داخلی
»برگ سپید
مرحوم زنده یاد پروفسور زاهد بیگدلی در تاریخ 6/12/1398 تصمیم گرفتند داستان زندگی خود را به رشته تحریر دربیاورند. ایشان در این اثر همه رخدادها، فراز و فرودهای زندگیشان را بیان کرده اند.
مرحوم پروفسور زاهد بیگدلی در دوم فرودین ماه 1326 در منطقه 17 در میدان جعفر از بخشهای سه گانه آغاجاری به دنیا آمدند. پدر ایشان کارگر حفاری در شرکت نفت و دارای سواد خواندن و نوشتن بود و مادرشان خانه دار و بیسواد بودند. ایشان در خاطراتشان بیان می کنند که در دوران نوزادی دختر همسایه با تکه چوبی که در دست داشت به یکی از چشمانشان ضربه ای زدند که منجر به خونریزی و به علت نبود امکانات موجب کاهش بینایی چشم و درنهایت منجر به نقیصه در ایشان شد.
دوران کودکی ایشان همراه با فقر و کمبود امکانات در روستا بود و بخشی از شرایط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی محیط زندگیشان در نوشته هایشان به تصویر کشیده شده است. «سیستم آبرسانی به این صورت که در هر دو ردیف از منازل که موازی هم ساخته شده بود یک لوله آب و حوضچه کوچکی وجود داشت و روزانه فقط دو سه ساعت در صبح و دو سه ساعت در عصر آب در لوله ها جاری بود. گاهی همسایه ها از قبل سطل های فلزی دسته دار خود را توی نوبت می گذاشتند تا زودتر تهیه کنند».
«درس خواندن ما در آن زمان با استفاده از چراغ های فیتله سوز نفتی موسوم به چراغ موشی بود. نور چراغ اندک و تا حدی دودزا و آسیب دهنده بود».
ایشان اولین شکست و تبعیض در زندگی را در دوران نوجوانی به علت نقص در چشم تجربه کردند. «در سال 1339 شرکت نفت فرزندان مستعد و ممتاز را برای گذراندن دوره دبیرستان با هزینه خود در یک شبانه روزی به مشهد اعزام میکرد. من با وجودی که واجد شرایط و شاگرد ممتاز بودم و حتی در یک تست کتبی هوش هم که از ما گرفتند بسیار عالی بودم، از این محروم شدم و این اولین ضربه ای بود که به خاطر کاهش بینایی یک چشمم به من وارد شد، در حالی که با درس خواندن من هیچ مغایرتی نداشت».
مرحوم پروفسور زاهد بیگدلی پس از اتمام دوره دبیرستان به تدریس بیسوادان پرداختند. سپس برای تدریس به مدرسه شاهین در انتهای خیابان سعدی معرفی شدند. در سال 1346 در رشته زبان انگلیسی در دانشگاه جندی شاپور اهواز ثبت نام کردند.
در بخشی از خاطرات ایشان در دوران دانشجویی آمده است: «من و دکتر مسیح پور بدون هماهنگی با کسی همان شبی که قرار بود فردای آن اشرف پهلوی بیاید از خوابگاه بیرون زدیم و تابلوی بزرگی را که برای خوشآمد گویی در سه راهی بیمارستان گلستان نصب کرده بودند، که حالا دروازه ورودی دانشگاه و کوی استادان است را با زحمت زیاد از پایه در آوردیم و پیروزمندانه به خوابگاه برگشتیم».
ایشان در خرداد ماه 1350 از دانشگاه جندی شاپور در مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شدند و در همان سال به استخدام شرکت بین المللی هانیول در بندر شاپور( امام خمینی) در آمدند و پس از مدتی از این شغل استعفا دادند. در بخشی از خاطراتشان دلیل استعفای خود را اینگونه بیان کرده اند «به اصرار خانواده و استدلال آنان که کار در شرکت خارجی علی رغم حقوق خوب اعتباری ندارد و به قول آنان همان آب باریکه حقوق دولتی بهتر است» از این شغل استعفا دادند.
