داخلی
»سخن هفته
لیزنا؛ حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار : بحثها و نقدهای نسبتا زیادی درباره تغییر نام کتابداری و اطلاعرسانی به علم اطلاعات و دانششناسی مطرح شده است که باید آنها را قدر دانست. کم و کیف اصلاح برنامهها و محتواهای درسی و مشاغل مرتبط با حوزه نیز قاعدتا باید تحت تاثیر همین تغییرات و نقدها نیز باشد؛ تغییری که به نظر برای ایجاد تناسب بین نام حامل و محمول آن، یعنی مجموعه چیزهایی بود که قرار شد واژگان تازه روی دوششان «حمل» کنند. این را استعاره زبان به عنوان ابزار انتقال و ارتباط میگوید که به استعاره کانال هم معروف است: بر اساس استعاره کانال، معانی به صورت هستیهای شیگونه در ذهن افراد وجود دارند. به صورت گفتار یا نوشتار در زبان انسان «وارد» میشوند. و وظیفه شنونده «استخراج» این معانی از دل متن است. به عبارت دیگر، زبان برای انتقال معنا از گوینده به شنونده نقش وسیله نقلیه را بازی میکند. معناهایی که به این طریق منتقل میشوند، هنگام برقراری ارتباط، در ذهن فرستنده و گیرنده صورت اساسا یکسانی دارند. این دیدگاه از زبان و ارتباط عموما به استعاره کانال معروف است. (دیوید لی. ص. ۳۰۳) لی مینویسد این استعاره به صورت عمیق در فرهنگ ما ریشه دوانده, و ما در مورد زبان و ارتباط به همین ترتیب حرف میزنیم و فکر میکنیم. وی استعاره کانال را از بسیاری جهات گمراهکننده میداند و تاکید میکند که معانی، ویژگیهای واژهها یا جملهها نیستند بلکه محصول فرآیندهای برهمکنشیای هستند که تنها در ذهن، مفهوم گذار (یا همان انتقال/ کانال) نیز میآید. بخصوص اینکه پایگاه دانش انسان همان نقشی را در تولید معنا ایفا میکند که واژههای گفتار با جمله بر روی کاغذ.
بر اساس زبانشناسی سنتی یا همان استعاره کانال، زبان و واژهها هستیهای جسمگونهای هستند که معنا را منتقل میکنند و بسیار هم پرکاربرد است. لی مینویسد در زبانشناسی شناختی جدید، واژهها مخزن دانش افراد را فعال میکنند. و چون مخزن دانش افراد متفاوت است درک و دریافت و معنای منتسب به واژهها نیز فرق دارد. (ص. ۲۶۷) در واقع همین کارکرد بسیار متغیر و پنهان ذهن و زبان و بدن، و وابستگیاش به محیط به مراتب متغیرتر و پنهانتر است که گاهی، شاید هم زیاد و بسیار، آدمها/ جوامع/ نهادها/ حرفهها، یا هر چیز انسانی/ انسانساز/ انسانوابسته را به سمت و سویی میبرد که نامطلوب است، ناخواسته است، ناخوشایند است، و ناخوبهای دیگر؛ شاید هم خوب و خوش برای فردی/ گروهی/ حرفهای/ .... در واقع، واژهها بار انسان میشود و انسان بار او. نتیجهاش آغشتگی آنها/ تن آدمها و محیط به هم است. همدیگر را حمل میکنند؛ باردار میکنند: باری که ممکن است کودکی باشد در حال رشد/ جوان/ زیبا/ کاردان/ کارشناس/ کتابدار/ اطلاعرسان/ دانششناس و با همان ویژگیهایی که محصول کموکیف این آغشتگی است.
حس سرشکستگی یا عدم تناسب/ کفایت بین نام و محمول یکی از همان بارهاست؛ حس و باری که هنوز در جسم و جان افراد و حرفه هست؛ تصور میشد نام نامناسب/ نامتناسب دلیل آن بود، یا حداقل بخشی از دلیل!؟ نام تازه قرار بود ترمیمکننده زخمهای ناشی از یک بدنامی باشد. در نگاه خوشبینانهتر، حامل آرزوهای تازه هم بود که طبیعتا در بازنگریهای آموزشی هم خود را نشان میدهد؛ نکته قابل توجه فرهنگی/ بینفرهنگی این که همان نام در خاستگاه اصلی و پیشگامتر هنوز معتبر، پرکاربرد و بامسماست در جای خود.
