داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
خلاقیت، تخیل و تفکر دست در دست هم دارند. اینشتین در جایی میگوید:
من به شهود و الهام ایمان دارم. تخیل از شناخت مهمتر است. زیرا شناخت محدود است، حال آن که تخیل تمامی را در بر میگیرد و انگیزۀ ترقی است. (نقل در: فینبرگ. دربارۀ مجموعۀ آثار انشتین. ص. 34)
فریدمن در پاسخی آمیخته به طنز به خبرنگاری چینی که از وی پرسیده بود: فاصلۀّ بین آمریکا و چین از نظر دسترسی به علوم و فناوری چقدر است؟ گفت: اگر خلاقیت را کنار بگذاری، 30 روز!
بدون تخیل هیچ چیز در دنیا معنا ندارد. بدون تخیل ما هرگز نمیتوانیم به تجربۀ خود معنا بدهیم و هرگز نمیتوانیم در مورد واقعیت استدلال کنیم.... تخیل انسان در معنا، فهم و استدلال نقشی مرکزی دارد.... تخیل و خلاقیت یک چیز اساسی در ساختار عقلانیت است (جانسون، بدن در ذهن ..... ص. 11).
جهان وجود خارجی دارد. اما توصیف، فهم و درک آن محصول انسانی است که آن را مشاهده و در ذهن خود مجسم کرده است، تخیل خود را به کار گرفته است، خواستهها و نیازهای خود را دیده است، دیدهها و ندیدههای خواستنی را ترسیم کرده است، همۀ اینها را مفهومسازی، مقایسه، دستهبندی و مقولهبندی کرده است، آنها را به دانایی و آگاهی خود آورده است، چیزهایی را بر اساس همین دانش خود تولید کرده و هستی داده است و در جستجوی چیزهای دیگری است که باید هست شود؛ هستیبخشیهای انسان محصول خواستهها، رویاها، تخیل، علم و دانش وی هست.
در زمانهایی از تاریخ تصور میشد پدیدههای شناختی مثل خرد، تخیل، رویا، و خواب عناصری انتزاعی است که هیچ رابطهای با جنبههای بدنی فهم انسان ندارد. آنها فکر میکردند خواب و خیال و رویا از بدن پرواز میکند و بدن هیچ کنترلی بر آنها ندارد. .. اما واقعیت این است که این صورتهای تخیلی هستند که از تجربۀ بدنی ما بر میخیزند، همانگونه که به فهم ما کمک میکنند و استدلال ما را هدایت میکنند. (همان، ص. 17)
تخیل نوعی توانایی مغزی است برای بازآفرینی یا خلق واقعیتها، چیزها، یا تصویرهای ذهنی مرتبط با آنها. تخیل، تفکر و همۀ تواناییهای مغزی برای خلق تصویرهای ذهنی و حتا پیشبینی آینده است که ویژگی خلاقیت انسان از آن ریشه میگیرد. یک محقق و نویسندۀ خلاق فردی است که توانایی تخیل و تصویرسازی ذهنی بالایی دارد. او باید بتواند همۀ داشتههای ذهنی و مشاهدات خود را به شکلهای گوناگون با هم ترکیب کند و یا آنها را از هم جدا کند و سپس بازتولید کند. حتا فرایند مشاهده و خلق تصویرهایی که در زاویه دید ماست نیز همین ویژگی ترکیب، تجزیه و خلاقیت در آن برجسته است. یعنی به شکلی نیست که همۀ اجزای یک مورد مشاهده در ذهن بازسازی شود. مغز از همان اول، هم در فرایند مشاهده و توجه و هم کم و کیف استفاده از انواع حواس و انتقال آن از طریق کانالهای حسی، و نیز ذخیره و بازتولید آن چیزهای زیادی را به آن اضافه و از آن کم میکند. حتا بخشهای گوناگون یک تصویر ذهنی در قسمتهای گوناگون مغز از هم تفکیک میشود. بازتولید همان تصویر نیز فرایندی انباشته از تجزیه و ترکیب و خلق مجدد است. هیچ تصویری به همان شکلی که هست در مغز ذخیره نمیشود. حتا بازیابی همان تصویر نیز سراسر خلقی تازه است. تا حدی که انگار هر بار چیزی تازه خلق میشود. یعنی اینگونه نیست که این اجزا عینا دوباره سرهمبندی و ترکیب شوند. بلکه کاملا متناسب با شرایط تازه خواهد بود.
