داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، دکتر یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی:
اخیراً در یکی از جلسه های درس روش تحقیق و سمینار که مشغول تدریس اصول نگارش علمی و توضیح اهمیت آن بودم، پرسشی مطرح شد، که پاسخ به آن انگیزهء اصلی نوشتن این یادداشت است. پرسش این بود که اگر قرار است دستور و قواعد زبان بی کم و کاست و عیناً به همان شکل که از قدیم بوده، مبنای نگارش امروز ما باشد؛ پس تکلیف رشد زبان و تحول و تکامل آن چه می شود؟ اگر ما مدعی هستیم که مردم صاحبان اصلی زبان هستند، پس باید به خواست آنان احترام بگذاریم و اگر روزی تصمیم گرفتند تغییری در صورت یا ساختار زبان ایجاد کنند، آن را بپذیریم. نه اینکه دستور زبان را اصلی ثابت و قطعی تلقی کنیم و هیچ تغییر و تحولی در آن را به رسمیت نشناسیم. مثالی که در آن گفتگو از سوی دانشجویان مطرح شد، واژگان و ترکیبات نوینی بود که بیشتر خود را در ارتباطات غیر رسمی نظیر پیامک ها و ایمیل ها نشان می دهند. زبانی که موجز و مختصر است و در آن ترکیبات تازه ای یافت می شود که اغلب حاصل ابتکار جوانان و نوجوانان است. ترکیباتی که پیش از این وجود نداشته و معمولاً همراه با گسترش فناوری متولد شده است. مثلاً وقتی در پیامکی می نویسیم «زنگیدم، نبودی!» یعنی تماس گرفتم و پاسخی ندادی؛ یا مواردی از این دست. بیشتر اشاره به زبان عامیانه ای بود که فرهنگ لغات خودش را دارد و کارکردهای ویژه ای در زندگی امروز ایفا می کند. به سخنی دیگر، کانون این بحث در این پرسش دومی خلاصه می شد که نگارش علمی تا چه میزان از تحولات معاصر زبانی متاثر است و سهم ساختارشکنی صاحبان زبان در این میان چیست؟ به نظرم رسید این پرسش بجاست و نباید به سادگی از کنار آن بگذریم و به همین دلیل امروز تصمیم گرفتم پاسخ آن را در یادداشتی مستقل بنویسم، تا زمینه ای برای گفتگوهای بیشتر فراهم آید.
در ابتدای بحث لازم است به سه نکتهء مقدماتی دربارهء زبان و تحولات تکاملی آن اشاره کنم. نخست آنکه تعریف زبان و تبیین ویژگی های آن – مثل بسیاری از مفاهیم بنیادین نظیر اطلاعات، حیات، فرهنگ و عدالت – دشوار است. از یک سو زبان را به خوبی می شناسیم و با آن زندگی می کنیم، و از سویی دیگر زمانی که قرار است آن را تعریف کنیم می بینیم شناخت دقیقی از ماهیتش نداریم. به بیانی دیگر، زبان به اعتبار کاربردی که در زندگی دارد، بسیار به ما نزدیک است و به اعتبار پیچیدگی ها و ظرایفی که در درون خود نهفته، بسیار از ما دور است. به قول آشوری (5 :1387): «همه چیز را به زبان می شناسیم، اما زبان را جز به زبان نمی توان شناخت. زبان را به تنها چیزی که در جهان همانند می توان کرد نور است. چرا که ما همه چیز را به نور می بینیم، اما نور را جز به نور نمی توان دید. نور خود روشنگر خویش است. آنچنان روشنگری که همه چیز را پدیدار می کند، اما خود پنهان می ماند. ... زبان نور گوش های ماست و با پرتو افکندن بر هر آنچه دیدنی است و نادیدنی، حس و فهم و عقل ما را بینا و دانا می کند. اما در این میان خود پنهان می ماند.»