نکته مورد تاکید من در این یادداشت این است که همین چرخش بهنظر واژگانی ناپخته بهتدریج چیزهای خام و ناپخته دیگری را در درون افراد بیدار کرد و وارد فضای آماده انواع تحولهای ناشی از همان وضعیت گسیختگی درونی و اجتماعی کرد که هنوز نقطههای مرزی، داخلی و بیرونی آن برای طراحی یک برنامه و منابع آموزشی زنجیرشده به یک نام و عنوان، و دیگر مسائل وصل به آموزش حرفهای مشخص نیست. یعنی این اختلاف راهبردی منتهی به اختلاف در سایر برنامهها و کنشهای حرفهای را در بخشهای گوناگون حرفه هم میتوان برجسته دید. در اسیبشناسی این مسأله حتما باید به این دو عامل توجه ویژه داشت که موضوع این جستار نیست: ۱) عوامل فردی مانند دانش ناکافی افراد و ناپیوستگی و عدم انسجام بین آنها، و ۲) عوامل یا شرایط نامساعد محیطی یا اجتماعی موجد آن (از فرهنگ و سیاست و اقتصاد تا کموکیف مهارتها و جایگاههای شغلی، و غیره) و تاثیر مضاعف آن بر احساسات و عواطف ناخوشایند درون/ بین فردی یا حرفهای. اما بیشتر ابهامها و سردرگمیها یا نقطه اوج آن (در ترکیب با همان عوامل فردی و اجتماعی چندبعدی) به وجه «دانششناسی» آن مربوط است و انحرافات طبیعی مرتبط با آن، مثل ادعای مدیریت داده، مدیریت اطلاعات، مدیریت دانش، که انتظارش هم میرفت. طنز قابل توجه این که از خود دانششناسی خبری نیست!؟ دلیلاش را خواهم گفت که چرا تمام اینها صرفا مسأله واژه یا مفهوم نیست! این انحراف به ویژه زمانی بیشتر و بیشتر میشود که با واژههای مرتبط با فناوریهای اطلاعات و ارتباط، مدیریت اطلاعات و دانش، و ضرورت آموزش آنها همراه شد. برجسته شدن هر کدام از واژههای دانششناسی، علم اطلاعات، مدیریت دانش، و فناوریهای اطلاعات و ارتباطات را نه تنها به خودی خود مسأله و انحراف نمیدانم بلکه کاربرد درست و متناسب با وزنشان را ضروری هم میدانم. خطر انحراف زمانی افزایش مییابد که مجموعهای از ابهامات و خطاهای ریز و درشت زبانی، در ترکیب با ابهامات و خطاهای غیرزبانی/ آموزشی/ پژوهشی/ سیاستگذاری/ برنامهریزی و غیره به تدریج، آگاهانه و ناخودآگاه وارد اندیشهها و کنشها شود: همان چیزهایی که این روزها موجب پراکندگی ذهن و زبان و کنشها شده است؛ یعنی اینها را صرفا یک مسأله/ خطا/ یا ابهام زبانی ساده نمیدانم که میتوان آنها را به گاه کنش تعدیل کرد.
چرا اینها را صرفا یک مسأله یا خطای صرفا واژگانی نمیدانم!؟ یا از آن مهمتر، چه خطاهای راهبردی میزاید که خودش منبع زایش انواع انحرافات در برنامهریزی درسی/ آموزشی/ پژوهشی/ و نیز خود کنش یاددهی و یادگیری است؟ و یا بر انواع مشاغل و کسب و کارها و کنشهای مرتبط با آن و نیز تصور حرفهمندان نسبت به خود/ حرفه و نیز تصورات جامعه نسبت به آنها تاثیر خواهد داشت!؟ شاید بد نباشد برای پاسخ به این پرسشها دوباره از زبانشناسی شناختی کمک بگیریم. دیوید لی میگوید:
هر واژه یک مخزن دانش را در فرد فعال میکند که از فردی به فرد دیگر متفاوت است؛ یعنی وابسته به تجربه و دانش افراد و محصول همکنشی آنها با محیط است.
