داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
پرسه زنی کتابدارانه در لابه لای تاریخ کتابخانهها و کتابفروشیهای شیراز
لیزنا؛ عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر: عصر واپسین روزهای شهریورماه 1402 است. دنیای شهریور، دنیای عجیب و غریبی است. انگار نه تعلقی به تابستان دارد و نه سنخیتی با پاییز... گویی یک جور حال و هوای خودمختاری در چهره شهریور هویداست. تافته جدابافتهای است در میان همه ماههای سال! برزخی است که در خود نه بیخیالیهای کودکانه تابستان را دارد، نه دلمشغولیهای مداوم پاییزی را! و همین است که شهریور را یگانه میسازد.
ساز پرسهزنی کتابدارانهام اینبار به سمت یکی از تاریخیترین کتابفروشیهای شیراز واقع در نوستالژیکترین و قدیمیترین منطقه، یعنی خیابان طالقانی، کوک شده است. قدم زدن در کوچه پس کوچههای رنگارنگ شیراز، تماشای با شکوه و حیرتانگیز ابنیه باستانی این دیار، شبگردیهای حافظیه، غزلخوانی در آرامگاه سعدی، تنفس عطر بهار نارنج در نارنجستان قوام و زیباییهای شاهچراغ همزاد خاطرات من در شیراز از دوران کودکی و دانشجویی تا به حال بوده است. اگر چه خاطرات دوران کودکی من بیشتر با این بخش قدیمی، یعنی بازار تماشایی و جذاب وکیل، ارگ کریمخان، خیابان رودکی، سینماها و شاهچراغ عجین شده است. اما از آن زمان تاکنون هر بار فرصتی دست داده به شیراز آمدهام و این شهر در هر نوبت برایم شور، جاذبه و هیجان دیگری داشته است. گویی با هربار برگشت بازهم مشتاقانه در انتظار آمدن به این دیارم.
باز هم سوی طربخانه شیراز آیم گر که صدبار زشیراز روم باز آیم
اکنون نیز توفیق بزرگی دست داده که برای شرکت در یک جلسه دفاع دکتری علم اطلاعات و دانششناسی بهعنوان داور به این سرزمین دلاویز سفر کنم.
هر کس به شهر حافظ و سعدی گذر کند میل سفر به علم و شعر و هنر کند
سفر خود را ساعت 11 روز سه شنبه 28 شهریور از کنار خلیج نیلگون همیشه فارس، به سمت شهر راز وعشاق با ذوق و اشتیاق وصفناپذیرآغاز میکنم. سفری که لذت آن با طعم عطر قهوه سکرآور جنوبی ، جانی دوباره به من میبخشد. گویی برای اولین بار است که چنین سفری را تجربه میکنم. حوالی ساعت 16 به میدان شهدا یا میدان شهرداری سابق شیراز میرسم. مسیر خود را از میدان شهدا، جایی که سمت چپ آن ارگ زیبای کریم خان زند و سمت راست موزه باغ نظر قرار گرفته به سمت بازار وکیل و چارسوق و خیابان طالقانی ادامه میدهم. مکانی حیرتانگیز که حکایت از توسعه و تحولات زیادی طی دورههای مختلف دارد. به عبارتی دیگر، قسمت عمده ابنیه و مجموعههای ارزشمند تاریخی را در خود جای داده است. مسیرم را به سمت مقصد مورد نظر ادامه میدهم. جایی که شاهد رفت و آمد و رونق عبور و مرور رهگذران، گردشگران و مردم زیادی است. مکانی پرمعنا و رازآلود که تبلوری از شیوه زندگی، روابط اجتماعی، آداب و رسوم، باورها، تاریخ و فرهنگ و به طور کلی بیانگر هویت تاریخی و فرهنگی این دیار است.گشت و گذار در یک شهر مدرن و تاریخی و قدم زدن در یک مکان نوستالژیک در تاریخیترین نقطه شهر آن هم با طعم ناب کتاب، حال و هوای دیگری دارد.