دوم آنکه تحول زبان خواسته یا ناخواسته رخ می دهد و کسی نمی تواند مانع آن شود. همین که امروز ما مثل مردم قرن هفتم یا دهم صحبت نمیکنیم و نثر امروز با گذشته متفاوت است، نشان از تحول طبیعی و تدریجی زبان دارد. تحولی که بخشی جدایی ناپذیر از ماهیت زبان است. زیرا زبان به عنوان موجودی زنده متولد می شود، رشد می کند، به بلوغ می رسد، گاهی پیر می شود و حتی گاهی می میرد. زبان - مثل هر موجود زندهء دیگر - ممکن است بیمار شود. درست مثل نثر ما که به تشخیص زبان شناسان در دوره هایی از تاریخ بیمار شده بود و خوشبختانه بعدها بهبود یافت. بنابرین، تحول در زبان اجتناب ناپذیر است. اگر این تحول مثبت باشد به رونق و پویایی زبان کمک می کند و اگر جهتی منفی داشته باشد، زبان را سست و ضعیف خواهد کرد.
نکته سوم اینکه تحول زبان وجوه و سطوح متعددی دارد. گاهی یک زبان – بدون آنکه تغییری در ساختارش بدهد - از زبان های دیگر کلمه ها و ترکیب هایی را وام می گیرد و به این ترتیب بر عمق، پویایی و گستردگی خود می افزاید. این وام گیری در بسیاری از زبان های دنیا کاملاً رایج و طبیعی است و امتیازی برای آن ها تلقی می شود. اما گاهی این تغییر در ساختار رخ می دهد، که قضاوت در این زمینه با متخصصان زبان شناسی است که در چه مواقعی این تغییر در ساختار به نفع زبان است و در چه مواقعی به ضرر آن.
پس با این مقدمه می توان نتیجه گرفت که زبان به صورت طبیعی در حال تحول است و توقف این روند نه مطلوب است و نه ممکن. ضمن آنکه تحول در زبان سطوح متعدد و متنوعی دارد که خود مبحث مفصل و مستقلی است. فقط باید دید که جهت این تحول به کدام سو است. آیا تحولی سازنده محسوب می شود که بر غنای زبان و گستردگی آن می افزاید؛ یا بر عکس از توان آن می کاهد و کارکردهایش را محدود می سازد.
صحبت از کارکردهای زبان شد، که نقشی محوری در این بحث دارد. بنابراین، اگر کارکردهای زبان را به اختصار مرور کنیم، بحث ما جهتی روشنتر خواهد یافت. به نظرم به رغم تمام تنوعی که در کارکردهای زبان وجود دارد، در عام ترین شکل زبان دو کارکرد اصلی و بنیادین دارد. یکی نقشی که به عنوان ابزار تفکر ایفا می کند و دوم نقش ارتباطی دارد که بارزترین ویژگی آن است.
بنابراین، نخستین کارکرد زبان نقشی محوری است که در تفکر دارد. زیرا زبان ابزار اصلی تفکر و به بیانی دیگر «ظرف اندیشه» است. اساساً دامنهء پرش اندیشه را گستردگی زبان تعیین می کند. بدون زبان عملاً تفکر ممکن نیست. به همین دلیل پیوند میان زبان و اندیشه یکی از بحث های فیلسوفان و دوستداران فلسفه است. اتفاقاً شماره اخیر نشریه وزین «اطلاعات حکمت و معرفت» در آبان 1392 (شمارهء پی درپی 91) دفتر مستقلی دربارهء تفکر و زبان منتشر ساخته که حاوی مطالبی خواندنی در این زمینه است. انتشار این ویژه نامه مثالی از اهمیت زبان در فلسفه است. زیرا جایگاه زبان در مباحث فلسفی همواره جایگاهی ممتاز بوده است. البته سهم فیلسوفان مختلف در اعصار مختلف در پرداختن به این مسأله متفاوت است.
