داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا؛ عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر: یکی از روزهای آغازین تابستان 1402 ... خیابان سنگی بندر بوشهر. تابستان که میشود دلم لک میزند برای پرسههای شرجیزده عصرگاهی در کوچه و خیابان و ساحل. تابستان آمده تا با همهی زیباییهایش، و گاه حتی با تمام شور و حرارت کلافهکنندهاش، به ما نشان دهد که آفتاب پرتوان، شرجی و گرمای متفاوت خود را هم به همراه دارد. آمده است تا نشان دهد، قدم زدن در کنار دریا، زیر نور آفتاب، لذتی بینظیر را به همراه دارد که توصیف آن سخت است. تابستانهای این جغرافیا یعنی پوست تیرهتر، آب گرمتر، نوشیدنیهای خنکتر، تَش بادهای سوزانتر، صدای موسیقی بلندتر، شبهای طولانیتر، عشق زیباتر و شاید هم یک زندگی خاصتر. به قول سهراب سپهری، «ظهر تابستان است، سایهها می دانند که چه تابستانی است، سایههایی بی لک، گوشهای روشن و پاک، کودکان احساس! جای بازی اینجاست، زندگی خالی نیست، مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست…»- در ماشین به انتظار نشستهام. تماشاگر مردمی هستم که از ساختمان پزشکان اطراف رفت و آمد می کنند. به طرف داروخانهها، مطب و بالعکس با چهرههایی مشوش و نگران، سراسیمهوار در حرکتند. ظاهرشان بیانگر این است که هر کدام با خود رنجها و آلامی دارند. به یاد جمله امیرآبادی مترجم کتاب نیلوفر و مرداب میافتم که در مقدمه آن کتاب مینویسد «در زمانه ما، زمانهای که در آن فرهنگ رو به زوال است و عناصر هویتبخش جمعی در حال فروپاشیاند، نخستین واکنش دفاعی یک فرد، پناه بردن به درون خویش است.» آری مردمانی از دردها و آلام زندگی در خودشان فرورفتهاند و این را از رخسار رنجور و رنگ پریده و نگران آنها میتوان دریافت. فرزندی دستان لرزان پدر سالخورده و مادری فرزند تب کرده و لرزان خود را به همراه خود به داروخانه میبرد. صدای بوق ماشین ها تو را از افکار خود بیرون میبرد و نگاهت به امتداد خیابان و به کتاب فروشی کتاب و نشر پاتیزه پرتاب میکند. مثل یک کانادا درای خنک در وسط تابستان جهنمی میماند! خانه امنی در ولوله تمامنشدنی آدمها و ماشینها! مثل همیشه گویی نویسندگانی تو را به آنجا فرا میخوانند. و تو مسحور طبع زیبای دنیا و خیالات آنها میشوی.با ذوق و شوق وارد می شوی. برخلاف هوای بیرون، نسیم مطبوع و خنکای باد کولر محیط دلپذیر و دلنشینی را مهیا ساخته است. سکوتی دلنشین حال و هوای تو را دگرگون مینماید. چشمت به کتاب کتابخانه پاریس می خورد. با جنت اسکسلین چارلز همراه می شوی. کتابی براساس داستانی واقعی درباره کتابخانه آمریکایی پاریس در جنگ جهانی دوم، رمانی فراموش نشدنی درباره قدرت کتابها و قهرمانانی معمولی که در پرمخاطرهترین ایام از دل زندگی سر بر میآورند.
اودیل جوان، جاه طلب و پرهیجان در زندگیاش همه چیز دارد، اما جنگ از راه میرسد تا تمام چیزهایی را که برایش عزیز است به تاراج ببرد. از جمله کتابخانه محبوبش. بعد از اینکه نازیها وارد پاریس میشوند، اودیل و سایر کتابداران با بهترین اسلحهای که دارند به جبهه مقاومت میپیوندند کتابها. آنها بارها و بارها زندگی شان را برای اعضای یهودی کتابخانه به خطر می اندازند، اما وقتی جنگ پایان میگیرد، اودیل درد تلخ خیانتی هولناک را می چشد.
لیلی دختر نوجوان تنهایی که تشنه ماجراجوییست، تنهایی اودیل را در شهر کوچک مونتانا در هم میریزد. هنگامی که لیلی از گذشته اسرارآمیز اودیل پرده برمیدارد، هردو متوجه میشوند که نه تنها در عشق به زبان فرانسه، بلکه در حسادت نیز به هم شبیهاند. اودیل با پیشنهاد کتاب مناسب در زمان مناسب، به لیلی کمک می کند تا در دریای متلاطم نوجوانی پیش رود و جان سالم به در ببرد، بی خبر از اینکه لیلی آن کسی خواهد بود که به او در مواجهه با راز وحشتناکش کمک میکند.
