داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
هاروکی موراکامی نویسندهای ژاپنی و متولد 1949 است. وی در کیوتو به دنیا آمد. در سال 1968 در دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا در رشته درام تحصیل کرد و در همانجا با همسرش یوکو آشنا شد. موراکامی تحت تأثیر ادبیات غرب و نویسندگانی از جمله فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، داستایوفسکی و جک کرواک بزرگ شد. وی در 29 سالگی شروع به نویسندگی کرد و اولین رمانش با نام «به آواز باد گوش بسپار» در سال 1979 منتشر شد.
کتاب و کتابخانه در آثار موراکامی نقش برجستهای دارد. شاید به همین دلیل است که با کتابهای وی انس گرفتهام و در مطالعه آثارش تردید نمیکنم. بهعنوانمثال بخش اعظم اثر «کافکا در کرانه» در کتابخانه اتفاق میافتد و کتابخانه بهصورت مأمنی برای کودک 15 ساله ترسیم میشود. رمان دلدار اسپوتنیک نیز از چاشنی کتاب بیبهره نیست و در جای جای کتاب صحبت از رمانهای جک کرواک (نویسنده موردعلاقه موراکامی) به چشم میخورد.
درباره کتاب
رمان دلدار اسپوتنیک که در سال 1999 روانة بازار شد، درباره دختر جوان بیستودوسالهای به نام سومیر است که به نویسندگی عشق میورزد. حتی از کالج ترک تحصیل کرد تا بتواند به آرزوی دیرینهاش برسد. اگر قرار باشد رمانهای موردعلاقهاش را نام ببرد، میتواند این کار را تا ابد ادامه دهد. سومیر در سهسالگی مادرش را ازدستداده و از ششسالگی با نامادری خود بزرگ میشود. البته شاید یکی از شانسهای زندگی او بزرگ شدن با نامادری منصف و خوشاخلاق باشد. نامادری سومیر در بسیاری از موارد حامی و مدافع او بود. اگر نامادریاش از او دفاع نکرده بود بهاحتمال زیادی بیپول و بدون داشتن مهارتهای اجتماعی لازم در برهوت خشک واقعیت رها میشد. کتاب خواندن مثل نفس کشیدن برای سومیر طبیعی بود. هر فرصتی که به دست میآورد در گوشهای مینشست و کتاب میخواند. از کارهای موردعلاقهاش وقت گذراندن در کتابخانهها و کتابفروشیها بود. وی میتوانست تمامروز را در دستفروشیهای کاندا (یکی از محلات توکیو) به ورق زدن کتاب سپری کند.
داستان حول محور آشنایی سومیر با زنی میانسال به نام میو میچرخد. شخصیتهای داستان تنها سه نفر هستند که عبارتاند از: سومیر، میو و البته راوی. راوی داستان که وی را تنها با عنوان «ک» میشناسیم، یک معلم جوان در توکیو است. وی به سومیر عشق میورزد. هرچند این احساس یکطرفه باقی میماند زیرا سومیر بیشتر روی نویسنده شدن متمرکز بود تا عاشق شدن.
داستان از آنجا شروع میشود که سومیر در یک عروسی با میو آشنا میشود. میو اهل کره بود ولی در ژاپن بزرگ شده بود. برخلاف علاقهای که سومیر به رمان و نویسندگی داشت، میو چندان علاقهمند به کتاب نبود و بهجز داستانهایی که برای گذراندن زمان میخواند، به ندرت سراغ رمان میرفت. دلیلش هم این بود که فکر میکرد شخصیتها ساختگی هستند، درنتیجه نمیتوانست با آنها هم ذات پنداری کند.
با پیشنهاد کار در شرکت میو، زندگی سومیر بهطور کامل متحول میگردد. سومیر مجذوب شخصیت میو شده بود و دوست داشت در آینده شبیه میو شود؛ زنِ میانسال زیبا و جذاب. شاید چیزی که بیش از همه سومیر را مجذوب خود کرد، اسراری بود که در گذشته میو نهفته بود. سومیر در مورد گذشته میو تنها در همین حد میدانست که او 14 سال پیش، تجربه دردناکی داشته که باعث شده بهیکباره جوانی و شادابی خود را از دست بدهد و به تعبیر خودش به دونیم تقسیم شود. سومیر علاقه زیادی داشت در مورد گذشته میو بداند. هرچند میو کمتر ترجیح میداد در مورد این مسائل صحبت کند.
حسی که سومیر به میو داشت روزبهروز شدیدتر شد و رهایی از این حس برایش غیرممکن گردید. بیایید نظر سومیر در مورد این حس جدید را از زبان خودش بشنویم: «این حس دارد مرا بهجایی میبرد؛ جریانی بیشازحد قدرتمند و من هیچ انتخاب دیگری ندارم. شاید جای بسیار خاصی باشد، جایی که قبلاً هرگز ندیدهام. شاید خطر در کمین باشد، چیزی که درنهایت عمیقاً زخمیام کند. شاید همهچیز را از دست بدهم؛ اما راه برگشتی نیست. تنها میتوانم با جریان همگام شوم. حتی اگر به این معنی باشد که برای ابد بسوزم و نابود شوم.» همین اتفاق هم میافتاد و سومیر درگیر یک سری اتفاقات جدید میشود؛ اما نه اتفاقات عادی و قابل درک...