حال تصور کنید که فرایند تخیل تا چه حد میتواند در تجزیه و ترکیب تصویرها اهمیت داشته باشد؛ کافی است آنها را از طریق فرایندهای منطقی، استدلال، و روشها و ابزارهای علمی بارور کنید. تخیل و رویاپردازی نهتنها برای مرهم گذاشتن بر زخمهای زندگی و التیام و درمان آنهاست، و نیز برای ایجاد تصویری لطیف، آرامبخش، زیبا، و محرکِ شادابی و نشاط نسبت به زندگی فردی و اجتماعی، از جمله لذت از فرایند مطالعه و پژوهش و نویسندگی است بلکه راهگشای پژوهش و نگارشی زیبا و خلاقانه نیز میباشد. در تخیل و رویا، مالک و حتا خالق هر چیزی هستی. این جمله از هاکینگ بسیار زیبا و تاملبرانگیز است:
سلام. من استیون هاکینگ هستم: فیزیکدان، کیهانشناس و به نوعی رویاپرداز. گرچه نمیتوانم از جایم تکان بخورم، و مجبورم با کامپیوتر حرف بزنم، من در ذهنم آزادم. (نقل در: فرگوسن، ص. 348) به وضعیتم فکر نکنید، یا تاسف کارهایی را که نمیتوانم انجام دهم، که خیلی هم نیستند، نخورید. (همانجا، ص. 195)
بسیاری از یافتههای هاکینک، انشتین و دانشمندان بزرگ دیگر حاصل همین شهودهای ذهنی، ترکیب تخیل با سایر تواناییهای مغزی و در نهایت نظریهپردازی بر اساس روشها و الگوهای علمی است؛ ناگفته نماند که تخیل آنها ریشه در علم و دانشی عمیق دارد و نه رویایی خام، نسنجیده و بدون پشتیبان شواهد علمی و عینی. بیشتر کهکشانها و ستارگان و بخصوص سیاهچالهها، دور از دسترس حتا پیشرفتهترین ابزارهای دورسنج است. دانشمندان بزرگ اغلب با تخیل، تفکر و توصیف ذهنی، زبانی و ریاضی به کشفیات زیادی دست یافتند که تحولی بزرگ در علم و زندگی بشر ایجاد کرده است.
در رویای شبانهام خواب مرحلۀ بعدی را میدیدم: به گفتوگوی میان ژنهای نورون حسی و سیناپسهایشان گوش میدادم. (کندل، ص. 270)
این نقل قولها از کندل (و هاکینک در بخش قبل) حکایت از این دارد که رویا و تخیل میتواند چنان واقعی و در زندگی انسانها حضوری موثر و مطلوب داشته باشد که حتا به روشی برای کنکاش دربارۀ چیزها و جهان هستی تبدیل شود. تمام بدن هاکینگ به جز مغزش فلج بود و تنها و مهمترین دارایی او مغز او بود. دیدگاه انشتین دربارۀ تخیل و رویا نیز بسیار راهگشای او در نظریهپردازی در حوزۀ فیزیک بود.
با همۀ اینها، یادگیری پژوهش و نویسندگی نیازمند تجربه، مشاهده و مطالعه دربارۀ موضوع مورد نظر، و تلاش و تمرین زیاد برای یادگیری فنونی است که یک نوشتۀ علمی یا ادبی به آن نیاز دارد. ناممکن است یک نویسنده یا پژوهشگر بتواند چیزی را نوشته یا صورتبندی کند که اطلاعاتی دربارۀ آن ندارد. تنها دوست داشتن نویسندگی و پژوهشگری و سیر در رویاهای آن کافی نیست. بلکه به تلاشی در خور برای یادگیری چیزهای ریز و درشت نیاز است. و از همه مهمتر، شناخت چیزهایی که قرار است دربارۀ آن بنویسید. حتا اگر یک نویسندۀ حرفهای باشید تنها میتوانید دربارۀ چیزهایی بنویسید که آنها را میشناسید.
بسیاری از افراد به جای تلاش برای کسب مهارتهای پژوهشی و نویسندگی اغلب غرق در رویاهای آن هستند. شاید اگر آنها همان زمان صرفشده برای رویابافیهای بدون پشتوانه را صرف مطالعه و تلاش برای کسب مهارتهای واقعی کرده بودند کارهای بزرگ و ماندگاری انجام یافته بود که مقدمۀ ضروری پژوهش و نویسندگی است.
تخیل و رویا یکی از ابزارهای مهم و ضروری نویسندگی و ارتقای خلاقیتهای پژوهشی است؛ اما تخیل و رویایی که دربارۀ موضوع مورد نظر، و در جهت بارورسازی قوۀ تخیل و تصویرسازی باشد؛ در تسخیر رویا و بلکه اوهام خود بودن، و از آن بدتر اسیر رویا و اوهام دیگران شدن، نوعی تخیل بدون پشتوانۀ منطقی، استدلال و تجربه عینی است که بیاندازه آسیبرسان است!