از مهر ماه 1351 به عنوان دبیر زبان انگلیسی در شهر بهبهان مشغول خدمت شدند. «علی رغم این که دانش آموزان بهبهان اغلب بسیار ساعی و درسخوان بودند و من دوستان زیادی در آنجا داشتم که روابط خانوادگی با اغلب آنها داشتم و در میان دانش آموزان روزانه و شبانه یا والدین آنها دوستان خوبی پیدا کرده بودم، تصمیم گرفتم از دبیری کناره گیری کنم. وقتی دوستان نزدیکم از قصد من باخبر شدند چون موفقیت کامل مرا در امر تدریس می دانستند و نیز می دانستند من در آن شهر دوستان زیادی دارم، شگفت زده شدند».
«یکی از موفقیت های من کمک به دبیرستان پهلوی برای راه اندازی کلاس ششم ریاضی بود. مهر 1351 که مشغول به تدریس شدم در بهبهان فقط تا کلاس پنجم ریاضی دایر بود. دانش آموزان که اغلب ممتاز بودند برای کلاس ششم بیشتر به شیراز یا اهواز میرفتند و دوری از خانواده و تغییر شرایط می توانست بر بازه درسی آنان اثر منفی داشته باشد. برای دانش آموزانی که بضاعت کافی نداشتند موضوع حادتر میشد».
و در سال 1353 به عنوان کارشناس نظارت بر خدمات جهانگردی استخدام اداره مذکور شدند و در آن اداره با همسرشان آشنا شدند. ایشان در تمام دوران زندگی بسیار درستکار، صادق و دارای وجدان کاری بوده اند به طوری که در خاطراتشان آمده است: «درست نمیدانم سال 1353 بود یا 1354 که قیمت پیاز به قدری بالا رفته یود که طلا فروشان اهوازی در ویترین مغازه خود کنار جواهرات یک دانه پیاز نیز آویزان کرده بودند. یک روز بعد از ظهر پس از رسیدن به منزل زنگ منزل به صدا درآمد. تا در را باز کردم دیدم یک کارگر یک گونی بزرگ که شاید حدود 50 کیلو وزن داشت را به سرعت وارد حیاط کرد و پرسید آقای مهندس پیاز را کجا بگزارم. هاج و واج مانده بودم و فکر کردم حتما اشتباه گرفته است. گفتم گونی پیاز برای چیه، برای کی آورده اید و کی فرستاده است؟ صدای فردی را از دم در شنیده شد که یا الله گویان وارد حیاط شد. قربان بنده «ع» مدیر مسافر خانه بهارستان در میدان بارفروشان هستم. دیدم پیاز نیست گفتم خدمتی کرده باشم. گفتم خیلی ممنون من پیاز لازم ندارم».
کار در اداره اطلاعات و جهانگردی با روحیات ایشان سازگاری نداشت و به همین دلیل از آن اداره استعفا دادند. پس از آن به استخدام در اداره کشت و صنعت کارون درآمدند و بنا به شرایط کاری در آبان ماه 1355 آن اداره را ترک کردند. سپس در بیمارستان جندی شاپور به عنوان کتابدار استخدام شدند و در همان سال با همکارشان در اداره اطلاعات و جهانگردی ازدواج کردند.
در سال 1356 دانشگاه جندی شاپور تصمیم به توسعه دوره کارشناسی ارشد در رشته کتابداری کرد و پس از پیروزی انقلاب در سال 1358 دانشگاه تهران قبول کرد دانشجویان دوره کارشناسی ارشد دانشگاه جندی شاپور که بدون استاد بودند، به تهران انتقال دهد و در سال 1359 پروپوزالشان در دانشگاه تهران تصویب شد و در سال 1360 در بحبوبه جنگ پس از انقلاب فرهنگی مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه تهران گرفتند.
«پس از دریافت مدرک کارشناسی ارشد خود و زمانی که گروه کتابداری دانشگاه شهید چمران راه اندازی شد، من تقاضایی به دکتر بهمن نجاریان رئیس وقت دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دادم و درخواست عضویت در گروه را نمودم. طبق روال معمول، درخواست به مدیر گروه ارجاع میشد. قبل از این، من با دکتر دیانی مدیر گروه کتابداری که مدیریت اسناد و کتب را برعهده داشت به خاطر نمره ارزشیابی سالانه اختلاف داشتم و کار اختلاف ما به شکایت کتبی از یکدیگر نزد رئیس دانشگاه کشیده شد و احتمال دادم این موضوع در رد کردن نخستین تقاضایم برای عضویت در هئیت علمی بی تاثیر نبوده است. پس از یکسال دیگر دوباره درخواستی به رئیس دانشکده نوشتم و دوباره متقاضی پیوستن به گروه شدم. این تقاضا نیز مورد موافقت قرار نگرفت. پس از مدتی سرانجام به من اطلاع دادند که درخواستم برای عضویت در هئیت علمی پذیرفته شده است و من به گروه کتابداری پیوستم».
