داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
در بخشهای مقدماتی همین کتاب نیز بر این نکته تاکید شد که ساختار یک اثر فکری مثل کتاب، مقاله، پژوهش، و بلکه هر کنش انسانی که یک برونداد فیزیکی دارد (مثل ساختمان یک خانه، سد، بیمارستان، رستوران، و نیز نمودهای ظاهری کنشهایی چون راه رفتن در خیابان و غیره) بیش از هر چیز به تصویرها و نقشههای ذهنی کنشگری وابسته است که تجربهها، کنشها و دانش (یا همان تصویر ذهنی) خود را طی فرایندهای شناختی و حسی–حرکتی دیگر به کتاب، مقاله، پایاننامه، گزارش پژوهشی، نقشه، نقاشی، طرح، الگو یا مدل، و یا کنشهای دیگر تبدیل میکند. بر همین اساس، یادگیری مهارتهای تصویرسازی زبانی و غیرزبانی و استفاده از آن در تمام فرایندهای پژوهش و نگارش، از همان ابتدا و در گام نخست و تا حد ممکن متصل و یکپارچه با همۀ فرایندهای پژوهش، بسیار راهگشا ونتیجهبخش است.
عبارت "پژوهش و نگارش" در عنوان کتاب نیز تاکیدی بر همین راهبرد و تلاش برای یکپارچهسازی و ادغام این دو تا حد ممکن است. زیرا هم پژوهش و هم نگارش، هر دو به تلاش یک فرد برای تصویرسازی از یک چیز اشاره دارند. به نظر میرسد عمل نگارش تا حدی با عمل پژوهش یک فاصلۀ زمانی کوتاهی دارد و حتا میتوان آن را به تاخیر انداخت. اما یک نویسندۀ ماهر و باتجربه چنان از این ابزار به خوبی استفاده میکند که انگار این دو را یکپارچه و همزمان ساخته است.
در واقع او با این کار، محدودیتهای ذهن در نگهداری، ذخیره و یادآوری نتایج را تا حد زیادی حذف یا کم میسازد و بلکه داشتهها و تصویرهای موجود را برای خودش و دیگران نمایش میدهد تا امکان بازآرایی و ویرایش آنها را بیشتر و بهتر سازد. در عین حال، ساختار، چارچوب، دروازه یا داربستی فیزیکی ایجاد شده است که خود و دیگران میتوانند از آن برای بازاندیشی و پژوهش بیشتر استفاده کنند. یکپارچهسازی پژوهش و نگارش از این جهت امکانپذیر است و توان اضافی برای تفکر، پژوهش، تصویرسازی و نگارش ایجاد میکند که هر دو کم و بیش از یک مواد، مصالح، ابزار، روش و دیگر چیزهای مشترک استفاده میکنند. این نقل قول از پیکرتراش نابغه، میکل آنژ به خوبی رابطۀ پژوهش و نویسندگی را برجسته میسازد:
من این مجسمهها را نساختهام. اینها در درون سنگها بودهاند. من فقط چیزهای اضافی را دور ریختهام تا مجسمه نمایان شود!
نگارش تصویرهای ذهنی، یا تصویرسازی زبانی و بصری نیز چنین فرصتی را به محقق میدهد تا حذف و اضافات را بر روی آن انجام دهد: چیزهایی را دور بریزد، رنگ و لعاب آن را بیشتر و بهتر کند، و یا چیزی بر آن بیفزاید تا ساختمان یا تصویری کاملتر شود.
مجسمه را میتوان همان الگوها، فرضیهها، پیشفرضها، متن، مقاله، کتاب و هر چیزی تلقی کرد که حاصل یک فرایند فکری، پژوهشی، یا نگارشی است.
اهمیت یکپارچگی پژوهش و نگارش در یادگیری و ارتقای کیفیت هر دوی آنها، چیزی شبیه یادگیری مجسمهسازی، ورزش، انواع هنرها و مهارتهای دیگر است. در تمام این موارد کارایی یادگیری و نتایج آنها زمانی افزایش مییابد که فرایندهای ذهنی و شناختی با فرایندهای حسی – حرکتی یکپارچه شود. نویسنده و پژوهشگر به مراتب بیش از سایر حوزهها از منابع، فرایندها و روشهای یکسان بهره میگیرند. بر همین اساس، هر چه داشتهها و ناداشتهها منظم، مدون و مکتوب شود بهتر میتوان به جستجو و تکمیل آنها پرداخت. با این حال، باید به این نکته توجه داشت که پژوهش و نگارش دو چیز متفاوت است و رابطۀ پژوهشگر و نویسنده با تصویرها تا حد زیادی متفاوت است.