از میدان شهدای شیراز به سمت بازار که حرکت میکنی، جنب ساختمان موزه پارس روبهروی بانک ملی مرکزی دستفروشان کتاب را میبینید که سالیان سال است به عشق کتاب و کتابخوانی، بساط کتابهای خود را در گوشه این خیابان پهن نموده و از هر شگردی استفاده میکنند تا رهگذران را برای بازدید از کتابهای خود فرا بخوانند. نسیم پسینگاهی ملایمی از لابه لای شاخ و برگهای نارنج کنار خیابان خیابان در حال وزیدن است. اندک اندک به جمعیت عابران افزوده میشود. افراد زیادی در حال عبور و گذر از این خیابان هستند: بدون توجه به کتابها و بساط کتابفروشان. در حال تلفنزدن، چک کردن گوشی، و ظاهراً بدون دغدغه نسبت به آنچه در پیرامونشان میگذرد. چه زیبا «لارس اسونسن» در کتاب «فلسفه تنهایی» اشاره میکند که ما در دورانی زندگی میکنیم که اکثرمان بهحال خودمان واگذاشته نشدهایم و مکالمات تلفنی، پیغامهای نوشتاری، توئیتر، فیسبوک و اسکایپ ضامن ارتباط و تعاملمان با دیگران هستند. دسترسی بهخلوت و انزوا نادرتر و دشوارتر از پیش شده است، علیالخصوص بهاین دلیل که ما خودمان انتخابمان این بوده است که معاشرتها را جایگزین خلوت و خلوتگزینی کنیم. شاید بزرگترین مسئله دوران ما احساس تنهایی مفرط نیست بلکه فقدان خلوت و انزواست. این آشفتگی را آشکارا میتوان دید. برخی از کتابفروشان در حال چیدن کتابهای خود در گوشهای از خیابان هستند. نگاه کاوشگرم به دقت رفتوآمد عابران، کتابفروشان، دستفروشان را رصد میکند. به سؤالهای بیجواب که پس ذهنم را قلقلک میدهد، میاندیشم. به چرایی ازدیاد دستفروشان کتاب که اینروزها در معابر عمومی به وفور یافت میشود. در خوشبینانهترین نگاه هر رهگذری این کار را در توسعه کتابخوانی و نگاه فرهنگی جامعه میداند، اما من به خودم اجازه دادم به عنوان پدیده ناموزون و نگاه سودجویانه و غیرطبیعی ببینم و به دنبال واکاوی چرایی آن از منظر جامعهشناسی و اقتصادی باشم. انتشار بیش از حد کتابهای رمان، روانشناسی و سایر موضوعهای برگزیده و پرفروش با تخفیفهای زیاد، طبیعی به نظر نمیرسد. یکسری از این کتابها در کتابفروشیهای معتبر هم یافت میشوند. سؤالهای تکراری و بیپاسخ دیگری. هر چند در دنیای پر از آشوب و اضطراب که سرعت گذر همهچیز بسیار تند و سرسامآور است، آن بخشی از انسان که بیشتر از هر زمانی نیاز به رسیدگی دارد، روان آدمی است...و چه بسا که خیلی از این کتابها، التیام بخش آلام درونی و بیرونی باشد. به تجربه دیدهام که خیلی از این کتابها از جنس حکمت و فرزانگی است و هنر زندگی کردن ، فرزانهوار زیستن و رنج کمتر تحمل کردن و اینکه درد و رنج کمتر به دیگران تحمیل کردن، به ما میآموزند. کتابهای مانند هنر شفاف اندیشیدن، انسان در جستجوی معنا، هنر ظریف بیخیالی، کتاب هنر خوب زندگی کردن، ورونیکا تصمیم میگیردد بمیرد و بسیاری از کتابهای ارزشمند دیگر، و اگر از مجاری قانونی انتشار، توزیع و در دسترس قرار گبرد، از این منظر ایرادی نیست بلکه جای تقدیر نیز دارد. مشکل اصلی این است که ناشری که پول مترجم نمیدهد، یا با برخی از تغییرات جزیی آنها را منتشر میکند و برای طراح جلد هم هزینه نمیکند، عرضه آن را به اپلیکیشنهای مجازی و مجاری غیر رسمی میدهد. چگونه حق کپیرایت، اصالت متن و ...