بر این اساس، اشتباهات راهبردی و انواع کنشهای متصل به آنها زمانی برجستهتر میشود که پراکندگی در دانش و برداشت افراد زیاد باشد، که طبیعتا تحت تأثیر مخزن دانششان و کموکیف همکنشی آنها با محیط است؛ به زبان دیگر، زمانی خطاها و انحرافات در سنتهای درست علمی، آموزشی و حرفهای افزایش خواهد یافت که تجربه و دانش افراد در آن حوزه سطحی باشد، پخته و عمیق نباشد، به هم متصل نشود، از هم تغذیه نکند، به افراد و حلقههای خاص محدود و محدودتر شود، همدیگر را نقد نکنند، به هم نان قرض دهند، و صدها آسیب فردی و اجتماعی دیگر که همدیگر را تقویت میکنند و همهشان از پایگاه دانش فردی و اجتماعی ناکافی و نامتصل به هم تغذیه میشوند؛ زیرا نزدیکترین چیز به هنگام همکنشی انسان با خود و محیطاش، خود خود انسان است و مخزن دانش او! به یاد این پرسش اریک کندل و دیگران افتادم که چگونه ممکن است انسانهای فهیم و دانشمند در حکومتها و نظامهای تمامیتخواه با چیزهایی همآوا و همکنش شوند که برخی از آنها جنایت علیه بشریت نام گرفتند!؟ شاید بخشی از پاسخ در همین مخزن مشترک دانش باشد که واژهها و محیط، آن را فعال میکنند! البته ژنهای طبیعی را هم باید در محاسبات وارد کرد که خود را در قالب خودخواهی، استتار، دروغ، پنهانکاری، سود و منفعت بالاتر، مالکیت بیشتر و غیره نشان میدهند. نداشتن مخزن مشترک دانش نیز به همان اندازه پرخطر است!؟
به نظرم واژه هضمنشده دانش، دانششناسی، اطلاعات، اطلاعشناسی، داده، دادهشناسی، فناوا و غیره در ترکیب با هم و با چیزها و با آدمهای دیگر چیزهای ثالثی را متولد یا برجسته کرد که قبلاً در ادبیات حوزه،هم به آن شکل برجستگی نداشت، به جز در حد ضرورت تغییر نام. منابع شفاهی و مکتوب حوزه نشان میدهد که عوامل حسی و عاطفی آویخته به نام، و بلکه زنجیرشده به آن نیز برجسته بود! مثل کودکی که در نوجوانی و اغلب در مواجهه با نیش و کنایه همسالان از اسماش راضی نباشد و آن را زنجیری حس کند که باید پاره شود. قصد نقد نام را در اینجا ندارم. فقط اشارهای بود بر نوعی بحران نظری و کارکردی که نام و واژهها تنها یکی از آنهاست.
فکر میکنم ناخواسته و نااگاهانه همان نگاه در بازنگریهای مرتبط با حرفه برجسته است که در دهه چهل باعث به حاشیه راندن سنتهای بومی و در جای خود کارامد نسخهشناسی/ کتابشناسی شد: یک آورده مثبت، و یکی منفی و ناخواسته، و هر دو بههنگام مواجهه با موج نوآوریهای هضمنشده از غرب. ایرج افشار، دانشمند کمنظیر کتابشناس، نسخهشناس، ایرانشناس، و یکی از بانیان اصلی آموزش کتابداری مدرن در ایران بود. اما طنز روزگار این است که وی را سنتگرا خطاب کردند که آن زمان چیزی شبیه فحش بود، و نه یک رویکرد!؟ نتیجه این شد که چیزهای مهمی از آموزشهای پایه کتابداری ایران و شیوههای آموزش به حاشیه رفت که همان موقع، بهویژه پس از رواج رایانه میتوانست یک رویکرد افزوده و شاید حتی مدرن در کتابداری جهان باشد؟ چرا؟ به این دلیل که در کتابداری مدرن، حداقل مورد توجه در ایران، آن نگاه عمیق محتوایی به کتاب و اطلاعات و نسخه برجسته نبود که کتابشناسان و نسخهشناسان ما از گذشته وارث آن بودند؛ یعنی یک مهارت و میراث حرفهای و محتوایی که مالک آن نه تنها نسخهها را توصیف و سازماندهی میکرد بلکه حاشیه بر کتابها و محتواهای ناخوانا و سختفهم مینوشت! این را کتابشناسان بزرگی درک میکنند که از قضا با کتابداری مدرن هم آشنا هستند؛ برخورد نسخهشناسان و کتابشناسان به نظر سنتی با کتاب و اطلاعات همان چیزی است که در همین یکی دو دهه اخیر آن را غنیسازی فهرستها و رکوردها میشناسیم!؟ حتی به مراتب فراتر از غنیسازی فهرستها بود. چون هم موجب غنیتر شدن محتوا میشد و هم خود کتابشناس/ نسخهشناس. به همین اعتبار به نظرم نسخهشناسان و کتابشناسانی مثل افشار و انوار خود دانشمند در معنای ساینتیست بودند، زیرا تلاش میکردند پرسشهای ناگشوده یک اثر را فراتر از همان اثر یا نسخه، و با مطالعه عمیق بافت بزرگتر تاریخی و اجتماعیاش پاسخ دهند. به همین دلیل، اغلب کتابشناس و متخصص موضوعی هم بودند،؛ و به حدی که در آن زمینه بینظیر با حداقل کمنظیر بودند. این خود نتیجه سنتها با روشهای مورد استفاده در این حوزه بود که با کتاب و محتوایش زندگی میکردند. در واقع آنها نسخههای قدیمی را امروزی میکردند! به قول گاداموف، دانشمند هرمنوتیک، شرح و تفسیر آثار شکسپیر، هرودت، دانته، ابن سینا و هر منبع متعلق به گذشته، امروزی کردن آنهاست، نه رجعت به گذشته. یعنی ما با نگاه و نیاز و دانش امروزمان آنها را تعبیر و تفسیر و امروزی/ بومی میکنیم! کتابداران مدعی اطلاعات و این روزها دانششناس نیز میتوانستند در کارهای مدرنشان از آن راه و روش و هر چیز دیگر بهره ببرند!؟ میتوانم بگویم همه نسخهشناسان و کتابشناسان سنتی که میشناسم یک دانشمند، متخصص موضوعی، و اهل مطالعات دیگر هستند!؟ البته یک نکته بسیار مثبت و درسآموز این بود که آموزش نسخهشناسی در سطحی تجربی و حتی آکادمیک ادامه یافت و اگر نبود موانع موجود در فضای فرهنگی کشور، شاید کفایت میکرد و میتوانست کاستیهای خودش را نیز جبران کند. نکته مثبت دیگر، سپردن نسبتا انحصاری این آموزش به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود و شاید با کمک سایر مراکز مطرح در نسخههای خطی. البته اینجا قصدم مقایسه دانششناسی و نسخهشناسی نبود. این دو اهداف و رویکردهای متفاوتی دارند. بلکه اشاره به یک واقعیت تاریخی بود که معتقدم به شکلی دیگر دارد رخ میدهد. مسیر آموزشی و حرفهای آن نیز میتواند برای ارائه راهحلها در دیگر حوزهها شاید مناسب باشد. زیرا همین نسخهشناسان و کتابشناسان به حاشیه رانده شده متناسب با تعدادشان هم جایگاه برجستهتر اجتماعی دارند و هم بروندادهای بیشتر؛ به مراتب بیشتر از مدعیان دانش و دانششناسی و حتی علم اطلاعات.
نگارنده از جمله منتقدان جدی آموزشها و پژوهشهای جاری در کتابداری و علم اطلاعات در ایران هستم و معتقدم راهبردها و «نظام» حاکم بر «نظام» آموزشی حرفه با همه جزئیات آن باید بازنگری شود و حتی دگرگون گردد. اما پیشبینی میکنم مسیر و راهبرد جاری ما را به ناکجاآباد میبرد و همان بلایی را سر آموزش کتابخانه و کتابداری در کشور و نیز نهاد اجتماعی کتابخانه میاورد که در مواجهه با تغییرات گذشته و امروز به پت و پت افتاده است، به همین دلیل تاکید میکنم که هر پیشنهادی و اجرای آن در قالب برنامههای آموزشی و پژوهشی ملی باید بر اساس شناخت عمیق اهداف نهادی حوزه یا حرفه، و در ارتباط با مرزهای نهادی و روششناختیاش با دیگر حرفهها و حوزهها، و مطالبات اجتماعی مرتبط با حوزه در سطح حاکمیت باشد.