ایشان در سال 1370 برای بورسیه شدن نامه پذیرش وزارت علوم را دریافت کردند و برای ادامه تحصیل عازم استرالیا شدند در حالی که همسر و سه فرزندشان در اهواز ماندند. تز دکتری ایشان قرار بود موضوع «جستجوی برخط[1]» باشد که با مشکلاتی مواجه می شوند به گونه ای که قصد انصراف از تحصیل را داشتند که با مخالفت خانواده و دوستان و هم دورهای هایشان رو به رو می شوند. به پیشنهاد رئیس دانشکده آقای ریوارد تصمیم گرفتند روی موضوع بهره وری دانشجویان غیراسترالیایی و غیر انگلیسی کار کنند. روزی که قرار بود پروپوزال خود را ارائه دهند با توجه به موضوع علاوه بر استادان دانشکده و دانشجویان، دکتر برایان برک رئیس دفتر دانشجویان بین الملل، تعدادی از کتابداران ارشد و استاد مشاور حضور داشتند. جلسه دفاعیه به خوبی و با اقناع کامل داوران و حضار خاتمه یافت.
ایشان در بخشی از خاطراتشان مصیبتهایی که در دوران تحصیل در استرالیا به ایشان وارد شده است را بیان میکنند. «دوره دانشجویی دکترا به علت طولانی بودن می تواند برای برخی دانشجویان آبستن رخدادهایی باشد که گاه حتی سرنوشت کاری و زندگی دانشجو را تحت شعاع قرار می دهد یا حتی تغییر کلی میدهد. من یکی از دانشجویانی بودم که حوادث تلخ چهارگانه برایم اتفاق افتاد. پس از یک و نیم سال تحصیل در استرالیا ابتدا پدر همسرم دار فانی را ترک کرد. بعد از چند ماه مادر من فوت کرد. سپس مادر همسرم از دنیا رفت و بعد از مدتی دیگر پدر من هم از دنیا رفت. این چهار مورد بین سالهای 1371 تا 1372 پشت سر هم رخ داد».
ایشان بعد از نگارش رساله دکتری خود در یک کارخانه سازنده گریس پمپ مشغول به کار شدند و پس از دریافت تاییدیه رساله از آن شرکت استعفا دادند. در سال 1375 پس از دریافت مدرک دکتری خود به ایران بازگشتند. ایشان علاوه بر کنفرانسهای آموزشی و پژوهشی برای چندین دوره عضو کمیته تالیف و ترجمه دانشکده، عضو کمیته تالیف و ترجمه علوم انسانی و اجتماعی و هنر دانشگاه، یک دوره دو ساله عضو انجمن کتابخانه های عمومی اهواز، دو دوره رئیس کتابخانه مرکزی و نماینده تام الختیار دانشگاه در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، یک دوره دوساله رئیس کتابخانه مرکزی دانشگاه جندی شاپور، بیش از شش سال معاون آموزش دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی و عضو هئیت تحریریه تعدادی از مجلات کتابداری ایران بودند.
ایشان دارای بیش از صد عنوان مقاله فارسی و انگلیسی، تعدادی کتاب ترجمه ای و تالیفی و راهنمایی بیش از 60 نفر دانشجوی کارشناسی ارشد و 12 دانشجوی دکترا را برعهده داشتند. ایشان در سالهای آخر عمرشان به موضوعات اجتماعی علاقه مند شدند و در این زمینه کتابی را منتشر کردند. پروفسور بیگدلی پس از 41 سال خدمت از شغل مقدس استادی بازنشسته شدند. از ویژگیهای اخلاقی مثبت ایشان می توان به مسئولیت پذیری، پشتکار زیاد، حافظه قوی، دلسوز بودن، زیر بار حرف زور نرفتن، صداقت در دوستی و در روابط با دیگران، وقت شناسی بالا، اهمیت دادن به دیگران و دستگیری از فقرا را میتوان نام برد. از ویژگی های منفی ایشان میتوان به موارد زیر اشاره کرد: زود قضاوت کردن، زود باوری، تصمیم گیری در حین عصبانیت، کینه به دل گرفتن، عصبانی شدن از وقت نشناسی دیگران و اقتصادی نبودن در امور زندگی.
