داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: ساختار و تغییرات ساختاری از جمله مفاهیمی است که در ادبیات مدیران سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ما زیاد شنیده میشود. درستی با نادرستی درک و دریافتشان از این مفهوم، موضوع اصلی این یادداشت نیست. اما هر کسی میتواند بر اساس محتوای این یادداشت دیدگاهش را منتقل کند.
در واقع، مفهوم ساختار و رابطه آن با یک نظام (مثلن یک شخص یا نهاد، و کنشها و رفتارهای شناختی، حسی، حرکتی، عاطفی و جسمی آنها) و محیطاش، موضوع اصلی این جستار است؛ البته با تاکید بر یافتههای عصبزیستی و علوم شناختی.
نگارنده معتقد است بسیاری از نابسامانیهای موجود در مدیریت نهادهای مختلف اجتماعی به کم و کیف شناخت آنها از همانچیزهایی مربوط است که بابت آن وظیفه فردی و نهادی دارند؛ بیتردید، یاددهی و یادگیری یکی از همان وظایف زیرساختی افراد و نهادهاست که در هر چیزی نفوذ میکند و آن را پالایش میکند؛ از جمله در ساختار سلولهای یادگیری به نام نورون، و از آن جا به همه کنشها و رفتارهای فردی و نهادی؛ و برعکس!
فلدمن میگوید "رشد" در دیدگاههای سنتی وابسته به تغییرات ساختاری است. بر اساس همین دیدگاهها "یادگیری" یک تغییر انباشتی است. منظور دانشمندان از "تغییرات ساختاری" مغز یا سلولهای مغزی این است که یک پیوند تازه بین دو یا چند سلول به نام نورون ایجاد شود که شبکههای عصبی یا نورونی مغز را میسازند. یعنی، شکل، ساختار و آرایش آن تغییر کند. اما "تغییر انباشتی" با افزایش تجربهها، و در نتیجه، تقویت ارتباطات نورونی یا سیناپسی ایجاد میشود.
فلدمن مینویسد یافتههای تازه نشان داده که یادگیری و رشد، هر دو، فرایند انباشتی است، و هر دو با تغییر ساختاری تحقق مییابند.
در هر زمان، یک نظام (مثل یک شخص یا نهاد) ساختاری دارد. با انباشت تجربه، این ساختار از طریق انطباق پیش میرود و ساختار نظام تغییر میکند (حک و اصلاح میشود)، و چرخه ادامه مییابد.
او مینویسد ساختار فعلی هر نظام است که تعیین میکند آن نظام چه چیزی را میتواند تجربه کند. مثلن اگر شما زبان کسی را نفهمید، بیشتر مکالمه را از دست خواهید داد! یک نظام (مثلا یک شخص) با فرض حالت فعلی و محیط (اجتماعی و فیزیکی) جاری، تجربههایی خواهد داشت که برخی خودراهانداخته است و برخی نیست. تعدادی از این تجربهها به تغییرات ساختاری منجر خواهد شد ...
تحقیقات وی و دانشمندان عصبزیستشناس نشان داده که یادگیری به نظامی که تغییر نمیکند دانش نمیافزاید- نظام را تغییر میدهد. به عبارت دیگر، تغییرات انباشتی ناشی از تجربهها و دانش تازه فرد یا نهاد به مرحلهای میرسد که موجب تغییرات ساختاری در نظام دانشی آنها میشود.
اینها زبان و یافتههای عصبزیستشناسان است درباره ساختار و رشد آن. پرسش را میتوان به تدریج خاص و خاصتر کرد تا مفهوم ساختار و رابطه آن با یک نظام خاص فردی و نهادی، و رشد، یادگیری و تغییر آنها توصیف شود. هدف اصلی این است که مختصر و مفید بین ساختارهای سلولی و یادگیری/ تغییر/ رشد/ یا زیست انسانها در سطح فردی و اجتماعی و محیطشان پیوندی منطقی ایجاد شود که اغلب مغفول است.
