داخلی
»برگ سپید
مقدمه
به یاد دارم برای تولد 15 سالگی برادرم این کتاب را خریدم؛ زمانی که سال اول دانشگاه بود و خوابگاه و شهر دور... دلتنگی خانواده هم بماند.
دوستم گفت برای یک نوجوان، کتاب مناسبی است. به همراه یک کتاب دیگر خریدمش... با اینکه یک ماه و اندی در کمدم دست نخورده ماندند، اما بالاخره دوری به سر آمد.کتابها به صاحبشان رسیدند. بلافاصله آن را خواند؛ بیشتر از کتاب دیگر دوستش داشت. علاقهاش باعث شد خودم هم آن را بخوانم. واقعا مناسب یک نوجوان سردرگم در انتخاب راه بود. به زبان خودشان به آنها میگفت راه چیست؟! چاه چیست؟! حتی برای منی که ادعا داشتم راه درستم را خیلی وقت است انتخاب کردم نیز جذاب بود. چیزهای خاص و جدیدی یاد گرفتم. کاش در زندگی همه ما یک آقای مهدوی صبور و با حوصله وجود داشت. میآمد و هر جا جواد گونه رفتار میکردیم را تغییر میداد...
وای که چقدر دلچسب بود که تکلیف درس آیین نگارش بانی دوباره خواندنش شد. به محض اینکه استاد گفت کتابی را انتخاب کنید، خودش با پای خودش به ذهنم آمد.
معرفی نویسنده
خانم نرجس شکوریانفرد از مولفین پرتلاش در حوزه داستانی هستند که از معروفترین آثار ایشان میتوان رنج مقدس، از کدام سو، هوای من، اپلای و... را نام برد.
خلاصه کتاب
کتاب درباره زندگی پسری پولدار و قلدر به نام جواد است که خود را بهتر از بقیه میداند. دلیل و هدف زندگی را آنچنان نمیداند. خیال میکند زندگی ساخته شده تا او در آن به عیش و نوش و لذت بپردازد. همانند خیلی از بچه مدرسهایهای دیگر که با مدیر و معاون و مدرسه سر جنگ دارند او نیز همان طور است. با این تفاوت که سر و کارش به معاونی میافتد که خوب بلد است چگونه هم و غم نوجوانهای امروزی را حل کند. آقای مهدوی مردی آرام، صبور و با حوصله. هر چند که جواد قصه با آقای مهدوی هم سر جنگ دارد، با او هم کل کلها کرد، جوابها و بلبل زبانیها برایش کرد. اما در نهایت برنده که بود؟ شاید معلمی که کارش را بلد بود و یا شاید دانش آموزی که راهش را پیدا کرد.
وَ...
و اتفاقی که ترسی در دل جواد میاندازد، نگاهش را تغییر میدهد و با کمک آقای مهدوی جور دیگری به زندگی نگاه میکند. سعی میکند راه درست را پیدا کند.
میپرسید اتفاقی که میگویم چیست؟
درباره کتاب
نویسنده قصد دارد با بیان داستان زندگی یکی از هم سن و سالان خود نوجوانها، آنها را تحت تاثیر قرار دهد. به آنها بفهماند این سر درگمیها، این غمها، این اعصاب خردیها و کشمکشها فقط برای شما نیست. همه همیناند. تنها نیستید. راهتان را پیدا کنید. نا آرامیهایتان، آرام میگیرند و بیطاقتیهایتان، تاب میآورند.
متن شروع خوبی دارد. نویسنده میدانسته از کجا شروع کند. چگونه از همین ابتدا شخصیت جواد را به نمایش بگذارد و خواننده را با او، خلق و خو و رفتارهایش و حتی احساسات درونیاش، آشنا کند. در همان ابتدا رابطه جواد را با آقای مهدوی توصیف میکند. خواننده متوجه میشود رابطه این دو از کجا شروع شده، چگونه بوده، چطور به هم نزدیک و علاقمند میشوند و از کجا به کجا میرسند. خلاصه بگویم انتهای خوبی دارد. ولی به عنوان خواننده نیاز داشتم مقدمهای را هم قبل از شروع کتاب، از زبان نویسنده بخوانم. کتاب نه مقدمهای دارد و نه پیش گفتاری. دوست داشتم کمی بیشتر از نویسنده بدانم و با او آشنا شوم. در سایتها و اینترنت و گوگل چیزی از او نیافتم جز یک خط، همین، فقط یک خط، که آن را در قسمت معرفی نویسنده آوردهام.
نویسنده به خوبی توانسته بود لحظات، حالات و رفتارها را به نمایش بگذارد اما متاسفانه چهرهها را به تصویر نکشیده بود. ممکن است خواننده نتواند به خوبی تصوری از چهره جواد یا آقای مهدوی و یا دیگر شخصیتهای داستان داشته باشد.
احساسات را به زیبایی در خواننده به وجود میآورد. هر حسی که به شخصیتهای داستان به دست میداد را خواننده نیز حس میکرد. خوشحالی، دلسوزی، غم...
