سطح نورونی و سلولی این حرف بی‌معناست! در واقع، محاسبات دقیق بدن بر اساس وضعیت جاری جسم و محیط، منافع و ارزش ریز و درشت شخصی و اجتماعی کنش‌ها و بازخوردها در زمان گذشته/ جاری/ آینده و غیره باعث شده خیال و کنش دیگری جایگزین شود که می‌تواند بی‌عملی و بی‌تحرکی باشد. گاهی می‌تواند فلان عملی باشد که من و شما از آن اطلاعی نداریم!

به زبان نورونی خود بی‌عملی و بی‌تحرکی یک عمل یا رفتاری است به نام خوگیری!

بی‌تفاوتی! سکوت! تحمل! فریاد سکوت! بی‌رگ! خواب خرگوشی! و ده‌ها صفت و واژۀ مثبت یا منفیِ دیگر هم نام دارد! به طور کل، انتظارات ما نسبت به همدیگر و خودمان است که این واژه‌های توصیفگر را به سمت مثبت یا منفی متغیر می‌کند! اما توصیف آن به زبان نورونی درس‌های جالبی دارد که توجه به آنها مهم است؛ انگار یک درس ریاضی و آمار است با همان دقت محاسباتی!

این نکته هم بسیار اهمیت دارد که بیش از 98 درصد این محاسبات ناآگاهانه و بر اساس نیاز جاری خود جسم و البته محاسبۀ وضعیت آن درآیندۀ دور و نزدیک است؛ طبیعتا گاهی خود کنشگر نیز دربارۀ بسیاری از دلایل پنهان و زیرساختی آن اطلاعی ندارد یا خودش را به کوچه علی‌چپ می‌زند که مثلا نمی‌دانم!

اریک کندل، یکی از دانشمندان بزرگ عصب‌زیست‌شناسی بود که در این زمینه بسیار پژوهش کرد و برندۀ جایزۀ نوبل شد. او عمدتا انتقال اطلاعات بین دو نورون و تشکیل حافظه و یادگیری را مطالعه کرد. نتیجۀ کشفیات وی برای درمان برخی از بیماری‌های شناختی، عصبی، حسی- حرکتی، عاطفی، افسردگی، حافظه، یادگیری، مهارت‌آموزی و مثل آن کاربرد دارد. جالب است اشاره کنم که حیوان آزمایشگاهی وی حلزون بود! از جمله پیش‌فرض‌های وی این بود که اساس یادگیری همۀ حیوانات از انسان تا حلزون و حتی تک‌سلولی‌ها و آغازیان یکی است. بر همین اساس است که نتیجۀ این مطالعات اگر دقیق و در سطح سلولی و مولکولی باشد اغلب قابل انتقال است به دیگر گونه‌ها! مثل مطالعۀ آزمایشگاهی خوک و خرگوش و موش و انتقال نتایج آن به انسان! (لطفا با دقت بخوانید! ممکن است علاقمند به مباحث نورونی، مولکولی و بنیان دقیق علمی آن نباشید. توصیه می‌کنم این نکته‌ها را زیاد جدی نگیرید. کافی است به همان نکته‌های نهایی دقت کنید که در بحث ما اهمیت دارد. وی  می‌نویسد:

پتانسیل عمل‌ها پیام اصلی و عمده برای انتقال داده‌های احساس‌ها، اندیشه‌ها، عواطف و خاطرات از یک ناحیه به ناحیه دیگر است. (کندل، ص. 102) فرضیۀ یونی مدارک و دلایل قطعی در اختیار دانش قرار داد و اثبات کرد که همانگونه که یاخته‌های بدن بر اساس قوانین فیزیکی فعالیت می‌کنند، یاخته‌های عصبی نیز از همان قوانین پیروی می‌کنند. (ص. 105)

