کد خبر: 46079
تاریخ انتشار: یکشنبه, 02 مرداد 1401 - 07:29

داخلی

»

پژوهش و نگارش (پاورقی)

پژوهش و نگارش 87:

مشاهده، مشاهده‌گر و فرضیه و اختلاط مساله منطقی و تجربی

منبع : لیزنا
حمید محسنی
مشاهده، مشاهده‌گر و فرضیه و اختلاط مساله منطقی و تجربی

درک و تجربۀ محققان و نویسندگان از مشاهده، مشاهده‌گر، فرضیه، تصویر و فرایندهای تصویرسازی نقشی مهم در کار آنها دارد. به همین دلیل، هر چه با نگاه‌های متفاوت در این زمینه آشنا شویم بهتر می‌توانیم آن را به کار گیریم. در ادامه به برخی از مفاهیمی می‌پردازیم که در نگاه‌ها و رویکردهای علمی مدرن برجسته است.

مشاهده نوعی مهارت است. برخی از مردم این کار را بهتر از دیگران انجام می‌دهند که دلایل زیادی دارد.... کار علمی کیفیتی را بهبود می‌بخشد که بالقوه از هنگام تولد شخص در نهاد او وجود داشته است؛ مشاهده بخش اصلی کار علمی است.... و پیوند نزدیکی با باورهای پس ذهن، عادت‌ها، و کردارهای مشاهده‌گر دارد. وی مثل بسیاری از دانشمندان عصب‌زیست‌شناسی آگاهی مثل کندل و داماسیو و دیگران معتقد است مشاهده سرشار از فرضیه است.

کاروئانا در ادامۀ بحث خود دربارۀ رابطۀ بین مشاهده، مشاهده‌گر، مورد مشاهده، و فرضیۀ مشاهده‌گر به مفاهیم کیفیات اولیه و ثانویه و نیز اختلاط بین مسائل تجربی و مسائل منطقی می‌پردازد که آگاهی دربارۀ آنها و نتایج ناشی از آن در پژوهش و نگارش بسیار اهمیت دارد.

کیفیت‌های موجود در طبیعت و اشیا را برخی از جمله جان لاک به دو دستۀ کیفیات اولیه و ثانویه تقسیم کردند. کیفیات اولیه مثل امتداد، پیکره، و جنبش در اشیاست. اما کیفیات ثانویه مثل بو، رنگ و مزه است. کیفیات ثانویه را تجربیات حسی مشاهده‌گر ایجاد می‌کند. از نظر وی کیفیات اولیه مطلقا جدایی‌ناپذیر از جسم، و در هر وضعیتی از آن است. دیدگاه مرسوم این است که کیفیات ثانویه بر حسب خصوصیاتی از جسم توصیف می‌شود که در مشاهده‌گران انسانی تجربۀ حسی پدیدار می‌کند. ... این ادراکات حسی در مشاهده‌گران مختلف، متفاوت است و چنین می‌توان نتیجه گرفت که ادراکات حسی، نسبی است؛ مثلا احساس سردی و گرمی ما از آب به عوامل متعددی بستگی دارد که بخش‌هایی از آن متعلق به خود آب نیست ... با این حال شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد نسبی بودن کیفیات حسی را نمی‌توان وجه تمایز بین کیفیات اولیه و ثانویه قلمداد کرد. زیرا حتی کیفیات اولیه مثل ابعاد و شکل یک جسم هم ممکن است بر اساس موقعیت مشاهده‌گر متفاوت حس گردد. ... در هر حال، زندگی مشاهده‌گر را نمی‌توان نادیده انگاشت.

مشاهده علمی یا غیرعلمی، بی‌گمان با ادراک حسی سر و کار دارد. دلایلی قانع‌کننده وجود دارد که نشان می‌دهد حتی ادراک حسی، که در طبقه‌بندی از جهتی گسترده‌تر از مشاهده است، به دانش نیاز دارد؛ و دانش به نوبۀ خود عمیقا با زندگی مشاهده‌گر در آمیخته است.