ایشان در اردیبهشت سال 1396 به سرطان کولون مبتلا شدند و در 11 خرداد ماه 1401 دار فانی را وداع گفتند.
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
سخن آخر
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند (سعدی)
استاد بیگدلی عضو هیئت علمی دانشگاه شهید چمران اهواز، دارای دهها تألیف و ترجمه کتاب و مقالات متعدد علمی و ماندگار هستند. ایشان در سمتهای معاونت آموزشی دانشکده علوم تربیتی و روان شناسی، ریاست کتابخانه مرکزی، مرکز اسناد و موزه دانشگاه و همچنین مدیریت گروه علم اطلاعات و دانش شناسی منشاء خدمات فراوانی بودند.
همچنین علاوه بر راهنمایی دهها رساله دکتری و پایان نامه کارشناسیارشد، اجرای طرحهای پژوهشی مختلف، برگزاری کارگاههای آموزشی و حضور در همایشهای ملی و بین المللی گوناگون را در کارنامه پربار خود دارند. از دیگر خدمت ارزنده ایشان در سال 1351 که نقش مهمی در رشد و پرورش دانش آموزان داشت، می توان به تاسیس پایه ششم در دبیرستان شهرستان بهبهان اشاره کرد.
مشخصات کتاب
بیگدلی، زاهد/ از آغاجاری تا استرالیا: اتوبیوگرافی(خود سرگذشتنامه) دکتر زاهد بیگدلی: (داستان زندگی، خاطرات، جنگ، تجربه ها، موفقیتهای علمی، مدارک تحصیلی، شغلی و عکسها)./ قم: عطریاس، 1400.
منابع
بیگدلی، زاهد. از آغاجاری تا استرالیا: اتوبیوگرافی(خود سرگذشتنامه) دکتر زاهد بیگدلی: (داستان زندگی، خاطرات، جنگ، تجربه ها، موفقیتهای علمی، مدارک تحصیلی، شغلی و عکسها). قم: عطریاس، 1400.
معرفی نویسنده متن
راضیه حیدری بابارود کارشناسی ارشد علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه الزهرا
--------------------
[1] online searching
معرفی خانم حیدری یک نکتهی بسیار خوب داشت و آن اینکه در کنار بیان نکات مثبت زندگی مرحوم استاد بیگدلی که میتواند سرمشقی برای جوانترها باشد، نکات منفی در زندگی و شخصیت ایشان را هم گوشزد کردهاند؛ این، یک نکتهی بسیار مثبت است و از این بابت از خانم حیدری تقدیر میکنم.
عادتِ ما این است که از بزرگان جز به نیکی یاد نمیکنیم و این کار، باعث میشود که گاهی الگوهای نامناسبی را به جامعه ارائه میدهیم. درحالیکه هم از نقاط مثبتِ شخصیت و زندگی دیگران میتوان چیزهایی یاد گرفت و هم از نکات منفیاش. بهقول لقمان، از بیادب هم میتوان ادب آموخت.
بهرحال هیچیک از ما معصوم نیستیم و خطاهایی داریم یا برخوردار از خلقوخوهای نامناسبی هستیم؛ مشاهدهی این بدیها، میتواند بسیار درسآموز باشد. گاهی گوشههایی از نوجوانی خودم را با پسرم مرور میکنم و خطاها و اشتباهاتم را برایش توضیح میدهم تا چشمش را باز کنم و دچار آن خطاها نشود، گاهی هم از موفقیتها و کارهای خوبی که بهلطف خدا در زندگی انجام دادهام برایش میگویم تا یاد بگیرد. هردوجهت واقعاً لازم هستند.
باز هم از سرکار خانم حیدری بابت این معرفی و بهویژه بابت انصاف و تعادلی که در این کار بهخرج دادهاند، تشکر میکنم.