بر همین اساس میتوان پرسش را این گونه خاصتر و آشناتر کرد که مثلن ساختار یک "نظام" چیست و چگونه رشد میکند؟ منظور از نظام در اینجا هر چیزی میتواند باشد: از نظام سیاسی تا اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی؛ از نظامهای زیستی و انسانی تا غیرانسانی. از نظام عصبی و شناختی تا نظام حسی و حرکتی؛ یعنی هر چیزی را میتوان یک نظام یا بخشی از آن محسوب کرد.
ساختار نیز در اینجا اشاره به چند و چون چینش و روابط خاص بین اجزای گوناگون یک نظام فرضی دارد، تا اجزای آن بتوانند در پیوند با هم و محیطشان، و در خدمت اهداف و کارکردهای آن باشند. به عبارت دیگر یک نظام فرضی میتواند ساختارهای متفاوتی داشته باشد. معنای دیگرش این است که برخی از ساختارها یا کم و کیف اجزای آنها ممکن است به هر دلیلی در خدمت اهداف آن نظام نباشد یا ساختار مورد نظر در مجموع نتواند اهداف نظام را با کم و کیف مورد نظر تامین کند؛ که البته حکایت از ضعفی ساختاری دارد که خود از ضعفی شناختی و زیستی و مثل آن مایه میگیرد.
برای مثال، ساختار شبکههای عصبی انسانها در بدو تولد کم و بیش مثل هم است. اما تجربههای زیستی و محیطی متفاوت سبب میشود سیمکشی ژنتیکی عصبها تغییر کند. مثلن هر کدام از مهارتهای هنری، ورزشی و شناختی سبب میشوند ساختار عصبی مرتبط با آن رفتارها و مهارتها تغییر کنند و البته در خدمت آن هدف خاص. به عبارت دیگر، شنای یک فوتبالیست نمیتواند به خوبی یک شناگر حرفهای باشد. همینطور، نقاشی و نوازندگی نقاشان و نوازندگان با هم تفاوت دارد. زیرا ساختار شبکههای عصبی آنها به دلیل تجربههای فردی و شرایط محیطی متفاوت شده است.
نتیجه مهم این است که تغییر ساختاری نیازمند رفتاری خاص و تکرار و تمرین زیاد و شرایط محیطی مناسب است؛ و تمرین و تکرار و شرایط مناسب محیطی به نوبه خود موجب شکلگیری ساختارهای سلولی متناسب با آن کنشها میشود. یعنی اینگونه نیست که ساختار بدون تکرار و تمرین و دیگر شرایط زیستی و محیطی مناسب حاصل شود و برعکس، یعنی بتوانیم خوب رانندگی کنیم یا پژوهش کنیم و بنوازیم بدون آنکه تغییری در سلولهای عصبی مرتبط با اینکنشهای حسی، حرکتی و شناختی ایجاد شود. این دو به هم وابستهاند و درهمتنیده، و نسبت مستقیمی دارند با کار و تلاش آدمها و محیط مناسبشان. گفته فلدمن را یادآوری میکنم که ساختار فعلی هر نظام است که تعیین میکند آن نظام چه چیزی را میتواند تجربه کند. یعنی فرد یا نهادی با دانش و تجربه نامناسب نمیتواند ساختار عصبی و نهادی مناسبی داشته باشد، تجربههای تازه را درک و جذب کند یا کنشگر مناسبی در آن حد و اندازه باشد؛ منظور ساختاری است که در شبکههای عصبی افراد و کارکنانش، و به عبارت آشناتر، در رفتار و کنش آنها حک شده باشد. وگرنه میتوان ساختارهایی را توصیف کرد که مدالآوران المپیک و نوبل یا دانشگاهها و شرکتهای بزرگ جهان دارند! و یا ادعا کنیم بهترینهای جهان هستیم و یا میخواهیم بشویم! اینها دو چیز کاملا متفاوت است که با برخی از نقصهای حتا کوچک هم نمیشود. تفاوت ورزشکاران، نویسندگان، محققان، دانشمندان، متخصصان، کارگران و کارمندان ایرانی با برخی از کشورهای پیشرفته به نظر زیاد نیست اما نتیجه نهایی بیش از اندازه فرق دارد، شاید به دلیل برخی از همان چیزهای به نظر کوچکی که در ساختار و رفتار آنها و محیطشان نیست یا هست!