کشش متن کتاب را دوست داشتم. نمیشد کتاب را بعد از خواندن چند صفحه زمین بگذاری تا حتی کمی آب بخوری. نمیتوانستم ثانیهای را از دست بدهم. باید حتما ادامهاش را میخواندم. آنقدر میخواندم تا بفهمم آخرش چه میشود. آخرش مهدوی چگونه میخواهد عصیانگری چون جواد را رام و آرام کند. آنقدر سوالهای جواد و پاسخهای مهدوی جذاب بود که بیشتر به خواندن ادامهاش ترغیب میشدم. حتی وقتی مهدوی جواب یک سوال را کامل میداد باز هم این پیوند برقرار بود. مشتاق بودم تا بدانم سوال بعدی چیست؟ این بار جواد میخواهد چه سوالی در کاسه مهدوی بگذارد. این بار هم مهدوی میتواند از پسش بربیاید و هر بار سوالها جدیدتر و جوابها جذابتر و قانع کنندهتر میشد.
قسمتي از كتاب
- فريد رو جلوي چشمام گذاشتن تو خاک... هیچیش نبود... سالم بود... سکتهی قلبی کرد... مسخره است.
سرش را به شدت تکان میدهد. صورتش رنگ ميبازد... انگار دارد صحنهای را میبیند که برایش خوش نیست ولحظات بد و ناگوار... از حالش واهمهای در دلم میافتد. ناگهان از جایش مثل فنر میپرد و صدای فریادهایش تمام نمازخانه را پر میکند.
- من نمیخوام زیر خاکم کنند. نمیخوام ... میترسم ... میفهمی؟ اون سنگا چی بود. چه سنگین بود... چقدر کلفت بود... اون سنگهای سیمانی رو برای چی میذارن. چرا با سیمان دورش رو میپوشونن؟
سر خم شدهاش را بالا میآورد.
- فرصت نقاشی کشیدن دوستت فرید تمام شده. این برای همه اتفاق میافتد. برای من هم همین طوره.
با چشمان ترسیده نگاهم میکند.
- برای من هم تموم میشه؟
- حالا چه کار به این داری. از فرصتی که داری استفاده کن.
- کی تموم میشه؟... من کی میمیرم؟... توکی میمیری؟
این حال کسی که دوستش را زیر خاک کرده، نیست. جواد خودش را گم کرده است و فکر میکند زیر خاک است. حالش از دربهدریاش است. والا که روزی هزار نفر از خاک سپاری میآیند... میخندند و میروند... دعوا میکنند و میروند... میخورند و میروند و مردهای میماند که هیچ کس حالش را نمیداند.
آرام میگویم:
- نمیدونم. تو هم نمیدونی، هیچ کس نمیدونه. فرید دوستت هم نمیدونست.
سخن آخر
در لابهلای مکالمات بین مهدوی و جواد، به جواب خیلی از سوالهایمان میرسیم. حتی آدم بزرگها هم میتوانند این کتاب را بخوانند. آن وقت قشنگتر به راه و زندگی خود نگاه میکنند. همین طور میفهمند که توصیف یک نوجوان از پدر و مادری که همه عمر خود را صرف جمع کردن و پس انداز کردن و خرج کردن پولشاناند، چگونه است. حتی شاید یاد بگیرند چگونه با رفتارهای حاصل از بلوغ فرزند عزیز خود تا کنند.
و در انتها... من عاشق پایانش شدم. پایانی که نشان میدهد مهدوی اجباری در جواد ایجاد نکرد تا به راه راست هدایت شود. درست و غلط را به او گفت تا خودش فکرهایش را بکند و راهش را انتخاب کند:
«راه میافتم مخالف جهت خانه. از کدام سو بروم؟»
مشخصات کتاب
شکوریان فرد، نرجس/ از کدام سو./ تهران: عهد مانا، 1396
منابع
آدرس به لینک
معرفی نویسنده متن
با عرض سلام و ادب
مائده نوریان 23 ساله متولد شهر مقدس مشهد و در حال حاضر ساکن شهر بجنورد واقع در استان خراسان شمالی هستم. دانشجوی کارشناسی رشته علم اطلاعات و دانش شناسی. عضو انجمن علمی علم اطلاعات و دانش شناسی. ورودی 1398 دانشگاه سمنان. علاقمند به علم و آموزش علم و همینطور علاقه زیادی به نوشتن و ادبیات دارم. امیدوارم بتوانم در آینده به آموزش دادن بپردازم.
***خواننده محترم لطفا درباره این یادداشت نظر خود را بیان کنید، نظرات شما در نتایج مسابقه در نظر گرفته میشود.
بسیار خلاصه و کارآمد معرفی انجام شده و من را به خواندن این کتاب ترغیب کرد.من قبلا با کتاب (( اپلای ))از این نویسنده آشنا شده بودم .
باتشکر