داخلی
»سخن هفته
مردمِ اهل دل و اهل کار هوشیارند
لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: نوشته استادم سرکار خانم رها دوست " مردن و زنده شدن یک پیام" را که میخواندم دلم به درد میآمد و هر خطش فضای دانشگاهی امروز ایران را از برابر چشمم گذراند. و نمی دانم در دوران وزارت آقای دکتر زلفیگل وزیر جدید که خودشان از بزرگان مقاله نویسی حوزه شیمی ایران (که یکی از پرمقاله ترین حوزه های علمی است) هستند چه اتفاقی برای آئین نامه ارتقاء خواهد افتاد و فضای دردآور فعلی به فاجعه تمام عیار منجر میشود یا به حول قوه الهی و تدبیر ایشان تغییرات مثبتی خواهیم داشت؟ انشاءالله.
اعتراضهای اساتید بزرگی چون دکتر رضا داوری اردکانی و دکتر مهدی گلشنی و دکتر رضا منصوری، در چند سال گذشته که در مورد فضای حاکم بر مقالهنویسی استادان بنا به الزام آئین نامه ارتقاء و انتشار آنها در مجلات پر استناد و شمارش استنادها نوشته اند را حتما تا کنون خواندهاید. مقالاتی در اعتراض به عبارت کاذب و ساختگی چون تولید علم.
نبود توازن در سنجش و تصمیم گیری برای رشته های مختلف و سنجش ادبیات و فلسفه با ترازوی شیمی و مهندسی مواد، مشکلات بسیاری ایجاد کرده که انتشار این مشکلات در دانشگاهها، منجر به فضایی شده که اکثریتی ، و هر یک به دلایلی (دلایل هر فرد با فرد دیگر متفاوت است)، دارند راهی را میروند که آئین نامه میخواهد. راهی را می روند که تفاوت دوغ از دوشاب خیلی روشن نمیشود و اهل علم و اهل دل فهم میکنند که تیشهها در دست است و متاسفانه با ندانم کاریهای قانونگذاران گیج و سر در گم، و اکثریتی که تیتر و پرستیژ برایشان جذابتر از وظیفهای که بر عهده گرفتهاند ، دارد ریشهها یکی پس از دیگری زده و قطع میشود.باید در این میان از استثناها هم بگوئیم، آن گروه کوچکی از اساتید که تا جایی که توانسته اند، همراه قافله نشده و کار علمی جدی خودشان را میکنند، و وقت فرزندان مردم را هدر نمی دهند و به آنها آموزش درست میدهند (البته اگر مورد اعتراض و شتم اکثریت بالا قرار نگیرند و اخراج و یا فراری نشوند و مهاجرت نکنند).
ریشه ها (در حوزهی ما) منظورم ایرج افشار است، پوری سلطانی است، منظورم توران میرهادی است، نوشآفرین انصاری است، کامران فانی است،زهرا شادمان است، منظورم عباس حری و علی سینایی است، منظورم نورالله مرادی است، ثریا قزل ایاغ است، ماندانا صدیق بهزادی است، محمد حسین دیانی است، منظور من بهار رهادوست است ، اسدالله آزاد و رحمتالله فتاحی است. چه کسانی جایگزین اینها شدهاند، اینها که بزرگترین انگیزهشان، ایمان، ایران دوستی، مردم دوستی و دلسوختگی بوده و هنوز همین است و غیر از این نیست. همین ایمان، انگیزه و دلیل همه تلاش و کوشش بینهایتشان در کار علمی آنها بوده و هست.
با اینهمه یادمان باشد که برای یک استاد، تعهد (ایمان، ایراندوستی، مردم دوستی و دلسوختگی) کافی نبوده و نیست. استاد را با دانش تخصصیاش در رشته ای که در آن مشغول به کار و پژوهش و آموزش است میسنجند، و تعهدش دلیلی میشود که برای به روز ماندن دانش علمیاش تلاش کند و هرگز خستگی نشناسد. پیش رویمان همه اساتیدی را که نام بردم داریم که خوشبختانه اغلب در قید حیات و در میان ما هستند و هنوز دست از تلاش برنداشتهاند.