در قرن بیستم نام ویتگنشتاین بیش از سایر متفکران با این موضوع پیوند خورده است. تا آنجا که می توان گفت تنها فیلسوفی است که تمامی آراء و آثار وی بر محور زبان استوار است (پورحسن، 1385). ویتگنشتاین از بنیانگذاران فلسفهء زبانی بود. فلسفه ای که از دایرهء زبان منطق پا فرا نمی نهد و دربارهء آنچه نتواند سخن گوید خاموش می ماند. (مگی، 202 :1386). ویتگنشتاین زبان را نماینده و نمایشگر جهان که مجموعه ای از واقع ها (Facts) می داند و اندیشه را بازتابی از این واقع نمایی و واقع نگاری می شناسد. بدین سان مرز اندیشه همان مرز زبان است و گسترهء زبان همانا گسترهء جهان (نقیب زاده، 27 :1390). دادرس و نقیب زاده (101 :1386) در این زمینه می نویسند: «در قرن بیستم نام فلسفهء تحلیلی بیشتر از سایر دیدگاه ها با زبان همراه بوده است و فیلسوفان تحلیلی بیشترین فعالیت فلسفی را دربارهء زبان و به کمک زبان انجام داده اند».
دوم آنکه زبان ابزار اصلی ارتباط است. نقش ارتباطی زبان آشکارترین و چشمگیرترین ویژگی زبان است (میرلو، 1392). حتی زمانی که از کلام استفاده نمی کنیم، برای ارتباط از زبان اشاره (Sign Language) بهره می بریم که زبان بدن (Body Language) یکی از انواع آن است. اما همین زبان که بسیار روشنگر است، و ابزار اصلی ارتباط بین الاذهانی به شمار می آید، می تواند گمراه کننده باشد و با کژتابی های خود شنونده را در زبان گفتاری - و خواننده را در زبان نوشتاری - گمراه کند. به قول شلایرماخر هر متنی در معرض سوءتفاهم است و همین پرهیز از سوء فهم است که اساس و بنیاد «هرمنوتیک» را می سازد، که خود بحث مفصل و مستقلی است که فعلاً به آن نمی پردازم.
بنابراین، اگر قرار است تحولی در زبان رخ دهد، این تحول زمانی مثبت است که حداقل در خدمت یکی از این دو کارکرد اصلی باشد. به سخنی دیگر، یا توان اندیشیدن ما را بهبود بخشد، یا امکان ارتباط را تسهیل کند. حال اگر این تحولی - که دانشجویان کلاس روش تحقیقم به آن اشاره می کنند - می تواند چنین کاربردی داشته باشد، باید از آن استقبال کرد. اما اگر نشانی از این دستاورد در آن نباشد، پذیرش آن با تردیدی مضاعف همراه خواهد بود.
زبان زمانی می تواند توان تفکر ما را بهبود بخشد که از چنان تنوع و غنایی برخوردار باشد که برای بیشترین رخدادها و پدیده های اطراف ما واژگان روشن و صریح در اختیارمان قرار دهد. به همین دلیل گستردگی دایرهء واژگان (Vocabulary) در هر زبان یکی از نخستین امتیازهای آن است. هر چه این دایره وسیع تر باشد، توان حرکت ذهن برای تفکر بیشتر خواهد بود. گویی زمینی بزرگتری برای بازی ذهن فراهم است و امکان پریدن بیشتری برایش فراهم خواهد شد. همهء کسانی که دو زبانه هستند، به خوبی می دانند که گاهی در یکی از این دو زبان، کلمه یا کلمه هایی وجود دارد که مترادفش در آن دیگری یافت نمی شود. بنابراین، ناچارند برای توضیح و تبیین آن یا واژه ای ترکیبی بسازند یا توضیحی دربارهء آن بیان کنند.