یاخته‌های عصبی از دو نوع گوناگون پیام‌های الکتریکی استفاده می‌کنند. آنها پتانسیل عمل را برای فرستادن پیام‌ها به فواصل دور، برای این که اطلاعات را از یک ناحیۀ یاختۀ عصبی به ناحیۀ دیگر بفرستند، به کار می‌برند، در حالی که توان سیناپسی را برای انتقال اطلاعات تنها در یک ناحیه به کار می‌گیرند، یعنی برای عبور دادن اطلاعات از سیناپس. توان سیناپسی هم‌چنین به وجودآورندۀ ساز و کار انسجام‌بخشیدن به دستگاه عصبی است. یاختۀ عصبی در هر لحظۀ مفروض در یکی از عصب‌راهه‌های خود توسط پیام‌های سیناپسی بسیاری – چه محرک و چه بازدارنده – بمباران می‌شود. اما یاخته عصبی فقط دو کار انجام می‌دهد: یا پتانسیل عمل را انتقال می‌دهد یا نمی‌دهد. در واقع وظیفۀ اصلی یک یاختۀ عصبی انسجام بخشیدن است؛ تمامی توان‌های سیناپسی را که از نورون‌های پیشاسیناپسی دریافت می‌کند – اعم از محرک و بازدارنده – با هم جمع می‌کند، آنگاه اگر مجموع پیام یا نشانه‌های محرک از مجموع پیام‌های بازدارنده بیشتر شود، پتانسیل عمل تولید می‌کند. درست همین توانایی یاخته‌های عصبی، وحدت عمل را تضمین می‌کند. (کندل. ص. 110-111)

شرینگتون کشف کرد که همۀ اعمال عصب‌یاخته‌ای، برانگیزنده یا محرک نیستند، یعنی همۀ یاخته‌های عصبی پایانه‌های پیشاسیناپسی خودشان را به کار نمی‌گیرند تا یاختۀ‌ گیرندۀ بعدی را تحریک کنند و موجب شوند آنها اطلاعات را به یاختۀ بعدی انتقال دهند؛ بلکه پاره‌ای از یاخته‌ها مهارکننده هستند؛ آنها از پایانه‌های خود برای جلوگیری از انتقال اطلاعات توسط یاخته‌های گیرنده استفاده می‌کنند. شرینگتون با این کشف خود دریافت که چگونه واکنش‌های گوناگون به گونه‌ای هماهنگ می‌شوند که یک واکنش رفتاری منسجم و یگانه به وجود می‌آید. او کشف کرد اگر جایی از موجود زنده طوری تحریک شود که پاسخ بازتابی مشخصی را پدید آورد، آنگاه این واکنش برانگیخته می‌شود، و هم‌زمان واکنش‌های مخالف دیگر مهار می‌شوند. به طور مثال ضربۀ ملایم به زردپی (تاندون) زانو، کنشی رفلکسی را بوجود می‌آورد و تاشدگی پا از هم باز می‌شود. اما هم‌زمان همین ضربه، کنش بازتابی مخالف را مهار می‌کند؛ یعنی از خم‌شدگی یا عقب کشیدن پا جلوگیری می‌کند. شرینگتون آنها را عصب‌های مهارکننده نامید که بعدها معلوم شد همۀ عصب‌های مهارکننده نورون‌های رابط هستند. ... نورون‌های مهارکننده در برابر محرک معینی موجب بروز واکنش باثبات، قابل پیش‌بینی و هماهنگ می‌شوند، که طی آن همۀ واکنش‌های مغایر با هم به استثنای یکی از آنها را مهار می‌کنند. این سازوکاری است که مهار دوسویه نامیده می‌شود. به طور مثال هنگام باز شدن پا، ضرورتا از خم شدن آن جلوگیری می‌شود، و در جریان خم شدن پا ناگزیر از باز شدن آن پیش‌گیری می‌کند. نورون‌های مهارکننده از طریق کنترل دوسویه در میان بازتاب‌های متضاد به یک انتخاب دست می‌زنند و ترتیبی می‌دهند که تنها یکی از دو یا چند واکنش محتمل در رفتار بروز پیدا کند. ... یکپارچه شدن واکنش‌ها و توان تصمیم‌گیری نخاع و مغز نتیجۀ ویژگی یکپارچه‌سازی تک‌تک نورون‌های حرکتی است. نورون حرکتی همه نشانه‌های محرک و مهاری را که از نورون‌های دیگر دریافت می‌کند، با هم جمع می‌کند و بعد بر مبنای این محاسبات کنش مناسب را به اجرا می‌گذارد. تنها، و تنها هنگامی که تحریک‌ها فراتر از مهارها باشند، نورون حرکتی به عضلۀ هدف، نشانه می‌فرستد. ...  شرینگتون کنترل دوسویه را به‌منزلۀ وسیلۀ عمومی هماهنگ‌کنندۀ اولویت‌ها در نظر می‌گیرد، به مثابه روشی که ارادۀ راسخی را ایجاد می‌کند که برای کنش ضروری است. ... ما هر ادراک و فکری که می‌کنیم، هر حرکتی که انجام می‌دهیم، نتیجۀ شمار بسیاری از محاسبات نورونی اساسا مشابه است. ... به عبارت دیگر، برتری نشانه‌های محرک بر مهارها سبب شده است تا اولویت به یک کنش خاص تعلق گیرد.  (نقل در کندل، ص. 87-88)