را رعابت میکند و به عبارتی دیگر باید گفت چگونه به کتابها و محتوای آن باید اعتماد کرد. در حالی که به کتابها خیره میشوم، کتابفروشیهای سیار با تعجب به من خیره میشوند. من هم به دنبال ایجاد روزنهای برای گفتگو میگردم. گویی پی بردهاند که این رهگذر متفاوت از سایر رهگذران است. شکل غیر قابل تعریفی از ترس در صورت همه آنها وجود دارد. اما ترس آمیخته با یک شجاعت همیشگی که با تلاش برای کسب روزی همیشه با دستفروشان همراه است. برخی مضطرب به من نگاه میکنند. دلواپسی، اضطراب، آشوب را در به وضوح در چهره آنها میبینم. به گمان آنها شاید مأمور ارشاد، شهرداری یا چیزی شبیه به اینها باشد. یکی از آنها به من نزدیک میشود. میگوید به دنبال کتاب پزشکی میگردید؟ از کجا؟ نمیدانم. میگوید هم کتاب و هم طبیب داریم. خودم را کتابدار و استاد دانشگاه علوم پزشکی معرفی میکنم. خیالشان تا حدودی راحت میشود. اما جانب احتیاط را نگه میدارند. باز هم حاضر نیستند به سؤالهای بیپاسخ من پاسخ دهند. سؤالهایی که مدتهاست ذهن من را به خود مشغول نموده است. از آنجایی که هرجا نام کتاب باشد، به ویژه، کتابهای خوب، بلندپروازی انسان تحریک و یک حس رضایتمندی در درون حاصل به سوی زندگی بهتر ایجاد میکند، من نیز شور و شعف خاصی با دیدن کتابها به دست میآورم. زیرا نیک آموختهام که کتاب خوب خواندن راهی برای مجهز شدن و روبهرو شدن با هر چه نادرستی در جهانی است که در آن زندگی میکنیم. به مسیر ادامه میدهم و در امتداد گشتو گذار کتابدارانه، و بازدید از نمایشگاه غیرقانونی کتابها در گوشهای از دیوار کنار خیابان به نظاره کتابهای ملت عشق با ترجمههای متفاوت، سفر روح، من و استادم، کوری، کتابخانه نیمه شب، دو قرن سکوت، درمان شوپنهاور، داستان یک شهر، دنیای سوفی، بینوایان، اثر مرکب و ........کتابهای بیشمار دیگر مینشینم که در هزار توی دیواره ساختمان موزه پارس چشمنوازی و نگاه رهگذران را به خود جلب میکند. به اصرار و سماجت خودم با چند نفر از دستفروشان کتاب همکلام میشوم. برخی از آنها بازنشسته هستند و از جبر روزگار به این کار روی آوردهاند هر چند در بین آنها برخی عاشق و دل شیفته کتاب هستند. از شهرداری و نحوه برخورد آنها گلایههای فراوان در دل دارند. اما واقعیت این است که هستند سودجویانی در این بین که به بهانه کتاب، اندیشههای دیگر در سر میپرورانند. ظاهرا اقبال خرید کتابها از سوی مردم اندک است. سختی معیشت، تنگناهای مالی، اولویت و مجالی برای خرید نگذاشته است. اندک عابرانی که این روزها از این کتابفروشیها دیدن میکنند یا در پی کتابهای قدیمی هستند یا به دنبال کتابهای غریبه (دعا، طلسم و جادو...). طی پرسهزنیهای کتابدارانه در جاهای مختلف در پیادهروها، کنار بیمارستانها، و دیگر مناطق شلوغ شهرها این را به چشم خود دیدهام. بسیاری از این کتابها فاقد مجوز هستند و کتابهای غیرقابل استناد یا حتی بدون نام مولف. برخی از این کتابهای به عنوان پدیده زیرزمینی لقب گرفتهاند . کتابهایی که مشخص نیست چگونه و در کجا به چاپ میرسند و توزیع میشوند. کتابهای تقلبی که متأسفانه به دنیای کتابفروشیهای اصلی نیز ورود پیدا کردهاند و تشخیص اصل و نااصل بودن آنها هم به راحتی میسر نیست. اما شوربختانه یا خوشبختانه این واقعیت را باید پذیرفت که این خیابان و آواز دستفروشهای کتابش از سالهای دور میزبان مهربانی برای چنین گعدههایی بوده است و اگر روزی بساط آنها برچیده شود، این خیابان چیزی کم خواهد داشت.