پنداری وجود دارد که بر اساس آن جهانی که ما ادراک می‌کنیم با جهان آنچنان که هست، تفاوت‌های بسیار دارد. بر اساس این دیدگاه، آنچه برداشت می‌کنیم خود شیء نیست بلکه پنداری است که از آن شیء در وجود ما پدید می‌آید. البته این دیدگاه می‌تواند به دیدگاه پدیدارباورانه افراطی بینجامد که بر اساس آن هیچ کدام از ادراکاتی که ما از جسم داریم به آن جسم تعلق ندارد. مثل لغزشی که در برخی از آثار مرتبط با علم اعصاب مطرح است که رنگ‌ها و دیگر کیفیت ثانویه را ساختارهای ذهنی به شمار می‌آورند که وجود خارجی ندارد و فقط در مغز شکل می‌گیرد. (مطالعات پدیدارشناختی نیز به همین نکته اشاره دارد.)

کاروئانا سرچشمۀ این سوء برداشت‌ها را اختلاط بین یک مسئلۀ منطقی و تجربی می‌داند. حل مسئلۀ تجربی نیازمند مشاهده، نظریه و آزمایش است اما مسئلۀ منطقی نیازمند تحلیل دقیق مفهومی است. مسئلۀ سرشت گزاره‌های روان‌شناسی از نوع منطقی است. کاری که پژوهش تجربی می‌تواند بکند مثلا تبیین فرایندی است که ما را قادر به شنیدن صدای فروافتادن درخت در جنگل می‌کند. این تبیین بر حسب امواج حاصل از فشار هوا صورت می‌گیرد. اما این تبیین نشان نمی‌دهد (و در واقع نمی‌تواند نشان دهد) آنچه بر ما به صورت صدا پدیدار می‌شود در حقیقت صدا نیست. برای آزمودن این که آیا در غیاب شنونده در جنگل صدایی هست یا نه، باید معنای گزاره روان‌شناختی مربوط به کیفیت ثانوی "ایجاد صدا" یا به عبارتی گزارۀ روان‌شناختی "شنیدن صدا" را بفهمیم. و آزمودن معنی گزاره یک کار مفهومی است نه تجربی. باید دید گزاره چگونه آموزانده شده، چگونه آموخته شده، و چگونه در موارد جانشینی به کار رفته است. همچنین باید دید چنین کاربردی چه پیامدهای منطقی دارد.

فرضیه و سر نخ اصلی کاروئانا این است که ادراک حسی با زندگی مشاهده‌گر پیوندی تنگاتنگ دارد. یعنی برای اینکه ادراک حسی را بفهمیم نیاز داریم موضوعاتی را وارد بحث کنیم که به باورهای پس ذهن، عادت‌ها، و کردارهای شخص مربوط‌اند. این فرضیه را، به واسطۀ دو دلیل عمده می‌توان موجه دانست: دلیل نخست این که گزاره‌های روان‌شناختی را تنها می‌توان به موجود زنده به عنوان یک کل نسبت داد. دوم، کار ارزیابی این گزاره‌ها یک کار منطقی – دستور زبانی است نه یک کار تجربی. انجام این کار نیز مستلزم بررسی الگوهای رفتار زبان‌شناختی است که به درون زیست‌جهان ادراک‌کننده انشعاب می‌زند.

بسیاری از افراد در تبیین مسائل و توصیف آنها همین مشکلات را دارند: یعنی قوای منطقی خود را پرورش نداده‌اند. و یا در مشاهده، و احساس و ادراک یک موضوع مشکل دارند (اغلب هر دوی آنها با هم). حتی دانشمندان بزرگ هم گاهی در تبیین منطقی یک موضوع خطا می‌کنند. پیوند برقرار کردن بین ادراکات و احساسات مختلف و نتیجه‌گیری درست و منطقی از جمله مشکلات مرسوم است. گاهی تحلیل‌های نادرست به مشاهده و تجربۀ ناتمام و داده‌های ناقص ناشی از آن مربوط است. قاطی کردن جزء و کل یا نسبت دادن یک گزاره به دیگری از جملۀ آنهاست.