همۀ ما آگاهی کافی دربارۀ چند و چون انجام بسیاری از کارها و مهارت‌های شناختی و حرکتی داریم و می‌دانیم که کم و کیف سعادت فردی و اجتماعی ما و جامعه‌مان نیز به همین بستگی دارد اما مجموع رفتارهای فردی و اجتماعی‌مان فاصلۀ بسیاری با دانش و حتی مهارت‌ها و آموزه‌های حرفه‌ای‌مان دارد!

یافته‌های علمی در سطح سلولی و مولکولی حکایت از این دارد که اجرای یک رفتار خاص تحت تاثیر نتایجی است که سلول‌هایی به نام نورون تحت تاثیر تعامل جسم و مغز با محیط و آموزه‌های قبلی و ذخیره شده در حافظه در اختیار انسان قرار می‌دهند. به عبارت دیگر، آگاهی و شناخت ذهنی به تنهایی نمی‌تواند تضمین‌کنندۀ اجرای یک رفتار باشد بلکه عوامل پیدا و پنهان بسیاری دخیل است که باید تلاش کنیم تا هم آنها را بشناسیم و هم بر آنها تاثیر بگذاریم.

شاید ساده‌ترین و موثرترین راهبرد این است که نظام آموزشی و نظام ارتباطات اجتماعی به‌گونه‌ای مدیریت شود که تا حد ممکن تضمین‌کنندۀ اجرای کنش‌ها یا رفتارهایی خاص توسط افراد در جامعه باشد و از رفتارهای خاص دوری کنند؛ و نه این که صرفا بایدها و نبایدهای اخلاقی و رفتاری تکرار شود. "نظام" آموزشی و "نظام" ارتباطات اجتماعی اشاره به مجموعه‌ای گسترده‌ از کنش‌های فردی و مناسبات اجتماعی مرتبط با آنها در سطح فردی و کلان دارد.

موفقیت فردی ما نیز به همین آموزۀ عصب‌زیستی بستگی دارد که نه‌تنها باید کنش‌هایی خاص را در سطح ذهنی و جسمی تقویت کنیم بلکه کنش‌های مخالف آن را تا حد ممکن، محدود و حذف کنیم. ترکیب یا تفاضل منطقی این دو است که نتایج بهتری را در سطح فردی و اجتماعی تضمین می‌کند. ترکیب و تفاضل در این جا بر نوعی معادله و رابطۀ ریاضی تاکید دارد که نتیجۀ آن می‌تواند مثبت یا منفی باشد. به عبارت دیگر، آنچه که انجام آن کار را تحریک می‌کند در یک سوی معادله قرار دارد؛ و در سمت دیگر، عوامل محیطی (درونی و بیرونی) هست که آن را مهار یا نهی می‌کند. تعداد پیام‌های ارسال شده از هر کدام از این نورون‌ها (نورون‌های مهارکننده و نورون‌های محرک) و شدت ارسال آنهاست که نتیجۀ معادله را به سمت انجام یک کنش خاص در مقابل کنش دیگر رقم می‌زند. این سازوکار مغز برای اجرا یا عدم اجرای یک کنش، نقش و اهمیت عوامل گوناگون در تحریک یا مهار آن  را نشان می‌دهد. (محسنی، ص. 134)

محسنی، حمید. « کار از محکم‌کاری (است که) عیب نمی‌کند: مهار دوسویه و یکپارچه‌سازی واکنش‌ها ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 74،  4تیر 1401.

 

منابع

بیلک‌مور، کالین (1395). ساخت و کار ذهن. ترجمه محمدرضا باطنی. تهران: فرهنگ معاصر.

کندل، اریک. (1393). در جستجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمۀ سلامت رنجبر. تهران: آگه.

محسنی، حمید. (1398). از احساس و عاطفه تا حافظه و یادگیری؛ مقدمه‌ای توصیفی و آسیب‌شناختی بر فرایندها و راهبردهای یادگیری عادت‌ها و مهارت‌های شناختی و حسی- حرکتی. تهران: کتابدار.