همان تغییرات ساختاری در آرایش سلولهای سایر افراد و دیگر مهارتها نیز وجود دارد که به دانش، تجربه و عوامل دیگر مربوط است. طبیعتا بازخورد همین تجربهها یا ساختارهای عصبی مرتبط با آنها را در رفتارها و کنشهای روزمره افراد هم میبینیم. ساختار تمام کالاها و خدمات انسانساز و نیز انواع نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی و غیره هم به همین دانش و تجربه افراد مربوط است. دانش و تجربهای که در ساختارهای سلولی یا نورونی انعکاس دارد. در واقع، همان دانش و تجربه است که در ترکیب با چیزها و شرایط محیطی در ساختار نهادهای اجتماعی و کالاها و خدماتشان نمود دارد. برای مثال ساختار یک ساختمان را در نظر بگیرید که به عنوان یک کل اجزای گوناگونی دارد که ساختار کلی و ظاهری آن را شکل میدهد. حتا میتوان برای هر کدام از اجزا نیز ساختار مستقلی در نظر گرفت که برخی از ویژگیهایش را بر ساختار کلی تحمیل میکنند. مثل سنگ و آهن و آجر و سیمکشی و لولهکشی و هزاران چیز دیگر که متفاوت میکنند ساختمان را. ساختار و کارکرد هر کدام از اینها نیز به عنوان کالاها، خدمات و پدیدههای انسانساز به انسان و تعاملاش با محیط وابسته است. در واقع، همکنشی انسانها با این چیزها و محیطشان است که آنها را شکل میدهد؛ در عین حال، انسان نیز خود در همکنشی با یکدیگر، و با محیطشان شکل میگیرد، تغییر میکند، و تغییر میدهد. بر همین اساس، شناخت خود انسان و چند و چون شکلگیری ساختارهای عصبی، شناختی، حسی، حرکتی و عاطفیاش اهمیت زیادی در شناخت ما از پدیدههای انسانساز و کارکرد و کارایی خوب و بدشان دارد؛ از جمله ساختار، کارکرد و کارایی انواع نهادهای فرهنگی و غیرفرهنگی.
زبان ما نیز بخشی از نظام شناختی و عصبی متصل به نظام یا سیستمی است به نام انسان، و ساختاری ژنتیکی دارد که کم و کیف تجربههای فردی و محیطی ما آن را تغییر میدهد. اغلب یادگیری به همین نوع تغییرات اشاره دارد. همین ساختار زبانی و شناختیِ ژنتیکی ما انواع زبانهای خاص و واژهها و معانی نسبت داده شده به آنها را میسازد که خود ساختارهای متفاوتی دارند. در واقع، کم و کیف تجربههای فرهنگی، زبانی، فیزیکی، حسی و حرکتی ما سبب میشود ساختار عصبی یا شناختی یا همان ساختار سلولهای ما تغییر کند؛ البته نه تغییر ژنتیکی، بلکه تغییر آرایش آنها، تقویت برخی از آنها و هرس کردن دیگری؛ و در نتیجه، تغییر کارکردها و کاراییشان در نسبت با محیط و داشتهها و ناداشتههای ژنتیکی و محیطی؛ و نه هر کار و هر تغییری. به عبارت دیگر، نتیجه برخی از تغییرات زورکی سر بر آوردن بسیاری از همین چیزها و پدیدههای خواسته و ناخواستهای است که بشر امروز در ایران و جهان با آنها مواجه است؛ چیزهایی که انسانها ساختهاند. خود انسانها نیز از این ساخت و سازها تغذیه کردهاند و بخشی از وجودشان، خوب یا بد از آنها ساخته شده است. به قول فرانسیس کریک، یکی از کاشفان ساختار دیانای، ما نبودیم که ساختار دیانای را ساختهایم بلکه ساختار دیانای بوده که ما را ساخته است! و یا این سخن داروین در توصیف تفاوت عجیب بین منقارهای یک طوطی خاص در جزایر متعدد و نزدیک به هم که: طوطیها منقارشان را خودشان در تعامل با محیط و بر اساس شیوههای تغذیه و زیستشان در طول قرنها بدین شکل ساختهاند و آن را تکامل دادهاند! و اینچنین است که یک ساختار به تدریج شکل میگیرد و تغییر میکند. در واقع، کم و کیف تعاملمان با خودمان، با همدیگر، و با محیط در سطح محلی و ملی و جهانی، و در ابعاد مختلف وجودی است که ساختارهای ما و نهادهای ما را، کارکردهای پیدا و پنهانشان را، و نیز کاراییشان را میسازد.