به نظرم نگاه جاری متخصصان حوزه نسبت به مفهوم داده و دانش و حتی اطلاعات یک نگاه سطحی است و متوجه عمق انها و بسیاری از جنبههای علمی و فنی و کاربردی مورد ادعا نیست؛ اما این شناخت سطحی چنان در ادبیات و کنشهای حوزه برجسته شد که هم موجب غفلت از بسیاری از اهداف نهادی/ حرفهای/ آموزشی/ پژوهشی شد و هم گاهی در روابط درون/ برونحرفهای تاثیر منفی گذاشته است. البته شناخت سطحی برخی از مفاهیم به خودی خود ایرادی ندارد، اگر و اگر تنها با توجه به اهداف نهادی و حرفهایاش باشد. اما آسیب ناشی از سطحینگری و ادعاهای فراتر از اهداف و دانش حرفهای به مراتب بیشتر از گذشته خواهد بود و دیگر محدود به جدا کردن یک باله سنتی و ریشهداری نخواهد بود که خودش را در حد یک زخم نشان دهد. این بار شاید بلعیده شویم!؟ نشانههای خوباش را در برخی از حوزههای مرتبط با حرفه میبینم و معتقدم باید به استقبالاش رفت و حتی آن را از چند جهت تسریع کرد!؟ مسأله و رویکرد اصلی باید بازسازماندهی چیزها با توجه به تغییرات، وظایف و مهارتهای فردی، و نیز متناسب با اهداف حرفهای/ نهادی باشد و نه مقاومت در برابر تغییرات مثبت و یا ادعاهای غیرواقعی و غیرحرفهای.
باید روی این نکته هم تاکید کنم که ممکن است این با آن متخصص حوزه در برخی از زمینهها وارد بده و بستان با دیگر حوزهها شود یا حتی به حوزههای دیگر مهاجرت کند، یا برعکس. این را فقط باید به عنوان یک پدیده ثالث، و حداکثر، مرتبط در نظر گرفت و بسیار هم آورده خواهد داشت اما اهداف نهادی و حرفهای را مجموعهای از چیزها در اجتماع تعیین میکند که برای خودش سنتهایی دارد: سنت علمی و حرفهای این است که باید با احتیاط، با ملاحظه، با اجماع و اقناع نسبی، و با توجه به دستاوردهای نسبتا متقن یا حداقل مورد اجماع جامعه علمی و اقتصاد کنشها و روابط بین حرفهای باشد! یعنی ابزارها، روشها و دستاوردها (همان محصول نظام آموزش علمی، فنی یا حرفهای/ نهادی) مورد پذیرش جامعه باشد، محیط حامی آن باشد و برای آن تقاضای مقبول باشد!
برنامههای آموزشی و پژوهشی جاری و پیشنهادات اخیر، به ویژه پس از این همه بازخورد انگار قرار است بر آموزش مفهوم چیزها تاکید کند تا آموزش مهارتهای حرفهای. گویی میخواهیم چیزی یاد بگیریم تا یاد دهیم!؟ یک متخصص کتابدار/ اطلاعرسان یا هر نام مورد توافق دیگر باید بتواند در درجه اول اهداف آن نهادی را تامین کند که در خدمتاش قرار میگیرد!؟ در کجا کار میکند؟کتابخانه مدرسه/ دانشگاه/ پژوهشگاه یا سازمان و نهادی دیگر؟ یا دقیقتر به چه کسانی خدمات میدهد!؟؟ و با چهکم و کیفی؟ اقتصاد آموزش و یاددهی و یادگیری هم مطرح است؟ اولویتها و اهداف نهادی و حرفهای را میگویم و این که دیگرانی هم هستند؟ آموزشها، پژوهشها و مهارتهای اساسی مرتبط با اهداف حرفهای را باید بلد باشیم، که به نظرم نیستیم!؟ نمونهاش همین پیشنهادات و انتقادات انجمن به وزارت آموزش و پرورش بود که بسیار هم به جا بود؛ البته به شرطی که نظام آموزشی و پژوهشی و حرفهای خودمان، در همین حوزه تخصصی هم بتواند آن را حمایت کند!؟ به قول آقای دکتر دیانی، در گروه بحث مشهد که همین پیشنهادات انجمن در کدام برنامه آموزشی دانشگاهها یا حتی خود انجمن انعکاس یافته است؛ مثل آموزش سواد اطلاعاتی به دانشآموزان، همکاری در تدوین برنامههای درسی، تدوین و اجرای مسیریابی آموزشی. خانم دکتر مهری پریرخ و دیگران در حوزه اموزش سواد اطلاعاتی به کتابداران و بهویژه در زمینه مسیریابی درسی کارهای جالب، مستند، پژوهشی و کاربردی زیادی کرده است که میتواند الگو باشد. اینها نیازمند یادگیری همان مباحث پایه و تولید منابع زیرساختی است که شاید چند دهه پیش در دنیا آموزش میدادند و میدهند؛ به همین دلیل هم کتابداران آموزشگاهی در مدارس آن ور آب جذب میشوند و محبوبیت دارند. نظام آموزش حرفهای ما حتی در آموزش مفاهیم پایه مرتبط با داده، اطلاعات، دانش، برنامهنویسی، سواد اطلاعاتی و غیره نحیف و ناتوان است، ناقص است، یعنی تقریبا بیشتر استادان ما!؟ و همه نظام آموزش حرفهای ما!؟ شاید از جمله به این خاطر که آموزش همه اینها را به ناگزیر در سطح انتخاب کرده است!؟ و شایدهای دیگر. در همین گروه بحث مشهد خانم دکتر اسدی به جا مطرح کردند که ما در زمینه مدیریت اسناد و مدارکمان مشکل داریم؛ از خودکارسازی و الکترونیکی کردن آنها تا سازماندهی و دسترسی. مسائل مرتبط با حقوق مالکیت فکری در تولید و دسترسی به محتوا، دسترسپذیر کردن آزاد انواع اطلاعات دولتی و دهها موضوع اساسی که حتی در آموزشهای پایه هم انعکاس نیافته است. بماند که اموزش مهارتهای مربوط به مجموعهسازی و سازماندهی اطلاعات، دسترسپذیر کردن اطلاعات، ارائه خدمات اطلاعاتی و دهها موضوع و مهارت دیگر هم دارد به حاشیه میرود. بازسازماندهی حرفه/ آموزش/ مشاغل عرصه آزمایش و خطا نیست و باید با توجه به شناخت و ارزیابی عمیق و دقیق واقعیتهای حرفهای و جامعهای باشد که یک شغل/ مهارت/ حرفه یا مجموعهای از آنها میخواهند در خدمتاش باشد. مسئولیتپذیری در قبال جامعه حرفهای اقتضا میکند که مدیران مسئول این بخش در وزارت علوم و غیره بهگونهای برنامهریزی و عمل کنند که برنامههایشان در نظر و نیز کم و کیف اجرا قابل دفاع و ارزیابی باشد، پیش چشم جامعه حرفهای و مخاطبانش مثل دانشآموزان و معلمان و آموزش و پرورش و غیره باشد و در قبال کاستیها پاسخگو باشند. یعنی باید مثل شورای کتاب کودک بخشی از آنها باشیم. وگرنه بنده نوعی شاید بتوانم در یکی دو روز فهرستی از درسها و دورهها را پیشنهاد دهم که البته در جای خود ارزشمند است. اما این وظیفه آن نهاد با افرادی است که در این زمینه مسئولیت رسمی دارند. منظورم مدرسان دانشگاههاست در درجه اول، وظیفه اصلیشان آموزش است و آموزش. پژوهش آنها هم باید در خدمت اهداف و وظایف آموزشیشان باشد، وگرنه برنامههای آموزشی و خود آموزششان چیزی میشود که رضایتبخش نیست. انها وظیفه رسمی و اخلاقی دارند که با دقت و حساسیت نقد و نظر همه را جلب کنند، روشمند باشند و با توجه به اهداف و راهبردهای مکتوب و مدون و قابل دفاع کار کنند. انها این اجازه را از نظر اخلاقی/ حرفهای / و حتی رسمی ندارند که برنامهها و اقدامات آموزشی و پژوهشی را بر اساس تمایلات یا حتی دانش و مهارتهای داشته و نداشتهشان پیش ببرند. مطالعه و درک عمیق نیازهای آموزشی و شغلی و مهارتی و بازار کسب و کار، تدوین برنامه و درس با کم و کیف مناسب، و تضمین انتقال دانش و مهارت بر همین اساس از جمله وظایف حداقلیشان است.