این مشکل در ترجمهء بسیاری از متون وجود دارد. مثلاً در علم اطلاعات و دانش شناسی، بحث مفصلی دربارهء رفتار اطلاع جویی افراد مطرح است که نظریه های متعددی نیز در این زمینه عرضه شده است. یکی از شکل های جستجوی اطلاعات «جستجوی نیک بختانه» است که مترادف آن در انگلیسی (Serendipity) یا (Serendipitous Search) است و به این معناست که هر گاه فردی بی آنکه فعالانه در جستجوی اطلاعاتی مشخص باشد، به منبع یا منابعی دست می یابد که پاسخگوی پرسشی مهم برای اوست یا به هر دلیل ارزش فراوانی دارد. درست مثل زمانی که از بازار ماهی می خرید و در زمان طبخ آن در خانه متوجه می شود در شکم ماهی مروارید یا جواهری گرانبها وجود دارد. جالب است که گویا ریشهء اصلی این کلمه فارسی است؛ ولی به هر حال امروز مترادف دقیقی برای آن در فارسی نداریم و «نیک بختی» را به عنوان نزدیک ترین مترادف تلقی می کنیم. هر چند در ذهن شنوندهء فارسی زبان نیک بختی معنایی بسیار عام تر از معنای خاص این کلمه دارد و برای توضیح آن باید تعریفی عملیاتی برای این واژه ارائه داد تا برای خواننده ملموس و روشن باشد. تشبیهی نظیر همین مثال جواهر در شکم ماهی آمادهء طبخ. در غیر این صورت، نیک بختی به معنای عام آن و مترادف با خوشبختی و سعادت برای شنونده تداعی می شود. در حالی که این واژه فقط شکل خاصی از آن است و دلالت بر رخدادی نیکبختانه دارد که منتظر وقوع آن نبودیم.
بر این اساس، می توان نتیجه گرفت هر گاه تحولی در زبان رخ دهد که در خدمت حداقل یکی از دو کارکرد اصلی – یعنی یا ابزاری برای تفکر یا ابزاری برای ارتباط – باشد، باید از آن استقبال کرد. اما اگر آنچه در زبان رخ می دهد چنین اهدافی را دنبال نکند، باید به آن با تردید نگریست و نسبت به پیامدهای آن هشیار بود. زیرا تحولات زبان باید با ویژگی های ماهوی آن سازگار باشد. همانطور که میرلو (1392) در بیان خصوصیات زبان به شش ویژگی عمدهء آن اشاره می کند، باید دید که آنچه به عنوان تحول رخ می دهد در پیوند با کدامیک از این خصوصیات است. شش خصوصیت مورد اشارهء میرلو (1392) عبارتند از: نقش ارتباطی زبان (Communicative Role)، قراردادی یا اختیاری بودن (Arbitrariness)، ساختار منظم (Regularly Structured)، زایا بودن (Creativity)، جابجایی (Displacement)، و دوگانگی (Duality). در بخشی از این یادداشت به نقش ارتباطی زبان اشاره شد. در یادداشتی دیگر می توان به وجوه دیگر آن پرداخت.
در پایان برای تاکید بر اهمیت زبان شاید بتوان با نقل قولی از کتاب ارزشمند «شعر و اندیشه» این بحث را موقتاً به پایان برد: «علم، عقل، اخلاق، فرهنگ، هنر، جامعه، همه زاده یِ زبان اند و زبان است که نه تنها آنچه را به حس ظاهر در می یابیم می نامد و در دایره هستی می نهد و «وجود» و «ماهیت» آن ها را پدیدار می کند، بلکه آنچه را که بر حس ظاهر پدیدار شدنی نیست، آنچه از آنِ عالمِ عقلِ نظری یا حس باطنی یا شهود بی واسطه است را نیز پدیدار و نام دار می کند. زبان بر همه چیز، بر «هست» و «نیست» پرتو می افکند، از جمله بر خود نیز و خود را نیز همچون چیزی در میان چیزها پدیدار می کند و با سخن گفتن از خویش، خود را نیز شیئیت و عینیت می بخشد.» (آشوری، 12 :1387). به سخنی دیگر زبان ظرف اندیشه است. هر چه این ظرف بزرگتر و وسیعتر باشد، مجال اندیشه برای رشد و پویایی بیشتر خواهد بود.