بعد از آن با نویسنده کتاب نیلوفر و مرداب، تیچ نات هان، راهب بودایی و مبارز صلحطلب ویتنامی همراه میشوم. در توصیف او همین بس که مارتین لوتر کینگ، رهبر جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا، چنان تحت تأثیر افکارش قرار گرفت که او را شایسته دریافت جایزه صلح نوبل سال ۱۹۶۷ دانست. آموزههای او در این کتاب بهطور همزمان سویههایی فردی، اجتماعی و سیاسی دارد و درعینحال قابل تعمیم به تمام انسانها، فارغ از تنوع تیپ شخصیتی، سن، محیط، ژنتیک، ارزشهای عقیدتی و اخلاقیشان است.
ما همه میخواهیم شاد باشیم و کتابها و معلمهای بسیاری در دنیا هستند که میکوشند به مردم کمک کنند تا شادتر باشند. بااینهمه، ما همچنان در حال رنجکشیدنیم. این کتاب کمک میکند تا به دنبال شادی گام برداریم. خواندن کتاب نیلوفر و مرداب برای کسانی که به دنبال آزادی و شادی هستند، مناسب است. در این کتاب میخوانیم هنگامی که رنج میکشیم ناخودآگاه تمایل داریم که فکر کنیم در آن لحظه فقط رنج وجود دارد و شادی متعلق به زمان و مکان دیگری است. افراد بیشتر اوقات میپرسند: «چرا باید رنج بکشم؟» همانقدر که تصور «سمت چپ» بدون «سمت راست» اشتباه است، تصور زندگی خالی از هرگونه رنج نیز اشتباه است. و همچنین تصور زندگی بدون هرگونه شادی. کاملاً بیمعناست اگر «سمت چپ» به «سمت راست» بگوید: «تو باید از اینجا بروی! دیگر تو را نمیخواهم!» چون اگر «سمت راست» نباشد، «سمت چپ» هم در کار نخواهد بود. [به تعبیری، راست و چپ در کنار هم معنا مییابند و به همین ترتیب،] هرجا که رنج نباشد شادی هم وجود ندارد، و برعکس.
اگر یاد بگیریم حضور رنج و شادی را در کنار هم ببینیم و ماهرانه از آنها بهره ببریم، آنگاه بیش از پیش در مسیر لذت از زندگی گام برمیداریم. هر روز، در این مسیر، کمی جلوتر میرویم و بهتدریج درک میکنیم که رنج و شادی از هم جدا نیستند.
اگر به اندازه کافی لباس گرم نپوشیده باشید، هوای سرد میتواند آزاردهنده باشد. اما هنگامی که بیش از حد گرم شده باشید یا هنگامی که با لباس کافی قدم میزنید، احساس فرحبخش هوای سرد میتواند سرچشمـه لذت و سرزندگی باشد. رنج یک منبع خارجی و عینی ایجاد درد و فشار روحی نیست. ممکن است چیزهایی مانند موسیقی با صدای بلند یا چراغهای پُرنور که باعث رنج شما میشود موجب لذت دیگران باشد. [و در مقابل] چیزهایی هستند که موجب لذت شما میشوند اما دیگران را به ستوه میآورند. بارانی که برنامه شما را برای گردش خراب میکند برای آن کشاورزی که مزرعهاش خشک شده، نعمت و مزیت است.
شادبودن همین الان، همین امروز، هم ممکن است اما شادی نمیتواند بدون رنج باشد. برخی افراد فکر میکنند که برای شادبودن باید از تمام رنجها دوری کنند و به همین دلیل به طور دایم هوشیار و نگرانند که مبادا با رنجی مواجه شوند. آنها با این نگرانی، آزادی و خودانگیختگی و لذتشان را از بین میبرند. این شیوه درستی نیست. اگر بتوانید دردهایتان را شناسایی کنید و بپذیرید و از مواجهشدن با آنها فرار نکنید، درمییابید که هرجا درد باشد، بهطور همزمان، لذت هم هست.
تازه وارد هزار توی قفسه ها با نویسندگان آشنا و ناآشنا شدهای . دوباره چشمت به "کتاب آدمی همان است که می خواند". اثری از رابرت دی یانی است. کتابی که با این پرسش بنیادین آغاز میشود: چگونه میتوان از کتاب خواندن لذت برد؟ آیا شیوهای برای ارتقای کیفیت روند مطالعاتیمان وجود دارد؟ اگر آری، این شیوه از چه قرار است؟ رابرت دی یانی در کتاب آدمی همان است که میخواند به تأمل در پرسشهای مذکور پرداخته است. نویسنده مینویسد که فریدریش نیچه، زمانی نوشته بود: «از سَرسَریخوانان بیزارم.» امروز که بیش از یک قرن از گفتهی نیچه میگذرد، بیشتر از همیشه سایهی خطرناک سرسریخوانی را بر سر متولیانِ علوم انسانی احساس میکنیم. البته سرسرینگری ویژگی بارز زمانهی ماست، و تنها در مواجهه با علوم انسانی رخ نمیدهد. ما مردمِ نسل دیجیتال، به سطحینگری خو گرفتهایم. به نحوی که مواجههی عمیق با هر امری را فراتر از تاب و توان خویش مییابیم. رویکرد سطحینگرانه، بیش از هر جا در ادبیات است که جلوهگری میکند. ادبیات اساساً با عمق جان مخاطب سروکار دارد. ما اما این واقعیت بدیهی را از یاد بردهایم، و اثر ادبی را به کالایی همچون سایر کالاها تقلیل دادهایم. کالایی که میتوان آن را «خرید» و «مصرف» کرد. حال آنکه اثر ادبی اصیل، بیش از هر چیز با انگارهی «مصرفپذیری» تضاد دارد. اثر ادبی را نمیتوان مصرف کرد؛ چنانکه مثلاً پوشاکی را مصرف میکنیم. بلکه اثر ادبی را باید زیست و زندگی کرد. تنها اینچنین است که میتوان از تأثیر دگرگونکنندهی ادبیات آگاه شد. تأثیری که میتواند زندگی ما را دستخوش تحولاتی جدی کند. رابرت دی یانی در کتاب آدمی همان است که میخواند به تأمل در ماهیت دگرگونکنندهی ادبیات پرداخته، و شیوهی مواجههی صحیح با آثار ادبی را آموزش داده است.