درسهای زیادی را میتوان از یافتههای زبانشناسی شناختی فرا گرفت که در فرآیندهای یادگیری و یاددهی و بهویژه تحولات/ تغییرات معنایی/ شغلی و رفتارهای مرتبط اهمیت دارند، ریشه اصلی تحولات/ تغییرات صوری و معنایی واژهها به ماهیت متغیر خود انسان و عوامل محیطی، و تجربههای او برمیگردد. یعنی نیازها و شکافهای زیستی است که تواناییهایش را گسترش میدهد و انواع تغییرات را میسازد. انها، یعنی برنامهریزان درسی/ مدرسان باید در این شکافها باشند یا آنقدر از تجربههای زیسته دیگران استفاده کنند که گویی خود، و حتی به جای فراگیرانشان در این شکافها هستند!؟ وگرنه ممکن است همان معنایی را بار واژههایی چون داده/ اطلاعات/ دانش و مهارتهای اطلاعاتی و دانشی آنها کنند که خود میدانند/ نمیدانند! همین بار به فراگیرانشان و جامعه و نهادهای اجتماعی و روابطشان نیز منتقل میشود. علوم و فنون/ واژهها و مفاهیم/ حرفهها/ مشاغل/ دانشجویان نیز تحت تاثیر همین ویژگی انساناند و شاید به راههای متفاوتی سوق داده شوند! لب کلام این که شنونده/ خواننده/ بیننده/ فراگیر/ دانشجو نیز اغلب در معنای مورد نظر چنین گوینده/ نویسنده/ استاد دست میبرد و در نتیجه به سمت کنش دیگری میرود که نباید. از جمله این که معانی ثالثی را بار واژهها میکند. گسترده/ یا محدود شدن دامنه معنایی برخی از واژهها نیز به همین خاطر است. فعالسازی یا کاهش دامنه واژهها/ حوزهها/ حرفهها/ مهارتهای مرتبط با داده/ اطلاعات/ دانش نیز تحت تأثیر تواناییها/ ناتوانیها، خواستهها/ ناخواستهها و کم و کیف روابط انسانی است. به همین دلیل معتقدم اگر بتوانیم شاید بد نباشد همه دانش و مهارتهای مرتبط با داده/ اطلاعات/ دانش را در ذهن همه آدمها فعال کنیم: از علوم رایانه و ارتباطات تا کتابداری و نشر و دانششناسی و علوم شناختی و فلسفه و غیره. خودم که خیلی دوست دارم همه یافتههای انسانی را هر زمان که اراده کردم با هم ترکیب کنم! چه خیالها و ارزوهایی که ندارم. اما نمیتوانم و نمیشود! کاش یک نفر میتوانست!؟ اما روشهایی اقتصادی و منطقی دیگری هم هست که بهترین نتیجه ممکن را میدهد. باید به تواناییها و ناتوانیهای فیزیکی/ آموزشی/ نهادی/ حرفهای خودمان و نیز در بهترین حالت، تعدادمان دقت و توجه کنیم. فلان گروه آموزشی در فلان دانشگاه به نظر بزرگ/ جامع/ مادر حداکثر چهارپنج هیات علمی دارد. بماند که برخی کمترند! و بماند که همینها فلان جا هم هستند و نیستند!؟ یعنی در بهترین حالت نود درصد از اجزای بدنشان آن جایی نیست که باید باشد!؟ باید گفت بدنشان همیشه در آسمانهاست! معلوم است که برنامه آموزشی و درسیشان نیز به همه سو پر میکشد و سقف و ستون ندارد!؟ نسیمی هم آن را ویران میکند. ...
محسنی ، حمید .« درز و شکاف فرونشستها در مخزن دانش» سخن هفته لیزنا، شماره 683، 7 اسفندماه 1402.
درود بر محسنی اندیشمند و اندیشه ورز، که همواره با نگاهی ژرف، تحلیلی، انتقادی و خلاق به مفاهیم، فرایندها و رخدادها می نگرد و دانش خود را با دیگران به اشتراک می گذارد.
پیشنهاد می کنم همکاران هیئت علمی بخوانند و دیدگاه خود را در همین فضا به اشتراک گذارند.