ما و ساختارهایمان، درونی و بیرونی، دور و نزدیک، پیدا و پنهان، یکپارچهایم؛ نتیجه هم هستیم؛ درونداد و برونداد یکدیگریم! همدیگر را ساختاردهی و سازماندهی میکنیم. در همدیگر و در چیزهای متصل به هم بازیابی میشویم! کم و بیش در هم و درهم هستیم! چیزی شبیه میوههای یک میوهفروشی!؟ یا کتابهای کتابفروشیها و کتابخانهها. کتاب، مقاله، گفتوگو، و محتوای آنها، از جمله قوانین، بایدها، نبایدها، علوم، فنون، فرهنگ، و تکتک واژهها و جملههای آن ساختاری دارند که خود از همین ساختار عصبی، شناختی، زبانی یا انسانی و در ترکیب با محیط و داشتهها و ناداشتههای انسان و محیطاش تغذیه میکنند. از یک طرف، واژهها و جملهها بخشی از یک نظام فرهنگی و زبانی خاص است. اما کم و کیف استفاده از آن به نظام و ساختار زبانی خاص یک فرد گره خورده است؛ همین سبب میشود کم و کیف استفاده از آن یا کارکرد آن در افراد مختلف متفاوت باشد. به همین دلیل است که رولان بارت و دیگر دانشمندان، معنای واژگان را کارکرد آن میدانند. خود این کتابها، منابع، محتواها، و چند و چون تولید و مصرفشان به کم و کیف انواع نظامها و ساختارهایی وابسته است که به نام مدرسه و دانشگاه و دولت و کتابفروشی و کتابخانه و کاغذ و رایانه و غیره آنها را میشناسیم. در واقع، انواع نظامها و ساختارها با یکدیگر و با محیطشان درهمتنیدهاند؛ در همکنشی با هم شکل میگیرند؛ تغییر میکنند؛ از هم تغذیه میکنند و در عمل، یکدیگر را شکل میدهند.
از مهمترین نکتههای مورد نظر نگارنده نیز همین است که اینها اغلب به اجزای یک چیز واحد و اصلا خود یک چیز اشاره دارد و تفکیک اینها از همدیگر به عنوان نظام، ساختار، معنا، کارکرد، تغییر، یادگیری، ارزش، ارزیابی، کارایی، و سپس اطلاق آنها مثلا به یک نظام انسانی، کتاب، جمله، واژه، رفتار، نهاد، نهاد انسانی، دانشگاه، کتابخانه، کتابخانههای عمومی/ دانشگاهی/ کودکان/ مدارس/ آموزشگاهی/ آموزشی/ پژوهشی/ سازمانی/ الکترونیکی/ سنتی/ و غیره و غیره همگی نوعی ترجمه آنها به همدیگر است؛ تا درک و توصیف چیزها تسهیل شود. البته به همان اندازه بیتوجهی یا کمتوجهی به این نکته میتواند موجب انواع خطا، مغالطه، تعبیر بد و نتایج نادرست آگاهانه یا ناآگاهانهای شود که بسیار فراوان است؛ بخصوص در زبان و کنش افراد و نهادهایی که دور از عقل سلیم و وجدان و دانش عمومی جامعه سوار بر خر مراد هستند و در پاسخ به ناکارآمدی خود و نهادهای زیرمجموعهشان ادعای اصلاح ساختاری و راست و ریست کردن نظام درست این و آن را دارند و نه خودشان را!؟ عجیب نیست که اصلاح ساختاری در زبان و کنش برخی از همیننوع مدیران فراوان دیده میشود؛ آن هم ساختارهایی که اغلب مدعی هستند از گذشته دور و نزدیک به آنها منتقل شده است. به نظر میرسد برخی از همین ساختارهای درست روی دستشان مانده و وظیفهشان تهی ساختن آنها از کارکرد و کارایی اصلیشان است! این را کم و کیف کارکردها و کنشهایشان میگوید و نه زبانشان؟! در نظر برخی گویی ساختار چیزی است مثل لباس که دیگران برای تنمان دوختهاند و با در آوردن آن و پوشیدن ساختاری دیگر مشکل حل میشود!؟ البته تغییر برخی از ساختارها یا جنبههایی از آنها به همین راحتی اتفاق میافتد و ادعای گزافی نیست. نکته مهم این است که آیا تغییرات ساختاری در خدمت اهداف نهادی و حتا پیشبینیهای مورد نظر خودشان میباشد یا خیر؟ یا اصلا پای چیزهای پیدا و پنهان دیگری اینوسط است که دم خروسها این روزها فراوان و گویاست؟! مثل واگذاری شرکتها و خدمات دولتی به بخش خصوصی و بسیاری دیگر از تغییر ساختارها. و یا داستان این روزهای کارآفرینی، درآمدزایی و خودکفایی این و آن بخش آموزشی و پژوهشی و درمانی و غیره. بگذریم.