اصلیترین مدعای رابرت دی یانی در اثر پیش رو، در عنوان کتاب ذکر شده است: آدمی همان است که میخواند. معنای این گفته، هنگامی روشن و آشکار میشود که به تعریف خاصی که دی یانی از ادبیات ارائه میدهد، توجه کنیم. به زعم او، ادبیات اصیل، برآمده از مواجههی روح و حساسیتی اصیل با تمامیت زندگی است. به بیانی سادهتر، اثر ادبی از بطن زندگی خالق آن زاده میشود. پس در ادبیات، همواره سایهای از زندگی را مییابیم. همان سایه است که به ادبیات ارزش و شأنِ شامخِ آن را میبخشد. با توجه به این تعریف، هنگامی که گفته میشود آدمی همان است که میخواند، مراد آن است که آدمی با خواندههای خویش، به زندگیاش شکل میدهد؛ و زندگیاش را بر اساس خواندههایش تعریف میکند. از این گفته، اهمیت عمل خواندن آشکار میگردد. عملی که مستلزم حضورِ توأمانِ قلب و ذهن است. تنها آن خواندنی را میتوان خواندن نامید، که با تمام جان صورت گیرد. مطالعهی سرسری هیچ چیز به فرد اضافه نمیکند، مگر خردهدانشی بیقدر و بیاهمیت. مطالعهی راستین اما، تجربهای به ژرفای یک زندگی را ارزانی آدم میکند. آموزش شیوههای نیل به این تجربه از طریق مطالعهی آثار ادبی، موضوع اصلی کتاب آدمی همان است که میخواند را تشکیل میدهد.
آدمی همان است که میخواند کتابی پر از شادی و شعف است. این اثر به تخیلات ما پر و بال میدهد؛ لذاتی عمیق را به ما میچشاند؛ و کمکمان میکند تا پیچیدگیهای زندگی خود را درک کنیم... کتاب آدمی همان است که میخواند راهنمایی فوقالعاده و شورانگیز است که شیوهی بهبود بخشیدن به فرایند مطالعاتی را به خوانندگان مشتاق میآموزد. در زمانهای که سایهی شک و تردید بر سر علوم انسانی خودنمایی میکند، رابرت دی یانی دست به اقدامی متهورانه زده و متنی ارزنده ارائه کرده که در آن، در باب خصلت شکوفاکنندهی شعر و ادبیات سخن رفته است. کوتاه سخن آنکه در در زمانهی ما، تلقیِ کتاب خواندن به مثابهی هنری برای شکوفایی و خودسازی، در معرض زوال است. در این میان، میتوان از کتاب آدمی همان است که میخواند، نوشتهی رابرت دی یانی، به عنوان یک راه نجات یاد کرد.
پرسهزنی کتابدارانهام که در کتابفروشی پایان مییابد، با کیسهای از کتابهای خریداریشده از مغازه خارج میشوم. سرخوش از غوطهوری در دنیای افسونگر کتابها، هُرم داغ هوای شرجی صورتم را مینوازد. به خودم میآیم. باید ادامه باز هم روزمرگیهایم را زندگی کنم با این تفاوت که حالا احتمالا آدم اندکی متفاوتتر نسبت به چند دقیقه قبلتر هستم... اندکی آگاهتر...فقط اندکی. میدانم که هنوز راهی طولانی برای پیمودن مسیر آگاهی در پیش است. پس باید هنوز هم پرسه زد: در دنیای بیانتهای کتابها.
خسروی ، عبدالرسول . « پرسه زنی در کتابفروشیها: بوشهر». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 84، 10 شهریورماه 1402.
سفرنامه های شما را به کتابفروشی ها دنبال می کنم و با شما که خلاقانه می گردید، می گردم. بدون شک یک کتابدار کتابدوست ،هیچ لذتی را با کتاب خوب خوانی حاضر یه تعویض نیست. دست مریزاد که ما را نیز در این گردش همسفر می سازید. کتاب " تو در قاهره خواهی مرد" را به پیشنهاد شما خواندم و اثری متفاوت در تاریخ نگاری یافتم، سپاس و ارادت.