امیدوارم شما خوانندگان محترم با درج نظرات ارزشمند خود در بخش نظرخواهی سایت نویسنده را در ادمهء این بحث یاری کنید. ضمن آنکه از همهء متخصصان زبان شناسی پوزش می خواهم که پای از گلیم خود فراتر گذاشتم و به بحثی در حوزهء تخصصی آنان اشاره کردم. امیدوارم، ضمن آنکه جسارتم را می بخشند، کاستی های آنچه گفته شد را گوشزد کنند، تا در اصلاح آن بکوشم.
منابع:
آشوری، داریوش (1387) شعر و اندیشه. ویرایش دوم، چاپ پنجم، تهران: نشر مرکز.
پورحسن، قاسم (1385) ویتگنشتاین: از زبان تصویری تا زبان تألیفی. پژوهشنامه علوم انسانی. شماره 39، ص. 127-148.
دادرس، محمد و نقیب زاده، میرعبدالحسین (1386) زبان، مسأله ای معرفتی و تربیتی در آراء فیلسوفان و مربیان. اندیشه های نوین تربیتی، دوره 3، ش. 3 و 4، ص. 95-117.
مگی، برایان (1386) سرگذشت فلسفه. ترجمه حسن کامشاد. تهران: نشر نی.
میرلو؛ محمد مهدی (1392) ماهیت زبان و ارتباط در نخستی ها. اطلاعات حکمت و معرفت. دوره 8، ش. 8، پیاپی 91، ص. 16-19.
نقیب زاده، میرعبدالحسین (1390) نگاهی به نگرش های فلسفی سدهء بیستم. چاپ دوم، تهران: طهوری.
منصوریان، یزدان. «زبانی که ظرف اندیشه است». سخن هفته شماره 158. 4 آذر 1392.
وجود این نوع نوشتار در بین جوانان همانطور اجتناب ناپذیر است که گفتار عامیانه!
قطعا این گونه گفتارها ونوشتارها توان تغییر در ادبیات را نخواهند داشت والبته نباید گذاشت تاثیر گذارباشند، چون جدا از مقوله ورود لغات واصطلاحات جدید در ادبیات و گسترش دامنه لغات در این حوزه،تغییر در واژگان و بر هم زدن اصول، خدشه بزرگی را در هویت وساختار زبان ایجاد ومشکلات فراوانی را نیز در زمینه اموزش یک زبان ایجاد خواهد کرد.
به نظر من اينگونه به نظر مي رسد كه تغييرات جاري كه عمدتا به علت استفاده از پيامك و چت در گفتار نسل جديد مشاهده مي شود تا حدودي موجب شده است شاخص برقراري ارتباط بهبود پيدا كند(خصوصا ارتباطي كه از طريق پيامك يا چت برقرار مي شود).زيرا مخاطب پيام نيز ماننده فرستنده پيام وقت چنداني ندارد و ترجيح مي دهد با پيامي كوتاهتر مواجه گردد.از طرفي ساختارهاي شكسته به نوعي صميميتي در دل خود دارند كه قطعا در واژه هاي رسمي ديده نمي شود.ولي از طرف ديگر استفاده از اين واژه هاي شكسته به مرور زمان ذهن را تنبل و بي حوصله بار مي آورد و ذهن تنبل نه تنها از تفكر باز مي ماند، علاوه بر آن قدرت خلاقيت خود را نيز از دست مي دهد.
مولوی
اگر آمار مربوط به سرانه مطالعه را مبنا قرار دهیم،روشن می شود که مطالعه نکردن افراد دو پیامد را به دنبال خواهد داشت.یکی اینکه امکان تعمیق بخشیدن به تفکر را محدود می کند و در ثانی در موقعیت های ارتباطی،با پدیده "فقر محتوا" مواجه می شویم.