ساختارها (زبانی، فرهنگی، فیزیکی و دانشی) بر اساس کم و کیف همکنشی آدمها با محیط است که شکل میگیرند و افکار، رفتار، و به طور خاص، ساختار نهادهای یک کشور را شکل میدهد؛ خود این ساختار زبانی و فرهنگی و فیزیکی و دانشی و نهادی از چند و چون نظام یاددهی، یادگیری و سایر ساختارها، نظامها و بنیانهای فکری خرد و کلان حاکم بر افراد و جامعه، و البته در همکنشی با دیگر افراد و نهادها و حتا کشورها و فرهنگها شکل میگیرد. همه این نظامها، ساختارها، معناها و کارکردها در همتنیدهاند و پنهان و آشکار بر هم تاثیر دارند. مثال روشن آن تاثیر ساختار فیزیکی و محتوایی رایانه و شبکههای اطلاعاتی و ارتباطی در سطح جهانی بر رفتار فردی و نهادی ما و نیز ساختار نظامها و نهادهای ما در کشور است. یعنی برخی از این تغییرات فنی از الگوهای فکری جهانی و ملی تغذیه میکنند که بر افراد و نهادها آگاهانه و ناآگاهانه تاثیر میگذارد. مثلا تاثیر آشکار فناوری اطلاعات و ارتباطات بر فیزیک ساختمانها و کارکردشان و نیز روابط انسانها و نهادها با خودشان و دیگری یکی از آنهاست. همه اینها نیازمند توجه به عوامل ساختاری ریز و درشتی در درون و بیرون از آدمهاست که بر کنشها و نهادها تحمیل میشود و باید محاسبه شود؛ وگرنه نتایج مورد انتظار حاصل نمیشود. مثلن سیاستگزاران و مدیران کشور میتوانند با دانش، تجربه و بخصوص اهداف و خواستههایشان به نحوی ساختارهای مشابه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را مدیریت کنند که تنها با تغییری کوچک کارکرد و کاراییشان تنزل یابد؛ در حالی که کارکرد و کارایی همین نهادها مثلا در فلان کشور مثبت و عالی است. در واقع تغییر ساختاری به همین راحتی، و مثل آب خوردن است، اما، تضمین کارکرد و کاراییشان است که اهمیت دارد. به عبارت دیگر، ایجاد برخی از تغییرات حتا جزئی میتواند گاهی کل کارکرد و کارایی یک نظام را خدشهدار کند و یا برعکس، کارکرد و کاراییاش را به مراتب بهتر کند. شکل و ظاهر نهادها و ساختارشان چیزی شبیه همه نهادهای جهانی کارآمد است اما کارکردها و کاراییشان همان نیست؛ زیرا ساختارها بیش از هر چیز درونی انسانهاست و از آنجا به کالاها و خدمات رسوخ میکند. مهارت دست و زبان آدمها در ساختارهای عصبی آدمها ریشه دارد که خود با سالها تکرار و تمرین و دانش ناشی از آنها حاصل شده است و از آنجا به کالبد نهادها و کالاها و خدماتشان نفوذ کرده است و نه برعکس!
