داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
محمود دولتآبادی در سال ۱۳۱۹ در زادگاهش، روستای دولتآباد از توابع شهر سبزوار، به دنیا آمد. در بیستسالگی به تهران رفت تا علاقههای شخصیاش یعنی تئاتر و نوشتن را به صورت جدیتر پیگیری کند. در همین حال برای گذران زندگی به کار در چاپخانه مشغول شد. پس از مدتی کار هنری، تئاتر را برای همیشه کنار گذاشت و به عشق اولش یعنی نویسندگی پرداخت و آثارش را از سال ۱۳۴۱ در مجلات و یا به صورت کتاب منتشر کرد. او علاوه بر داستاننویسی، دستی هم در نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی دارد.
اگر «کلیدر» را خوانده باشید و با آن ده جلد زندگی کرده باشید یا اگر با «جای خالی سلوچ» فقر را حس کرده باشید یا با «نون نوشتن» با زندگی یک نویسنده آشنا شده باشید، حتما شما هم این نظر را دارید که محمود دولتآبادی بیشک از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر است که ادبیات کشورمان با آثار او پربارتر شده و قلم دلنشینش با خلق آثاری چون «کلیدر»، «جای خالی سلوچ» و… برای همیشه در ذهن ما ثبت شدهاست. (سارایی، 1400).
درباره کتاب
نام کتاب جای خالی سلوچ است؛ اما به جرات میتوان گفت که شخصیت اصلی داستان مرگان (مهرگان) (همسر سلوچ) است، داستان جای خالی سلوچ، مظهر فقر و تنگدستی، فشار و سختیهای زندگی و تلاطمهای پی در پی است که در نبود یک پدر خود را نشان میدهد. پدری که به یکباره میرود و خانواده را با انبوهی از مشکلات تنها میگذارد و مادری که باید این سختیها را به دوش بکشد و با آن دست و پنجه نرم کند، اما تا کی؟ تا کی میتواند دوام آورد و افسار زندگی از دستانش خارج نشود؟ جواب تمامی این سوالها در دل داستان نهفته است...
نقد و بررسی کتاب
جای خالی سلوچ، کتابی است با موضوع روزمره جامعه، رفتن ناگهانی یک پدر، تنها شدن یک همسر، بی پدر شدن فرزندان و شروع یک مسیر مبهم و دشوار و مشکلاتی که در این مسیر نمایان می شود و خانواده سلوچ را درگیر آشوب می کند، عنوانی که نویسنده، برای کتاب برگزیده به روشنی از فقدان سخن میگوید، بنظر من عنوان کتاب میتواند یک دلیل اصلی برای خواندن کتاب باشد، زیرا با دیدن نام کتاب که جنبه ای مرموز و هیجانی دارد، مخاطب کنجکاو می شود تا کتاب را بخواند و از دل داستان سر درآورد.
علاوه بر این نام کتاب دارای دو بعد است و مخاطب می تواند از دو زاویه به آن بنگرد؛ جای خالی سلوچ، نام سلوچ که در عنوان کتاب خودنمایی میکند، ممکن است به ذهن مخاطب برساند که شاید بخش عظیمی از محتوای کتاب در رابطه با سلوچ نوشته شده است اما واقعیت آن است که کتاب بر مرگان تکیه دارد و مشکلات او و فرزندانش را در نبود سلوچ به تصویر میکشد.
از نگاهی دیگر میتوان استنباط کرد که عنوان کتاب (جای خالی سلوچ) اگر چه به معنی نبود و فقدان سلوچ است اما تمامی این مشقت و سختی به سلوچ باز میگردد.
بنابراین میتوانیم بگوییم اگرچه عنوان به ظاهر ساده است اما میتوان معنی و مفهوم عمیقی را از آن استخراج کرد.
حال از عنوان که بگذریم به متن داستان می رسیم، نویسنده در این کتاب به روشنی هر چه تمامتر به مشکلات این خانواده می پردازد و آن را از چند بعد مورد تفسیر قرار می دهد. فشار و خستگیهایی که گریبان گیر مرگان، به عنوان مادر خانواده شدهاست، البته خستگی از نگاه نویسنده در این داستان بیشتر خستگیهای روحی است که بر او چیره شده است، از طرفی فشار و استرسی که هاجر (دختر خانواده) آن را حس می کند و سختی و ذلتی که دو برادر به نامهای عباس و ابراو (ابراهیم) به دوش می کشند. تفسیرهایی که نویسنده در این داستان به آن پرداخته به گونهای است که مخاطب میتواند خود را به آسانی جای هر یک از شخصیتهای داستان تصور کرده و با آن زندگی کند.