مسیر خود را به سمت خیابان طالقانی شیراز از محلههای قدیمی این شهر و در نزدیکی مجموعه زندیه ادامه میدهم.تا به یک مکان جذاب و دیدنی خیابان طالقانی، یعنی کتابخانه احمدی میرسم. مجاورت مغازه عتیقهفروشی و خاتمکاری با این کتابفروشی قدیمی و برخی از آثار باستانی هارمونی خاصی را به این قسمت بخشیده است. وارد کتابفروشی میشوم. قبل از ورود به تابلوی کتابفروشی نگاه میکنم. لحظهای یه یاد آن شعر معروف میافتم:
نه تو می مانی، نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند
آری فقط خاطره میماند. یکی از خاطرات ارزشمند، کتابخانه احمدی، مرکز انواع کتب خطی و چاپی قدیم، و جدید، مؤسسه 1285 شمسی مطابق با 1326 قمری. کتابخانهای رمزآلود و قابل تحسین که یادگاری از سال های دور، نگینی درخشان بر تارک فرهنگی این مرز بوم میدرخشد. از سالهای دور دهه 60 و به ویژه دهه 70 که دانشجوی دانشگاه شیراز بودم هر فرصتی دست میداد به سراغ این کتابفروشی میرفتم. کنار این کتابفروشی، پالوده ناب شیرازی بود که پس از گشت و گذار در هزار توی قفسههای کتاب این کتابفروشی، با کاسه پالوده شیرازی نفسی تازه میکردیم. کتابفروشی در دل خیابان طالقانی یکی از شلوغترین و قدیمیترین خیابانهای شیراز قرار گرفته است. خیابانی که کفش، کیف، پوشاک فروشیهای فراوانی در آنجا هستند. در این پسین عصرگاهی، جمعیت زیادی از این خیابان میگذرند. بهسازی خیابانها و کوچهها منقش به سنگفرش توسط شهرداری در سالهای اخیر در این بخش، جذابیتهای دیگری را برای مسافران، بازدیدکنندگان، توریستها و حتی ساکنان این دیار بخشیده است. کسانی که به این منطقه رفتهاند نیک به یاد دارند، با عبور از از این خیابان و گذر از این کتابفروشی، جذب ویترین و عناوین کتابهایی میشوید که زینتبخش قفسههای این کتابفروشی هستند. تاکنون کتابخانهها و کتابفروشیهای زیادی رفتهام اما کتابفروشی یا کتابخانه احمدی، از مراکز فرهنگی بوده که برای افراد اهل مطالعه نیز منحصر به فرد بوده است و آنها را با حقایق ارزشمندی آشنا ساخته است.
با شور و اشتیاق خاصی وارد کتابفروشی میشوم. جناب مهندس فهلیانی گرداننده این کتابفروشی حضور ندارند. فرصت را غنیمت شمرده و ساعتی در این مکان رویایی، دنیای اعجاب انگیز، پررمز و راز که بزرگانی در دل آن قرار گرفتهاند، ودر کنار کتابها به را چندباره به تجربه مینشینم. کتابهایی که در قفسههای منظم برحسب فهرست موضوعی طبقهبندی شده و لبخندی از جنس آگاهی و روشنی، به کاربران هدیه میدهند. کتابخانه احمدی، مزین به کتابهای تاریخی، مذهبی، عرفانی و دیوان اشعار، به ویژه اشعار شاعران قدیم و قالبهای سنتی است که چراغ آن از چهار نسل گذشته، روشن نگه داشته شده است. بیش از ۱۱6 سال از تأسیس این مکان میگذرد. آن زمان کتابفروشیها به عنوان کتابسرا و کتابخانه شناخته میشدند و دلیل نام کتابخانه به جای کتابفروشی این بوده که در گذشته عنوان کتابفروشی مطرح نبوده است و بر همان اساس، این نام را از آن سال تاکنون حفظ شده است. اما به نوعی به غیر از فروش، کتابها را جهت استفاده با دریافت مبلغ اندکی به امانت داده میشده است. وجود نسخههای تاریخی و قدیمی در کنار نوشتههای مدرن و نو در این مکان، پارادوکس زیبایی را بهوجود آورده است که هر رهگذری با هر نوع سلیقه و رویکردی به سوی خود جذب مینماید. نکته مهم این است که در بخش انتهای این کتابفروشی، کتابخانه تاریخی به معنای واقعی در دل این کتابفروشی قرار گرفته است که دربرگیرنده کتابهای تاریخی و نسخههای خطی و گنجینه آثار تاریخی جنوب ایران به ویژه فارس و بوشهر است که پژوهشگران و دانشجویان میتوانند بدون دریافت هزینه از آن استفاده کننید. به طور کلی کتابهای شیراز بهشت ایران، شیرازنامه،گوشهای از آداب و رسوم مردم ایران، دانشنامه زنان نامدار شیراز، فارس در انقلاب مشروطیت، سنگ سیاه، قصههای مردم فارس، نگاهی به لهجه مردم شیراز، کاکو شیرازی، شوخ طبعی در مطبوعات شیراز، شیراز بهشت ایران و...