تا اینجا احتمالن متوجه شدهاید که بیشتر روی ساختار برخی از نظامهای انسانی تاکید شده است: از ساختار سلولی به نام نورون یا سلول مغزی تا انواع بروندادهای آن؛ از جمله انواع مفاهیم و خود مفهوم ساختار. همینطور میتوان آن را خاصتر کرد و به نوع خاصی از نظامهای انسانی به نام نهاد کتابخانه پرداخت که نمونهای از نظامها و نهادهای انسانساز است با انواع زیرنظامها و فرانظامها.
بدین ترتیب میتوان پرسش را این گونه بازنویسی کرد که ساختار یک نظام کتابخانهای چیست و چگونه رشد میکند؟ حتا میتوان آن را بدین شکل خاصتر کرد که ساختار نهاد کتابخانههای عمومی کشور چیست و چگونه رشد میکند؟
البته پرسش اصلی و محوری این است که خود ساختار در انواع نظامهای فوق چیست و چگونه رشد میکند؟ واژه رشد هم در اینگزارهها نیازمند توضیح است. مختصر آن که رشد ساختارها مد نظرمان است. به عبارت دیگر رشد ساختاری در مقابل نوع دیگر از رشد قرار میگیرد که میتوان آن را در اینجا غیرساختاری نامید. شاخص رشد را میتوان تغییری دانست که در ساختار و حتا غیرساختار اتفاق میافتد. و احتمالا تغییر مثبت یا منفی. البته واژه رشد مثبت و منفی حاوی نوعی بار ارزشی است. برای دوری از آن میتوان از واژه "تغییر" استفاده کرد. با اینحال، افراد یا نظامهای مختلف میتوانند متناسب با اهداف و خواستشان انواع شاخصها را به این تغییرات نسبت دهند.
در نظامهای انسانی و حتا هر نظام زیستی میتوان یادگیری را یکی از همین شاخصهای رشد و تغییر تلقی کرد. زیرا نتیجه یادگیری، نوعی رشد و نیز تغییر است. دو شاخص یادگیری و تغییر به نظر میرسد کمتر حاوی بار ارزشی است. مثلا هم افسردگی و هم شادابی، هر دو در سطح رفتاری و نیز مولکولی همراه با انواع تغییرات است که نشان میدهد انسان یا غیرانسان و نیز مولکولهای وی چیزی را یاد گرفته است. به همین دلیل است که کندل با انواع آزمایشات رفتاری و مولکولی نشان داده که فرد افسرده یا مولکولهایش باید یاد بگیرد که چگونه دوباره خوشحال شود. یعنی این یادگیری را جایگزین آن یکی کند. وی و دیگر دانشمندان نشان دادهاند که حساسسازی و خوگیری نسبت به بسیاری از شرایط زیستی و محیطی نیز نوعی یادگیری است. و البته دانشمندان علوم شناختی یادگیری را نوعی تغییر ساختاری (در نظام عصبی و حسی و حرکتی و عاطفی فرد) و انباشتی، هر دو، میدانند. برای مثال آزمایشات کندل نشان داده است که خوگیری نسبت به محیط و چیزهای محیطی چگونه ساختار یک سلول عصبی را تغییر میدهد. مثلا فرد تعداد زیادی از پیوندهای عصبی بین سلولهای عصبی را در نتیجه خوگیری جمع میکند، یا هرس میکند یا کاهش میدهد. درست برعکس، پدیده حساسسازی است که موجود زنده تعداد پیوندها را افزایش میدهد. مثال آن بیتفاوتی افراد یا موجود زنده نسبت به حضور چیزها یا همدیگر یا واکنش افراطیشان نسبت به آنهاست! بیتفاوتی نسبت به کم و کیف کنشها، رفتارها و مهارتها یا حساسیت نسبت به برخی دیگر نیز یک اتفاق ساختاری مرتبط با سلول عصبی متصل به خود را دارد. در واقع، همین ساختارهای سلولی است که به تعامل بدن نسبت به محیط پاسخ میدهد و خود نیز در پاسخ به وضعیت بدن، نیازها، شرایط محیطی و تغییرات آن تغییر میکند. برای مثال سلولهای عصبی میتوانند تا حدود ده هزار پیوند عصبی یا سیناپسی تازه با سلولهای عصبی مجاور ایجاد کنند. در یادگیری مهارتهای سطح بالا چنین اتفاقی