برای نمونه، نوشآفرین انصاری : او معجزه ای برای رشته ما بوده و هست، معجزه ای برای شورای کتاب کودک بوده و هست. شورا در تلاطم سالهای ابتدایی انقلاب مورد هجوم بسیاری قرار گرفت و ماند و حاصل کارش را میبینید. شورا فرزندان بسیار خوبی تحویل جامعه ایرانی داده که تداوم راهش را تضمین می کنند، موسسه پژوهشی کودکان دنیا، موسسه مادران امروز ، کانون توسعه فرهنگی کودکان، موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، خانه کتابدار، ... و اگر خوب نگاه کنید، نقش نوشآفرین انصاری را در ایستایی شورا در برابر تهاجمات بسیار پر رنگ میبینید. همینطور استادان دیگرمان. همه این استادان کسانی بودند که دچار کلیشههای رایج و حاشیههای غیر علمی و غیر انساندوستانه نشدند. و کارهایی کردند، ماندگار ، ماندگار تر از چهرههای ماندگارِ دولتی و رسمی، و از کلیشه چهرههای ماندگار هم بدور ماندند، چون چهره ماندگار دولتی باید ویژگی خاصی داشته باشد که اینها اغلب آن ویژگی را نداشتند. سلطانی و میرهادی و ... همه معجزه هایی بودند که در کنار ما زیستند و پژوهش کردند و آموزش دادند. کلاس فرهنگنامه شورا با توران میرهادی شکل گرفت، و ببینید دانشمندان و پژوهشگرانی که در محیط فرهنگنامه دانش آموخته اند و اینک به استادی رسیدهاند. کلاس سازماندهی دانش ایران با پوری سلطانی آغاز شد و شکل گرفت و بارور شد و هنوز داریم میوه آن نخل سرافراز را میخوریم، حتی اگر خبر نداشته باشیم که او که بود و چه کرد.
حالا به من بگوئید این آئین نامه ارتقاء و این مقالهها توانسته حتی یک جانشین شایسته برای این عزیزان تربیت کند؟
به جرئت میگویم نه. با هرکدام از این استادان بزرگ که صحبت می کردید، و میکنید، میگویند، کاری را که دوست داشته اند کردهاند و هرگز انتظار قدردانی و تشویق نداشتهاند ولی یادمان باشد، مردمِ اهل دل و اهل کار هوشیارند ، شما نه نیازی داشتید و نه انتظاری، بلی، ولی همه اهل دل چشم دارند و می بینند، میفهمند و سپاسگزار بودنتان هستند.
و با هر یک از استادان شاغل اکنون که صحبت میکنید، می گویند: "از ما میخواهند و باید هر طور شده مقاله بدهیم و نتیجهاش همین فساد علمی میشود" که بیشک در بدنه دانشگاهها رخنه اساسی کرده است و من از خودم می پرسم، اگر الآن اجبارهای بی محتوای آئین ارتقاء را بردارند، استادان اکنون ما به چه وضعی کار خواهند کرد؟ چگونه سنجش میشوند؟ و چطور می توانند از این کارهای کمی به کیفی مهاجرت کنند؟ فقط با نوشتن عبارت بیجای "روش پژوهش: کیفی" در فصل روشهای پژوهش پایان نامه؟ با این کار دانشگاهها کیفی نمیشود، و نشده است. مگر کیفی را به معنای کیفیت نگیریم و به معنای کیف کردن آن را بشناسیم که آن وقت کاملا درست میشود، عده ای به ازای هر پایان نامه دکتری 10 میلیون تومان میگیرند و گاهی بیشتر و کیف میکنند و دست از سر دانشگاه برنمیدارند بروند و جای خود را به افراد شایسته بدهند. افرادی را همه ما میشناسیم که از ترس اینکه تا خودش در گروه هست کسی را به گروه راه بدهد که مزاحم او نشود، فقط دوست و رفیق و افراد درجه دو و گاهی درجه سه را انتخاب میکنند و فکر نمیکنند که خوب بالاخره روزی خواهند رفت و این یادگار وزین (وزین نه از بعد دانشی، بل از بعد گوشت و استخوان و پیه و ... ) که لیاقت استادی دانشگاه را نداشته فقط با عباراتی چون "می شناسمش خوب است، پایان نامهاش را با من گذرانده"، "خیلی بچه خوبی است کاری به کار کسی ندارد" ، و "از خودمان است" را بر کرسیهایی می نشانند که ایرج افشار و پوری سلطانی و عباس حری مینشسته اند. شاید هم دانشگاه کیفی به این معنا باشد که عده ای تیتر استادی دانشگاه میگیرند و پیش دیگران احترام میبینند وکیف می کنند. عزیزان من به این موضوع دقت کنید، احترام نام استادیِ دانشگاه، مرهون تلاشهای علی اکبر سیاسی و عیسی صدیق و بدیع الزمان فروزانفر و محمد علی موحد و محمدرضا شفیعی کدکنی و ..... است. اینها از وجود خودشان برای دانشگاه احترام خریدند، و شما دارید آن احترام را مصرف میکنید. شما چه دارید به دانشگاه بدهید؟
سرکار خانم رها دوست مینویسند: " با خودم گفتم آیا واقعا نقش و عملکرد من در رشته و حرفه سزاوار این همه محبت و تحسین بوده است؟ درست است که من کار کتابخانه و معلمی را دوست داشتم و با عشق کارکردم، اما این انتخاب من بوده و هرکه از سرعشق راهی بر میگزیند پاداش اصلیاش را از همان عشق و انتخابش می گیرد" خانم سلطانی را هر بار که به عنوان انجمن خدمتشان میرسیدم و تقاضا می کردم که بزرگداشتشان را برگزار کنیم، می گفتند من کتابدارم و کارم را دوست دارم و کارهایی را که لازم بوده انجام داده ام. پریچهر نسرینپی در مقدمه کتاب "نوشآفرین انصاری : با مهاتما گاندی شروع کردم"، می نویسد: "وی مرادی است که مریدان بسیار دارد. شاید برای خود ایشان باورپذیر نباشد که برای چه تعداد از افراد به ویژه زنان این مرز و بوم سرمشق شکیبایی، صبوری، عشق و صلح است". و من کوچکترین عضو شورا، ابراهیم عمرانی، خود "... صلح را در شورا آموختم"
و من صلح را در وجود نوشآفرین انصاری و توران میرهادی و معصومه سهراب و یحیی مافی و منصوره راعی یافتم.من صلح را در پوری سلطانی و ثریا قزل ایاغ یافتم.