کتابهای دیگر در مورد سایر شهرهای استان فارس و همچنین کتابهای ارزشمندی و نایابی چون تاریخ بوشهر، سواحل خلیج فارس، دشتستان در گذر تاریخ، پلیس جنوب...و بسیاری از کتابهای ارزشمند دیگری در این بخش حرفهای ناگفته دارند تا روزی مشتاقانه آنها با آنها ارتباط برقرار کرده و ساعتی به گفتگو بنشینند. پس از بررسی این بخش به سمت کتابهای داستانی جدید میروم. به کتابهای داستانی باور و اعتقاد ویژه دارم. داستانها ما را با دنیا و تجربیات متفاوتی آشنا میسازند. مارتیمر جی. آدلر و چارلز لینکلن ون دورنیکی در کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» می نویسد که دلایلی که چرا داستان برای بشر ضروری است این است که داستان بسیارزی از نیازهای خودآگاه و ناخودآگاه را برآورده میسازد. اگر داستان فقط روی ذهن خودآگاه تأثیر داشت، اهمیتی مانند ارزش کتابهای تشریحی داشت. اما اهمیت دیگر داستان این است که روی ضمیر ناخودآگاه نیز تأثیر میگذارد. اینبار اورهان یاموک مرا میخواند. مشتاقانه به سمت و سوی این نویسنده میروم تا با کسب تجربه اندکی دیگر، بتوانم اندکی از جهان خودم را بهتر و مخاطبان را نیز در آن شریک نمایم. کتاب رمان «چيز غريبي در سرم»، از »اورهان یاموک» به ترجمه صابر حسینی است که از دل هزار توی قفسههای کتابخانه احمدی حکایتی را برای مخاطبانش روایت میکند. حکايت مردم فرودستي است که به اميد رسيدن به آمال و آرزوهايشان راهي استانبول ميشوند. ماجراي پدر و پسري که در سالهاي کمي دورتر از روستاهاي فقيرنشين فلات مرکزي ترکيه به شهر ميآيند. اين کتاب هم يک حکايت عاشقانه است، هم داستاني مدرن و رمانی که اورهان یاموک شش سال روی آن کار کرده است، این رمان، داستان زندگی یک فروشنده نوشیدنی های بوزا (نوعی نوشیدنی تخمیری) به اسم مولوت را روایت می کند. مولوت در طول چهار دهه و بین سال های 1969 و 2012، شغلهای مختلفی را در خیابانهای استانبول تجربه کرده است: از فروش ماست و برنج پخته گرفته تا دربانی یک پارکینگ. او انواع مختلفی از آدم ها را در خیابانها مشاهده میکند، تخریب شهر و بازسازی آن را به چشم خود می بیند و مهاجرینی از آناتولیا را نظاره میکند که به ثروت هنگفتی دست یافتهاند. در همین حال، او شاهد تمامی لحظات سرنوشت ساز، کشمکشهای سیاسی و کودتاهای نظامیای است که آینده کشور را می سازند. مولوت، همیشه به دنبال یافتن آن چیزی است که او را از بقیه متمایز کرده است؛ منشأ آن شوری که در سرش وجود دارد. اما او هیچ وقت دست از فروش بوزا بر نمیدارد و در تلاش است معشوقه واقعی اش را بشناسد. کدام یک در عشق اهمیت بیشتری دارد؟ چیزی که آرزویش را داریم یا چیزی که سرنوشت برایمان در نظر گرفته است؟ آیا انتخاب هایمان، خوشبختی را به ارمغان میآورند یا تصمیمها به دست نیروهایی خارج از کنترل ما گرفته می شوند؟ رمان شوری در سر تلاش میکند به این سوالها جواب بدهد و همچنین، تصویری از تنش های زندگی شهری و خانوادگی، و خشم و یأس زنان محبوس در خانهها ارائه کند.