بنابراین با صراحت می توان گفت تلاش نویسنده برای واقعی جلوه دادن داستان قابل ستایش است و همین موضوع است که مخاطب را به داستان جذب می کند.
در جای جای این داستان میتوان دقت و جزئی نگری نویسنده را لمس کرد، بدون اغراق میتوانم بگویم که نویسنده آنچنان زیرکانه به توصیف حالات شخصیتها و وقایع داستان پرداخته که تصور آن برای خواننده بسیار آسان شده و میتواند لذت خاصی را به خواننده القا کند.
در متن داستان نیز از لغات دشوار فارسی استفاده شده بود اما این موضوع سبب دوری مخاطب از متن اصلی داستان نشده و مخاطب میتواند به مفهوم اصلی داستان پی ببرد که این نشان از تبحر نویسنده دارد، چون توانسته هر مخاطبی را با خود همراه سازد.
قسمت هایی از کتاب
مرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد شد. پس با روی گشاده و دل باز به کار میپیچید. طبیعت کار چنین است که میخواهد تو را زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی.
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده. تمام میشود. بهار می آید.
زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه میتوانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
سخن پایانی
نگاه کلی داستان نیز بیانگر آن بود که یک مادر چگونه میتواند برای فرزندان خود هم مادر باشد و هم پدر؛ پدر بودن از آن نگاه که همچون یک مرد بی وقفه کار کند، غیرت داشته باشد و زیر بار مشکلات کمر خم نکند و مادر باشد و برای فرزندانش احساسات مادرانه خرج کند...
مشخصات کتاب
دولت آبادی، محمود/ جای خالی سلوچ./ تهران: نشر چشمه؛ فرهنگ معاصر، 1377، (405 ص).
منابع
سارایی، زهرا. (1400)، آشنایی با محمود دولت آبادی؛ زندگینامه و سبک آثار او. لینک
معرفی نویسنده متن
مبینا بنددار، دانشجوی مقطع کارشناسی علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه سمنان.
این هم شاهکاری دیگر است از محمود دولت آبادی. توصیفات دقیق و کامل و جامع که در بعضی جاها بیش از حد به درازا کشیده شده و طاقت تنگ حوصله هایی چون ما را بسر می آورد. هرچند که این ویژگی قلم دولت آبادیست و هرچه باشد بر جان ما گواراست.
جای خالی سلوچ داستانیست تا مغز استخوان منطبق با واقعیات. من به واسطه شغلم سالها بین مردم روستانشین خراسان زیستم و هر روز این قوم را کاویدم و قیاس کردم با سایر مردمان.و برمن هویداست که دولت آبادی چه زیبا به تصویر کشیده تمام ابعاد زندگی آنان را.مهربانیها، سادگیها، سبک مغزی ها، فقر شدید فرهنگی و اقتصادی و ...
آنجایی که یک مرد نه از سر غرور که از سر بیچارگی و بی غیرتی و نداشتن فکر و عقل درست خانواده اش را رها می کند.که اگر مردی غرور داشت چنین کاری نمی کرد. فرار از مشکلات!
و زن با یک دختربچه ی به واقع پاشکسته مانده و دو پسر عاری از هرگونه تربیت و معرفت. که این خود نقطه ضعف خانواده است در ترلیت فرزند.زنی مانده با هزار هنر در دست، بی آنکه عقلی باشد بر سر! فقر فرهنگی، فقر مطلق فرهنگی!
دختر بچه را به شوی می دهد در حالیکه واقعا مجبور نیست! که زن بی نیاز به کسی گلیم خود را خواهد توانست که از آب بیرون کشد!
خود را اسیر مرد می خواهد انگار!
مردان غریبه را از خانه اش نمی راند چرا؟؟؟؟به وی تجاوز میشود، حرمتش می شکنند، یاد زنانگی اش می افتد! فغان! که احساسات زنانه اش تازه بیدار می شود! عجبا!!!
دختر پا به ماه و فرزند علیلش را تنها گذاشته به دنبال شوهری بی حس و بی عقل، به سوی مقصدی نامعلوم می رود. این وفاداری نیست که عین خیانت است.
مرگان شیرزن نیست! با وجود صحنه هایی که در نگهداشتن زمینش آفرید او همه چیزش را در واقع باخت.
واینهمه را می دانم که دولت آبادی تعمدا به نمایش گذاشته و نشان داده است.
و در پایان زنده باد محمود دولت آبادی که هر با سطری که قلم می زند گویی روحی آفریده می شود.زنده باد...
سالهاست که این کتاب را خریده و نخواندهام؛ معرفی زیبای خانم بنددار، این کتاب را برایم در اولویتِ خواندن قرار داد! از ایشان و توضیح و معرفی خوبشان قدردانی میکنم.