و به قول سهرات:
زبان گلخانه فکر است.
ای برادر قصه چون پیمانه ای است/ معنی اندر وی به سان دانه ای است
دانه معنی بگیرد مرد عقل /
ننگرد پیمانه را چون گشت نقل.
قصه~پیمانه~زبان
معنی~دانه~اندیشه
نکته ای که ذکر آن شاید مکمل این بحث باشد، ابداع فولکسونومی هاست که برابر نهاد های مختلفی برای آن در متون فارسی وجود دارد نظیر: رده بندی مردمی
اصولا فولکسونومی ها دقیقا برمبنای زبان عامیانه و استفاده از آن برای بازیابی اطلاعات ایجاد شده اند. به عبارتی دیگر، از آن کاربران، برای کاربران
بحث رو با این واژه باز میذارم .... "پاچه خوار"
حرفهای بالا صرفا برداشت شخصی بنده است، اگر کم و کاستی داره و یا خلاف حقیقت هست، بنده رو راهنمایی بفرمایید.
شرمنده که طولانی شد!
باتشکر
در ابتدا لازم میدانم که از شما بزرگوار بابت پیگیری و پاسخگویی بحثهای کلاس تشکر و قدردانی لازم را داشته باشم.
در دنیای امروزی که سرعت انتقال اطلاعات با وجود ابزارهای قوی به سرعت نور! می رسد، به محض اختراع وسیله ای جدید و یا ابداع قانون و یا کشفی جدید، مشخصات و نام آن موضوع به چشم برهم زدنی در دنیا پخش میشود.
حال اگر نام این موجود جدید ترکیبی از نامهای سابق باشد، قابل ترجمه و تبدیل خواهد بود ولی در غیر این صورت با همان نام باید خوانده شود؛ و اگر قرار باشد آنرا نیز ترجمه و یا معادل سازی کنیم، درست مثل این است که نام افراد را ترجمه کنیم!همانند:کیوی، آووکادو، رینگ، اینترنت و ....
واژه هایی مثل پیتزا، کراوات، پاپیون و ... که در ایران با معادل سازی هایی گاها خنده دار و غیر قابل استفاده در اجتماع، همراه شده است، یقینا راه به جایی نخواهد برد؛ زیرا از طرف مردم طرد خواهد شد. و اگر مردم واژه ای را استفاده نکنند، کم کم از دایره لغات پاک خواهد شد و فقط در کتب قدیمی باید دنبالشان گشت.
دیگر اینکه به نظر بنده ربان و ادبیات فارسی ظرفیت بالایی برای استفاده از واژه های ابتکاری و در عین حال موثر در متون رسمی و علمی دارد. مثال شما در مورد زنگیدن مرا یاد فعل سنجیدن انداخت که در اصل سنگیدن بوده یعنی (وزن کردن چیزی با سنگ در ترازو)و سپس از آن واژه سنجه (سنگه)درست شده که در اصل همان سنگ ترازو است و امروزه در متون روش تحقیق به معنای معیار، محک و مقیاس به کار می رود. زیاده گویی بنده را ببخشایید و کم اطلاعی بنده را در خصوص موارد یاد شده گوشزد فرمایید.
اما بعد،
نكتهاي كه من ميتوانم به نكات شما اضافه كنم اين است كه محققان، در همه رشتههاي علمي، براي نگارش عملي، از ميان سطوح مختلف زبان،زبان «معيار» را برميگزينند كه نوآوريهاي جوانان و نوجوانان بهراحتي وارد آن نميشود. زبان معيار همان زباني است كه تمام منابع رسمي يك كشور (كتابهاي درسي، روزنامهها، صدا و سيما، و مانند اينها) آن را بهكار ميبرند. هيچگاه نشنيدهايم كه در يكي از اين منابع بنويسند يا بگويند: «زنگيدن».