کتاب بعدی که در هزار توی قفسههای کتابخانه احمدی حرفهایی ناگفته بر زبان دارد، «کتاب بافتههای رنج« اثر علی محمد افغانی است که رضوان، راوی و قهرمان رمان، مردی است پنجاه ساله که با همرش یاسمن و فرزند دو ساله اش سهراب در تیرون از توابع اصفهان در خانه نیمه کارهای که به دست خود بنا کرده در همسایگی برادرش جعفر زندگی میکند. یاسمن قالیباف ماهری است که از کودکی به این حرفه اشتغال داشته و اکنون نیز از راه قالیبافی و فروش آن به آقای «ف» در تأمین هزینه های زندگی به شوهرش کمک می کند. راوی ضمن ستایش این صنعت دستی ایرانی به آموزش قالی بافی میپردازد. در بخش های دیگر رمان، رضوان دوران کودکی و نوجوانی و همچنین جوانی خود را که مصادف با وقوع جنگ جهانی دوم و فقر و قحطی و گرسنگی است به تصویر می کشد.
کتاب «شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی»، یکی از بهترین رمانهای فارسی در پنجاه سال اخیر است. ماجراهای این کتاب سرگذشت یک یا چند تن و حوادث آن، وقایع روزانه یک یا چند شهر نیست، بلکه تمامی روزگار ما و ماجراهای زمانه همچون شط پهناوری در آن جاری است، و اهمیت این رمان در همین است، در این که همچون آیینه چهار بعدی عظیمی خصوصیات برجسته روزگار ما را منعکس ساخته است.
علیمحمد افغانی در شوهر آهو خانم نشان میدهد که نویسندهای است تیزبین که حرکات زن و مرد و کودک و حتی سگ و گربه را به خوبی میبیند. از اختلافات آسیابان و نانوا تا دعوی دو هوو و کتککاری زن و شوهر، همه را میتواند چنان توصیف کند، که خواننده صحنه را پیش چشم خود مجسم ببیند، از اسرار زنان و عوالم کودکان خبر دارد. در هر گوشه از زندگی میتواند زیبایی را ببیند و آن را با قدرت تمام ستایش کند، آدمهای او آدمهای واقعی هستند که در هر کجای داستان پیدا شوند و گوشهای از شخصیت آنها باز نموده شود. این گوشه با گوشههای دیگر که در جاهای دیگری دیدهایم، چنان جفت میشود که از مجموع آنها آدم کامل و درست پدید میآید. این رمان خواننده را بیشتر به یاد قصههای بلند ایرانی مثل سمک عیار و امیرارسلان و منظومههای داستانی شاعران ایرانی میاندازد که در آنها شاعر یا نویسنده عقاید و افکار خود را در دهان شخصیتهای داستان مخلوق خود میگذارد، و در حقیقت به جای آن که نویسنده شخصیتهای داستان را به گفتوگو وادارد، شخصیتها، به زبان نویسنده صحبت میکنند و توضیحدهنده افکار و وسعت معلومات او هستند. کتابهای زیادی دیگر هستند که مجال ما اندک است و باید جهت استراحت و آماده شدن برای داوری جلسه دفاع پایاننامه یکی از دانشجویان دوره دکتری علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه شیراز که فردا برگزار میشود، از آنجا دل کند. اما قرار است اگر حیاتی بود، فردا نیز دوباره به اینجا برگردم.