مضامین اسرارآمیز، استعارات و مفاهیم سوررئال این رمان کارآگاهانه چنان شما را درگیر خود میکند که این تأثیر تا مدتها بر ذهنتان باقی میماند. به قول ایشیگورو: "آثار موراکامی رنگ سوررئالیستی توأم با مضحکهای عبث دارد که مالیخولیا را در زندگی روزمره طبقه متوسط جستجو میکند."[1] درواقع این رمان خواننده را همزمان درگیر دو حس متفاوت میکند؛ ازیکطرف خواننده مشتاق به خواندن ادامه رمان میشود و از طرف دیگر، درگیر درک و هضم اتفاقات داستان میشود. حس فقدان، تنهایی و ازخودبیگانگی که سوژه اکثر داستانهای موراکامی است، در این رمان نیز دیده میشود و همین سوژهها باعث میشود نتوانید رمان «دلدار اسپوتنیک» را زمین بگذارید. از نقاط قوت کتاب میتوان انسجام، ربط وقایع داستان و ترجمه روان را نام برد. شاید تنها نقطه ضعف رمان پایان ناگهانی و غیرواضح آن باشد زیرا تنها به یک مکالمه تلفنی از راه دور اکتفا میکند.
یکی از نکات مهمی که در جای جای کتاب به آن اشارهشده اهمیت تعقل و تفکر است؛ زیرا با سلاح اندیشیدن است که انسان میتواند از سردرگمی و ازخودبیگانگی در امان بماند. به قول سومیر: " اگر مردم میخواهند دانسته و ندانستههایشان در صلح کنار هم زندگی کنند باید یک استراتژی هوشمندانه برگزینند و این استراتژی اندیشیدن است." سومیر تا قبل از روزی که با میو آشنا شود، کتاب میخواند، میاندیشید و داستانهای خودش را مینوشت؛ اما از زمانی که با میو آشنا میشود کمتر فرصت میکند بخواند و بنویسد. خودش هم اعتراف میکند برای اینکه بتواند به میو نزدیکتر شود از خیلی چیزها دست برداشته است ازجمله فکر کردن و نوشتن. البته ازنظر راوی تنها تفکر کافی نیست. زیرا تنهایی فکر کردن در زندگی باعث یکنواختی و عقبماندگی میشود و افراد را به یک دیدگاه محدود میکند؛ بنابراین همواره باید افکار خود را با دیگران به اشتراک گذاشت و به دانش خود افزود.
جملات زیبای کتاب
باید گوشبهزنگ باشی. پیشداوری نکنی در عوض به چیزهایی که اتفاق میافتد گوش کنی و گوش قلب و مغزت را باز نگهداری. باید آرام باشی. باید حسابگر باشی. چیزی که خیلی مهم است چیزهای بزرگی نیست که دیگران دربارهاش فکر میکنند بلکه چیزهای کوچکی است که خودت متوجه میشوی.
بارها و بارها افرادی را دیدهام که خیلی راحت و بدون هیچ دلیل خاصی صدمه میبینند یا به افراد دیگر صدمه میرسانند. افراد به قول خود صادق، بدون آنکه متوجه باشند چه میکنند، خیلی دوستانه از بهانههای خودکامهشان استفاده میکنند تا به چیزی که میخواهند برسند و آنهایی که احساسات قلبی دیگران را درک میکنند معمولاً فریب غلقها را میخورند. همین کافی است تا این سؤال را مطرح کنم: «واقعاً چقدر خوب خود را میشناسیم؟» هرچه بیشتر دراینباره فکر میکنم، بیشتر دوست دارم چکی تضمینی درباره موضوعِ من داشته باشم. چیزی که بیش از همه دوست دارم بدانم، این است که حقیقت عینی چیزها، خارج از من چگونه است. دنیای بیرون برایم چقدر مهم است و چطور با پذیرفتن آن به احساس تعادل دست مییابم.
سخن پایانی
ازجمله نکاتی که از این کتاب آموختم این است که باید بتوانیم تحت هر شرایطی تعادل را در زندگی خود حفظ کنیم. در طول زندگی افراد زیادی وارد زندگیمان میشوند که ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. اگر این تأثیر در جهت پیشرفت باشد خوب است ولی اگر قرار باشد آشنایی با افراد جدید روند زندگی ما را مختل کند، باید ازاینگونه افراد فاصله بگیریم. تنها در صورتی تصمیمگیری، قضاوت و داوری ما از عقلانیت لازم برخوردار میگردد که مطالعه و اندیشیدن بر زندگیمان حاکم شود؛ بنابراین با افزایش مطالعه و مهارتهای خودآگاهی، باید بتوانیم از پشت عینک دانایی به جهان و قضایا بنگریم تا زندگی بهتر و متعادلتری داشته و به درک درستی از پرسش زیر برسیم:
من کی هستم؟
مشخصات کتاب
موراکامی، هاروکی (1397). دلدار اسپوتنیک، ترجمه معصومه عمرانی، تهران: نوای مکتوب. 207 ص.
مشخصات نویسنده این متن
نگین شکرزاده، کارشناس ارشد علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه شهید بهشتی. سال 1371 در تبریز به دنیا آمده و بزرگ شدم. علاقه زیادی به مطالعه بهخصوص مطالعه کتب روانشناسی و تاریخ دارم. به رشته خود عشق میورزم. هرچند اخیراً بیشتر درگیر مطالعه کتب تخصصی هستم، ولی سعی میکنم پیوندم با مطالعه کتب ادبی هرگز گسسته نشود.
ممنون بابت معرفی خانم شکرزاده
ممنون از معرفی
ممنون از اینکه خواندید.