ایمان و علم، در کنار هم، مرا به یاد فره ایزدی ، و وحی نبوی به علاوه دانش در نگاه پیشینیان ایرانیان میاندازد. این دو مکمل هم هستند. ایمان به تو حکم میکند اگر در دانشگاهی حتما باید دانشت به روز باشد و هر چه دانشات بیشتر ایمانت بیشتر خواهد شد. ایمان به تو حکم میکند، کاری را که دانش و تجربهاش را نداری قبول نکن. این کار عین بی ایمانی است. درسی را که بلد نیستی تدریسش را نپذیر، این عین بیایمانی است. دارم میبینم، الآن که دارم این خطها را می نویسم قیافه برخی افراد داری نبوغ بسیار که حتی از 9بوغ فراتر رفته اند و بیش از 10 بوق دارند، دارند دور و برشان را نگاه می کنند که یعنی با من نیست. همه ما باید ابتدا به خودمان انتقاد کنیم .
استاد مینویسند: "اما نکته این است که شادی ما از قدردانیها گذراست و برعکس غم های ما از انحراف های رشته و حرفه، عمیق و دیرپا. من بیش از خرسندیهایی که از انتخاب های زندگی ام دارم از نامرادی های رشته و حرفه در رنجم. وقتی می بینم کسانی در این رشته و حرفه پژوهش می کنند که در بهترین حالت اهمیت آن را در همسایگی با دیگر رشته های مطرح روز می دانند و اصلا درک عمیقی از بنیادهای رشته ندارند غمگین می شوم. آن گاه که می بینم، محبوبِ کتابداران و دانشجویانم هستم، در حالی که هدف دانشورزان مملکتم اطلاعات است برای اطلاعات نه اطلاعات برای آزاداندیشی نه اطلاعات برای تولید و خلق بومی رنج می برم. وقتی شاهد شکاف عمیق ارتباطی کتابداران در اقصا نقاط کشور و مدرسان رشته هستم که دانشگاهشان پایگاهی شده برای ارتقاء مدرک و حقوق و پرستیژ و امتیازها غرق غصه می شوم ."
من هم که نخورده ام نان گندم ولی شانس این را داشته ام که نان گندم را ببینم، تفاوت آن را شده به ظاهر با نانی که از آرد جو سیاه پخته میشود، می فهمم. من شاید خیلی خوش شانس بودهام. خیلی خوش شانس و نمی دانم چگونه خدا را شاکر باشم که از نزدیک با اغلب استادان نامبرده بالا کار کردهام. دست کم اینطور خودم را تحویل میگیرم که درست است که خودم استادی نشدم و استعداد لازم را برای این امر نداشتم ولی دست کم استاد خوب را دیده ام و تشخیص میدهم. شاید باز هم باید بگویم و این را هم مرهون نوشآفرین انصاری هستم و استادانی که برای هم نسلان من در گروه کتابداری دانشگاه تهران دهه 1350 گرد هم آورد. و آرزو کنم در رشته ما باز هم یک نوشآفرین انصاری دیگری ظهور کند و فضای مقاله نویسی به عنوان حرفه و دانش و ISI بازی را از میان بردارد. به امید روزی که دانشآموختگان ما وقتی به محیط حرفه میرسنه حِر را از فِه (همان هر را از بر) تشخیص دهند و آماده باشند که ثمری در جامعه امروز ایران داشته باشند. به امید آن روز.
عمرانی، سیدابراهیم. « باز هم درباره آئین نامه ارتقاء و قطع ریشههای استادان واقعی در دانشگاهها؛ مردمِ اهل دل و اهل کار هوشیارند ». سخن هفته لیزنا، شماره 554، 15شهریور ۱۴۰۰.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.