یکی از دانشمندان بزرگ حوزۀ زیستشناسی، رامون کاخال، عصبکالبدشناس اسپانیایی بود که دانش نوین دستگاه عصبی را پایهگذاری کرد و شاید بتوان گفت او از مهمترین دانشمندان مغز و اعصاب همۀ دوران بوده است. وی نخست قصد داشت نقاش شود. کاخال برای این کار و برای آشنا شدن با پیکر انسان، نزد پدرش که جراح بود، کالبدشناسی انسان را فرا گرفت. اسکلتهای قدیمی چنان کاخال را مجذوب کرد که وی به مرور از نقاشی به کالبدشناسی مغز علاقمند شد. .... (کندل، ص. 75) چارلز شرینگتون (نقل در: کندل، ص. 76) فیزیولوژیست معروف انگلیسی مینویسد: کاخال صحنۀ زیر میکروسکوپ را چنان توصیف میکند که گویی آن صحنه زنده است و آن موجود، یعنی یاختۀ عصبیِ زیر عدسی، دارای احساس است، تو گویی آن سلول عمل میکرد، امید هم داشت، حتا میمرد و ... درست مثل ما!....آن یاختۀ بیجان برای این که همنوعان خود را بیابد حتا با اندامکهایش اطراف خود را لمس میکرد! ... وقتی به او گوش میدادم از خود میپرسیدم این قابلیت او در توضیح انسانانگارانه چقدر در موفقیتهای تحقیقاتیاش موثر بودند. من هرگز دانشمندی با چنین گرایش غالبی به توضیحات انسانانگارانه در زندگیام ندیدهام. (کندل، ص. 81)
کاخال ارتباط سیناپسی بین یاختههای عصبی را به نجوای آرامی شبیه کرد که از سه بخش تشکیل شده است: پایانۀ پیشاسیناپسی آکسون که پیامها را انتقال میدهد (در مثال نجوا: لب)، شکاف سیناپسی (در مثال نجوا: فضای بین لبها و گوشها)، و ناحیۀ پساسیناپسی دندریتها، که پیامها را دریافت میکند (در مثال نجوا: یعنی گوش). جمعبندی کاخال از مشاهدات دقیق و هوشمندانه موجب شد تا در دهۀ 1890 آموزههایی را فرموله کند که هنوز بر شناخت ما از مغز حاکم است. این پژوهشها برای وی جایزه نوبل را به ارمغان آورد. (نقل در: کندل: ص. 80-82)
اگر نویسنده و پژوهشگر بزرگی نشدیم اغلب نه به این خاطر است که توان ذهنی و جسمی لازم را نداشتیم یا نداریم بلکه به این دلیل است که خطای اساسی در برنامهریزی و تعیین اهداف، راهبردها و روشهای زندگی حرفهای و شخصیمان داشتیم، و سپس تلاش کافی و متمرکز برای رسیدن به آنها نداشتیم. اغلب تعارض در اهداف، خواستهها، و رویاها سبب میشود تا کنشهای جسمی و ذهنی فرد نیز به همان نسبت پراکنده و دور از هم باشد، نتایج تلاشها رضایتبخش نباشد، و از همۀ آنها مهمتر اغلب یاس و ناامیدی، سطوح گوناگون افسردگی و نارضایتی بخشی از وجود او گردد و بدین ترتیب نوعی خستگی و فرسودگی جسمی و ذهنی مزمنی بر او چیره شود و زندگی روزمرۀ علمی و حتا روابط و فضای خصوصی و شخصیاش را نیز آلوده سازد و از شادابی و نشاط فاصله بگیرد.
یک نویسنده و محقق حرفهای باید تخیل، رویاها و خواستههای شخصی و شغلیاش را به گونهای کنترل و مدیریت کند که فضای ذهنی و جسمیاش را متعادل، دلپذیر و رضایتبخش سازد. احساس پسزمینۀ فعالیتهای مرتبط با نویسندگی و پژوهش باید به گونهای باشد که همواره نوعی تعادل و آرامش ذهنی و جسمی متناسب با آن کنش خاص وجود داشته باشد؛ به خصوص زمانی که نیازمند توجه و تمرکز کافی هستیم. رویابافی و بخصوص همراهی آن با سایر احساسات و عواطف زیبای انسانی میتواند یکی از سازوکارهای مهم برای رسیدن به تعادل و آرامش مطلوب باشد.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.