پس از جلسه دفاع پایاننامه و قبل از عزیمت به بوشهر، دوباره سری به کتابفروشی میزنم تا اطلاعات تکمیلی و ارزشمند دیگری بهدست بیاورم. هر چند روز قبل، ساعتها به انتظار مهندس فهلیانی نشستم و به دلایلی دیدار میسر نشد. ساعت 3 بعد از ظهر است، اما خوشبختانه جناب مهندس حضور دارند. گویی از صبح اینجا حضور داشتهاند. پشت میز نشستهاند و ظاهرا مشغول کاری هستند. سلام میکنم. با رویگشاده پاسخ میدهند. خودم را معرفی میکنم. با احترام برمیخیزند. خانوادهای اصیل، فرهنگی و عاشق کتاب و کتابخوانی. ساعتها می ایستیم و گفتو گو میکنیم. با اشتیاق از دنیای کتاب، کتابفروشی، اقبال عمومی به کتاب، تاریخ کتابفروشی گفتوگو میکنیم. صادقانه میگوید که چگونه بیش از یک قرن پیش که این کتابخانه تأسیس شده است، علیرغم همه مسائل و مشکلات همچنان این مکان پابرجا مانده است. چه بزرگانی که از این کتابفروشی بازدید داشتهاند و انگیزه آنها را برای ادامه مسیرمضاغف نموده است. او همچنین از نگاه فرهنگی به این مجموعه و عشق و علاقه اجداد به این کار ارزشمند سخن گفت. پدر فرهنگی ایشان که نویسنده، عالم و فرهیخته این حوزه است با چنگ و دندان این مجموعه ارزشمند را همچنان پویا نگه داشته است. از اقبال اندک مردم در این روزها از خرید کتاب به دلایل تنگناهای اقتصادی، آشفته بازار نشر و توزیع نامناسب کتابها و عدم ساماندهی دستفروشان سخن داشتند. و چه زیبا اشاره داشتند که در مدت حیات کتابفروشی شیراز، فرهیختگان و بزرگانی مختلف، یعنی چهار نسل گذشته، کتابفروشی را سر پا نگاه داشتند. و تلاش کردند تا کتابخانهای درخور وضع آن روز و البته با دوراندیشی نسبت به آینده تأسیس کند. شرح و تاریخچه و آرشیو کامل این کتاب با آرشیو و عکسهای رنگی توسط استاد فهلیانی بزرگ به رشته تحریردر آمده که به دلیل هزینه بالای چاپ آن تاکنون انتشار نیافته است. میگفت ما عاشق کتاب ها هستیم و مصمم هستیم تا جایی که امکان دارد این مجموعه را که ازگذشتگان به ما رسیده است پویا نگه بداریم. راستی آنها به این باور رسیده بودند که این جا دنیای زیبایی است پر از داستانها و قصههای شگفتانگیز که باید به دیگران به اشتراک گذاشت تا دیگران هم در این تجربیات شریک شوند. هر کدام از این کتابها بسان گوهر ارزشمندی میدانستند که نباید اجازه داد در گوشه پنهان خانهها گرد و غبار آنها را فرا بگیرد. آنها به قوانین ارزشمند رانگاناتان پایبند بودند. کتابها برای استفاه هستند، هر کتابی خوانندهاش و هر خوانندهای کتابش و کتابخانه باید پویا و در عین حال میراثدار گنجینه ارزشمند تاریخی نیز باشد. برایم عجیب است چگونه در برخی خانه ها کتابها گوشهای می مانند تا گرد و غبار زمان آن ها را فرا بگیرد... نکته جالب و مورد توجه امانت دادن این کتابها در گذشته و کتابهای تاریخی و ارزشمند موجود در این کتابفروشی است. یاد بخشی از کتاب تولستوی و مبل بنفش اثر نینا سنکویچ افتادم که میگفت کتاب دوستانى هم هستند که از ترسِ اینکه گنجینهى کتابشان را براى همیشه از دست بدهند، هرگز کتاب امانت نمىدهند. (یک ضرب المثل قدیمى عربى اندرز مىدهد که «کسى که کتاب امانت مىدهد، یک احمق است؛ اما کسى که کتاب را پس مىدهد، احمقتر است.») من به پیروى از توصیهى هنرى میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بودهام: «کتابها هم مثل پول دائما باید در گردش باشند. تا جایى که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! بهویژه کتاب را؛ کتابها به مراتب بیشتر از پول، چیزى براى عرضه کردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه مىتواند دوستان بسیارى برایتان به ارمغان بیاورد. زمانى که با ذهن و روحتان صاحب کتابى هستید، ثروتمندید. اما وقتى آن را به شخص دیگرى بدهید، سه برابر ثروتمندید.» و این کار ارزشمندی است که از دیرباز در این کتابفروشی انجام میشده و کماکان نیز ادامه دارد.