برای سلولهای عصبی با مغزی مرتبط با آن سلولها رخ میدهد؛ یعنی به عدد ده هزار نزدیکتر میشود. معنای همه اینها این است که ساختار سلولها در آن شبکه عصبی، آرایش آنها و سرعت و کیفیت پاسخدهی آنها تغییر کرده است؛ به زبان دیگر، "یادگیری"، "تغییر"، یا "رشد" و "کاهش" پیوندهای سیناپسی. و یا تغییرات ساختاری در شبکههای نورونی یا مغزی. افراد و نهادها (مجموعه افراد) بر پایه همین تغییرات ساختاری سلولی یا مغزی یا یادگیری و به عبارت آشناتر دانش و مهارتشان است که ساختارهایی به نام انواع نهادهای انسانی را شکل دادهاند. و کم و کیف همین ساختارهای نهادی متصل به آدمهای هر نهاد است که در ترکیب با هم و همکنشی با محیط و دیگر نهادها کارکرد و کاراییشان را میبینیم: از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ یادگیری/ تغییر/ یا رشد چنین سیستمی/ ساختاری/ یا نهادی متصل به، وابسته به، و در همکنشی با تکتک اجزای آنها و محیطشان است؛ معجزهای نخواهد بود و اگر باشد وابسته به همین تغییرات/ یادگیری/ یا رشد تدریجی در آدمها و محیطشان با هم است؛ از اجزای نزدیک تا دور و دورتر. همه باید باشند و هستند؛ خواستهها و ناخواستهها.
تغییر میتواند توسط سیستم و اجزای آن به طور آگاهانه ایجاد شده باشد یا ناآگاهانه و ناخودآگاه؛ یا ترکیبی از این دو. سیستمها یا نظامها بخشی از یک فرانظام هستند یا زیرنظام؛ یا ترکیب گوناگونی از آنها و روابط بینشان. بنابراین، عوامل رشد و افول یا تغییر میتواند درونسیستمی، فراسیستمی و زیرسیستمی باشد؛ و اغلب ترکیب گوناگونی از همه آنها.
در همه موارد فوق، مقایسه تغییرات یک نظام نسبت به انواع شاخصهای درونی و بیرونی (فراسیستمها، زیرسیستمها)، و محیط و اجزایشان و با زاویه دیدهای متفاوت راهی است برای دوری از انواع سوگیریهای خواسته و ناخواسته مرسوم در ارزیابی یک نظام و کارکرد و کارایی آن و یا حداقل کاهش برخی از سوگیریهایی که برخلاف عقل سلیم یا دانش فردی و عمومی جامعه است.
با وجود این، شواهد و مطالعات عصبزیستشناسی نشان میدهد که همه رفتارهای انسان در تمامی سطوح، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، و در هر حال حاوی نوعی نظام "ارزشگذاری" است که درونی هر نظام فردی یا نهادی است. حتا سلولهای عصبی نیز بر اساس ارزش چیزها برای سلول و بدن است که تصمیم میگیرند. "وزن چیزها؛ فلسفه و زندگی خوب" از جین کازز (ترجمه عباس مخبر از نشر بان) در این زمینه خواندنی است.
به عبارت دیگر، ساختارهای انسانساز چیزی مستقل از انسان و ساختار عصبی/ مغزی/ سلولی/ فیزیکی/ نورونی، جوامع انسانی و چند و چون دانش فردی و نهادیشان نیست؛ بخصوص در جوامع مدرن باید بر نقش انواع نظامهای بالادست، پاییندست و همکنشیشان با یکدیگر، با انسان، و با نهاد یا نظام مربوطه تاکید ویژه داشت. گزارههای بالا بدانمعنا نیست که ساختارها وجود مستقل ندارند. بلکه تاکیدی است بر وابستگی، یا به عبارت بهتر، همکنشیشان با انسان در ساخت، ساختار و کارکرد. بر همین اساس، رنگ و بوی انسانهایی را دارند که به نحوی آگاهانه یا ناخودآگاه در ساخت آنها و کارکردشان حضور دارند یا ندارند.
محسنی، حمید (۱۴۰۰). « ساختار و رابطهاش با انواع نظامها ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 32. 6شهریور ۱۴۰۰.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.