هانسن (نقل در: کاروئانا، ص. 34-67) بیان می‌کند که مشاهده از دو عامل اثر می‌پذیرد: تاثیراتی که موجب می‌شوند دیدگاه ساده‌انگارانۀ مشاهده از طریق ثبت منفعلانه اطلاعات، به دیدگاهی متحول شود که واقعی‌تر است و مشاهده را به عنوان شکلی از دانش به انجام می‌رساند. خاستگاه نخستین عامل اثرگذار بر مشاهده این واقعیت است که پیش از آغاز مشاهده، نظریه‌ای در ذهن مشاهده‌گر نقش بسته است. هانسن فیزیک‌دانی تربیت شده و کودکی را مثال می‌آورد که هر دو به لوله پرتو اکس می‌نگرند. فیزیک‌دان یک لوله پرتو اکس می‌بیند حال آن که کودک لامپی پیچیده را. او سپس می‌نویسد: بنابراین در این جا برداشتی وجود دارد حاکی از این که دیدن عبارت است از فهمیدنی "انباشته از نظریه".  مشاهده الف با دانش پیشینی دربارۀ الف شکل می‌گیرد." عامل دوم اثرگذار بر مشاهده، از چاره‌ناپذیری زبان برمی‌خیزد. از یک جهت برای بیان دانسته‌های خود، به زبان، یا دست‌کم به شکلی از نمادها نیاز داریم. بدون زبان بعید است بتوانیم چندان چیزی به عنوان دانش داشته باشیم. اگر کسی گزارش کند که الف را دیده است، ما می‌توانیم یقین کنیم که او دربارۀ الف پندارهایی هم دارد. الف باید در سپهر منطقی وی جایی داشته باشد. اگر ما چیزی را ببینیم، ناچاریم آن را چیزی از یک نوع خاص ببینیم. هانسن نتیجه می‌گیرد مشاهده در فیزیک، رویارویی با چیزهای ناآشنا، جرقه‌های گسسته از هم، و صداها و ضربه‌ها نیست بلکه دیداری است حساب شده با این جرقه‌ها، صداها و ضربه‌ها؛ دیداری از نوع خاص.

مشاهده همواره عملی است تابع زمینۀ گسترده‌تری که همانا زندگی مشاهده‌گر باشد. میان آدم عادی و آدم خبره خط تمایز روشنی وجود ندارد. مشاهدات هر کدام آنها متناسب با باورهایی است که پیش از این در پس ذهن‌شان داشته‌اند. بنابراین، دانشور کسی نیست که بی‌طرف و ماشین‌وار می‌بیند و گزارش می‌کند، حتی اگر امکان‌پذیر باشد. برعکس، او کسی است که در چیزهای آشنا، آن را می‌بیند که شخص عادی پیش از وی ندیده است.

هانسن فرضیه معروفی دارد که می‌گوید مشاهده آکنده از نظریه است. ...این فرضیه را می‌توان گستراند تا جایی که نه فقط نفوذ نظریۀ پس ذهن مشاهده‌گر، بلکه نفوذ زندگی روزانۀ او را نیز در بگیرد. این نکته را می‌توان این گونه بیان کرد: مشاهده نه‌تنها آکنده از نظریه، بلکه آکنده از کردار نیز هست.

هانسن می‌گوید همانطور که نظریه‌پردازی از مشاهداتی که بر پایۀ آنها استوار است اثر می‌پذیرد، مشاهده نیز نسبت به نظریه پس ذهن حساس است. شکل جامع‌تر این فرضیه را، که کاروئانا (ص. 67) پیشنهاد می‌کند، می‌توان در قالب همان رابطۀ دوجانبه توصیف کرد. یعنی می‌توان گفت همانگونه که نظریه و کردار (منظور زندگی مشاهده‌گر است بدانگونه که تا اینجا مد نظر بوده است) بر مشاهده اثر می‌گذارند، مشاهده نیز بر نظریه و کردار اثر می‌گذارد. این رابطۀ دوجانبه آشکارکنندۀ این حقیقت جالب است که زندگی، از برخی جهات خاص، آکنده از مشاهده است.

مشاهده به عنوان بخشی از کردار علمی، ممکن است بر صفات اخلاقی شخص اثر بگذارد. فرد بافضیلت کسی است که نقش محوری عقل متعارف و کردار متعارف را به رسمیت می‌شناسد، در قلمرو پیامدهای این مجموعه باورها به امکان بروز خطا معترف است، و امید دارد علوم طبیعی با رشته‌ای دیگر کمک کند تعصبات کناری بروند و باورهای واقعی‌تری ریشه بگیرند.