از همه جسم و مغز و حواستان برای مطالعه، تحقیق و نگارش استفاده کنید:
تفاوت بین "مطالعه" و "خواندن" تا حدی در ابتدای این بخش مطرح شد. در مطالعۀ یک پدیده یا یک موضوع بهتر است همه ابزارهای مطالعه تا حد ممکن درگیر شود. هر متن یا نوشتۀ علمی یا ادبی، محصول پردازشهای مغزی نویسنده بر روی همه داشتههایی است که از طریق مجموع حواس وی دریافت شده است. نویسندهای موفقتر خواهد بود که تا حد ممکن از همۀ حواس برای جمعآوری اطلاعات مورد نیاز استفاده کند و در نوشته خود نیز تلاش کند همۀ حواس خواننده را درگیر سازد تا فرایند یادگیری را تسهیل کند.
خواندن از طریق حس بینایی – یکی از حواس پنجگانه- صورت میپذیرد. اما همه خواندنیها صرفا حاوی متن نوشتاری نیست. عکس، نمودار، جدول، شکل، نقاشی، تصویر گرافیکی، انیمیشن، فیلم و مانند آن هم میتواند از جمله محتواها برای مشاهده و مطالعه و یا انتقال مفاهیم پیچیدۀ علمی و آموزشی باشند. خود علائم نوشتاری نیز نمادهایی است برای بیان مفاهیم و تصویرهای ذهنی.
به این نکته هم توجه کنید که در فرایند خواندن و درک تصویرهای متنی نیز تنها چشم دخالت ندارد. چشم در اینجا تنها یک ابزار حسی است برای انتقال علائم و نشانهها به مغز. به همین دلیل اگر بتوان همان علائم و نشانهها را به روشهای دیگری به مغز ارسال کرد مغز نیز میتواند همان تصویرهای ذهنی را بازتولید کند. برای مثال به جای چشم میتوان از صوت و زبان برای بیان همان کلمات استفاده کرد. حتا با زبان میتوان برخی از احساسات، هیجانها و دادههای دیگر را نیز به مغز مخابره کرد. گاهی از حس لامسه نیز میتوان به جای چشم برای انتقال دادههای متنی استفاده کرد. البته در موارد زیادی زبان یا حس لامسه جایگزین چشم نمیشود. به این نکته هم اشاره شود که درست است که به هنگام مطالعۀ برخی از آثار عمدتا چشم مدخل ورودی مشاهده است اما در همین موارد نیز سایر حواس و بخصوص دیگر بخشهای مغز در درک برخی از مطالب نوشتاری و غیره درگیر است. همۀ اینها نشان میدهد که ابزار اصلی درک، فهم، پردازش و بازنمایی تصویرها چیز دیگری است. اما ابزارهای حسی نیز در این میان نقشی اساسی دارند. در واقع، همۀ ارگانهای حسی و بخشهای گوناگون مغز با هم یک سیستم منسجم و یکپارچه برای دریافت، تفسیر، پردازش، ذخیره، یادآوری، بازنمایی، و انتقال اطلاعات هستند و همدیگر را کامل میکنند. و همین نگاه سیستمی و یکپارچه است که باید در هر کنش انسان، در هر تصویرسازی و تحلیل رابطۀ بین چیزها برجسته شود.
به هنگام مطالعۀ متن یا هر اثری از دیگران نیز بهتر است درگیر بافت و زمینهای شوید که متن ایجاد کرده است یا متنها تحت تاثیر آن بافت تولید شدهاند؛ یعنی بافت و زمینهای که خود متن ادعای توصیف آن را دارد. همینطور ادعا و توصیف وی را با تصویرهای برگرفته از تجربهها و مشاهدات خودتان و دیگران مقایسه کنید. به عبارت دیگر، چشمبسته توصیف دیگران از یک چیز را نپذیرید. برخی از تصویرهای دیگران نادرست است، گاهی نیز درک خودتان از تصویر دیگران ناقص یا نادرست است. در هر حال، همواره به بافت و زمینه تحلیلها و تصویرهای دیگران و خودتان از یک چیز توجه داشته باشید.
به این نکته مهم هم توجه داشته باشید که تصویرهای شما و دیگران از یک چیز به تجربه و کم و کیف مشاهدۀ شما از چیزها و نیز توانایی تحلیل، توصیف و تصویرسازیتان نیز وابسته است. به عبارت دیگر، چیزی که هر فرد به عنوان یک واقعیت تصویرسازی میکند، را نمیتوان خود واقعیت تلقی کرد بلکه تصویری از آن بر اساس بافت، موقعیت، زاویۀ دید و تواناییهای مغزی فردی است که ادعای توصیف آنها را دارد. حتا احساسات، عواطف و وضعیت جسمی و فکری فرد به هنگام مطالعه و توصیف یک چیز ممکن است در انتخاب زاویۀ دید و برجسته کردن چیزی مداخله کند که نه تنها همۀ واقعیت نیست بلکه تصویری ناقص و نادرست از آن است. اغلب پردازش حواس گوناگون و مهارتهای چندبعدی مرتبط با مطالعه، پژوهش و نگارش مانع بسیاری از خطاها یا حداقل کاهش ناخواستههاست.