به وقت رفتن... از کتابفروشی بیرون میزنم. خورشید بیرمق شهریورماه واپسین بارقههایش را نثار شهر میکند تا رسم هر روزه را به جا آورده باشد. مردم و ماشینها در بیرون از کتابخانه (کتابفروشی) احمدی برای خود هنگامهای به پا کردهاند دیدنی و شنیدنی! هیاهوی بسیار است برای دَمی آسودهتر زیستن. چه تقلای پُرطمطراقی! شاید اخوان ثالث راست میگفت: «هی فلانی! زندگی شاید همین باشد... یک فریب ساده کوچک». احساس میکنم این فریب ساده کوچک را بیش از حد بزرگ کردهایم! شاید ناخواسته، یا شاید هم خواسته! این بیرون هم به اندازه کتابهای قفسههای کتابخانه احمدی، یا شاید هم بیشتر، قصههای ناب وجود دارد. قصههایی که مقابل دیدگانم به سرعت برق و باد رژه میروند: داد میزنند، تلفن میکنند، زل میزنند، بستنی میخورند، در خود فرو میروند، خسته میشوند، مینشینند و سرانجام آرام میگیرند. دیر یا زود این قصهها هم روزی مانند کتابهای کتابخانه احمدی در گوشهای از همین شهر، یا کمی دوردستتر، برای همیشه آرام خواهند گرفت. اما آیا آن هنگام کسی آنها را خواهد خواند؟! کسی قصه آنها را به یاد خواهد آورد؟! کاش دست کم یک نفر باشد که قصه آنها را مکرر کند. اگر غیر از این باشد حکایت کتابها برای آدمها نیز تکرار میشود: نسیان جان میگیرد و فراموشی یکهتازی میکند.
چند قدم بیشتر از کتابخانه احمدی دور نشدهام. برمیگردم و از دور به کتابها نگاه میکنم. غربتشان کامم را تلخ میکند. با خودم میگویم: هنوز هم دیر نیست! حتما یک نفر آنها را خواهد خواند. روزی خواهد رسید که از این حجم وصف ناشدنی همهمه بیرون، چیزی هم سهم کتابهای درون کتابخانه شود. این غربت همیشگی نخواهد بود. یقین دارم!
من دراين تاريكي
فكر يك بره روشن هستم
كه بيايد علف خستگي ام را بچرد
من دراين تاريكي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني مي بينم
كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد
من در اين تاريكي
درگشودم به چمنهاي قديم
به طلايي هايي كه به ديوار اساطير تماشا كرديم
من در اين تاريكي
ريشه ها را ديدم
و براي بوته نورس مرگ آب را معني كردم.
خسروی ، عبدالرسول. « پرسه زنی کتابدارانه در لابه لای تاریخ کتابخانهها و کتابفروشیهای شیراز». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 90، 10آذر ماه ۱۴۰۲.
علت این که این مطلب را نوشتم این بود که خودم و یکی از دوستانم، هر مطلبی به برگ سپید لیزنا فرستادیم یا منتشر کرده اند و یا راهنمایی کردهاند که بروید اصلاح کنید و باز هم در مسیر انتشار قرار گرفته است و با آقای آغازگر موافق نیستم .
ضمن احترام
متاسفانه گویا لیزنا با دکتر خسروی قرارداد بسته برای نشر نوشته ها و آثار ارسالی دیگر را منتشر نمیکند که این در شان یک خبرگذاری که ادعای آزادی بیان کتابداران را دارد نیست
دیگر لیزنا جذابیتی ندارد چون هر وقت باز کردیم پرسه زنی کتابدارانه را دیدیم
امیدوارم نظرم رو منتشر کنید
ممنون
با سلام و احترام
آیا شما یا دوستانتان نوشته یا یادداشتی برای لیزنا ارسال کردید که بدون دلیل منتشر نشده باشد؟
لطفا با ایمیل لیزنا برای ارسال آثار در ارتباط باشید