در هر حال تلاش کنید ابتدا تصویرهای کلامی و غیرکلامی دیگران را متناسب با بافت مورد ادعای خودشان درک و آنها را تصویرسازی کنید، و سپس متناسب با نیاز خودتان از آنها استفاده کنید؛ حتا در صورت نیاز جنبههایی از آنها را شبیهسازی کنید و یا حتا هر تغییری را متناسب با نیازتان در آنها ایجاد کنید. بازنمایی تصویرهای کلامی و غیرکلامی دیگران سبب میشود تا هم مطالب آنها را بهتر بفهمید و تصویرسازی کنید و هم قدرت تصویرسازی، الگوسازی و توصیف خودتان افزایش خواهد یافت. نکتۀ مهم این است که تصویر نهایی شما درست و کامل باشد و بین اجزای آن رابطۀ منطقی وجود داشته باشد و کارکردهای گوناگون مورد انتظار را برآورده کند.
اغلب به هنگام نگارش و پژوهش ناچارید به جنبههایی خاص محدود شوید. اما محدود شدن به برخی از جنبهها به معنای بیتوجهی به ابعاد دیگر نیست؛ بلکه برعکس، تصمیمی آگاهانه برای مطالعه عمیقتر چیزی است که ابعاد پیچیده و مختلفی دارد و بخشی از یک سیستم بزرگتر است. به عبارت دیگر، همواره آن تصویر کلی و پیچیده باید مورد توجه باشد تا از خطاهایی جلوگیری شود که ناشی از همین محدودسازی و گزینش ناگزیر است. عوامل و شرایط زیادی وجود دارد که مانع مشاهدۀ درست، کامل و دقیق میشود؛ برای مثال: از این سو به آن سو رفتن، بیراهه رفتن، این کار و آن کار کردن، چشم یا حواس معیوب، زاویه دید نادرست، وسعت و عمق ناکافی، توصیف نادرست، دانش و مهارت ناکافی، ندیدن رابطهها، دیدن ناچیزها و خرتوپرتها، از کاه کوه ساختن و برعکس، موانع طبیعی، حوادث، هنر ناکافی، سرسری گرفتن، بیتوجهی، کمتوجهی، میخکوب شدن، کمبود رویا/ آرزو/ خواب/ خیال، توقع نداشتن، احساسات و عواطف ناکافی، سرعت زیادی/ کم، دقت زیادی/ کم، زمان ناکافی، ترکیب نشدن حواس، ندیدن مسیرهای گوناگون، شاخ و برگهای اضافی، و چیزهای بسیار دیگر که به برخی از آنها در بخشهای مختلف اشاره شده است. هوشمندزاده مینویسد:
سال گذشته نمایش عکسی داشتم در سه بخش. یکی از بخشها مربوط به عکسهایی میشد که فوقالعاده جیغجیغو بودند. عکسهایی که فکر میکردم به خاطر زشتی بیش از حدشان و رنگ تندشان حتمن بیش از بخشهای دیگر دیده میشوند و بیشک نقدهای منفی زیادی دربارهشان خواهم شنید. ولی این اتفاق نیفتاد. وقتی نظر یکی از دوستانم را دربارۀ بخشی از آن عکسها پرسیدم، گفت آنها را ندیده. گفت آنقدر برایش جذاب نبوده که ریزبینی کند. ولی دیدن آن بخش اصلن احتیاجی به ریزبینی نداشت، در واقع آن عکسها آنقدر همه را دفع میکردند که انگار نبودند. هیچ کس دربارهشان صحبتی نمیکرد و هیچ کس هم چیزی ننوشت. درست برعکس چیزی که پیشبینی میشد. عکسهایی که فکر میکردم خودشان را به زور فرو میکنند توی چشم بیننده، اصلن دیده نشده بودند. آن قدر شورش را درآورده بودم که همه چشمهایشان را بسته بودند که آنها را نبینند. سر و صدای زیاد نتیجۀ عکس داده بود. اگر لحظۀ عکاسی کر میشدم این اتفاق نمیافتاد. باید کر باشیم تا بتوانیم آوای اجسام، آوای خطوط و آوای نور را بشنویم، باید کر باشیم تا موسیقی عکس را بشنویم. تا سکوت عکس را بشناسیم. (ص. 59)
تمرین:
هوشمندزاده، پیمان. (1396). لذتی که حرفش بود: شش تکنگاری دربارۀ دیدن و زیستن. چشمه.
کتاب فوق یک متن ادبی حاوی 6 داستان کوتاه است. اما حاوی نکتههایی جذاب، ظریف، عمیق، مختصر، مفید، و خواندنی دربارۀ زاویۀ دید است. همان چیزی که هر نویسنده، پژوهشگر و حتا هر انسانی به آن نیاز دارد. آن را مطالعه کنید و دربارۀ نکتهها و کاربردهای آن در پژوهش و نویسندگی بحث کنید.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.