داخلی
»برگ سپید
رمان «چراغها را من خاموش میکنم» یکی از آثار شاخص و موفق در ادبیات داستانی معاصر است. این کتاب در سال 1380 به قلم خانم زویا پیرزاد و به همت نشر مرکز منتشر شده و تا امروز (1395) به چاپ شصت و ششم رسیده است. ضمناً به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، چینی، نروژی، ترکی و یونانی نیز ترجمه شده و مخاطبانی در آن سوی مرزها دارد. علاوه بر استقبال عمومی از این اثر، منتقدان ادبی نیز بارها آن را ستودهاند که بازتاب این تحسین در اعطای چند جایزه ادبی[1] به این کتاب دیده میشود.
خلاصه داستان
کلاریس آیوازیان شخصیت اصلی و راوی داستان است. زنی 38 ساله، تحصیل کرده و خانهدار که سه فرزند دارد. یک پسر به نام آرمن که پانزده ساله است و دو دختر به نامهای آرمینه و آرسینه که از آرمن کوچکترند. آرتوش همسر کلاریس وکارمند شرکت نفت آبادان است و 17 سال از ازدواجشان میگذرد. همه چیز بر وفق مراد است و روزگار بر مداری یکنواخت و به آرامی در جریان است. زندگی موفق و آرامی دارند و در آبادانِ دهۀ چهل شمسی در یکی از منازل سازمانی شرکت نفت به خوبی و خوشی زندگی میکنند. این آرامش هم برایشان دلپذیر است و هم ملالآور که نشانههای آن از ابتدای داستان آشکار است. تا اینکه با آمدن همسایهای مرموز این برکۀ آرام متلاطم میشود.
امیل سیمونیان همکار جدید آرتوش در شرکت نفت است که همسرش را از دست داده و اکنون با مادرش المیرا و دخترش امیلی زندگی میکند. امیلی با آرمینه و آرسینه همکلاس است و زمینه ارتباط دو خانواده را فراهم میکند. اما آرتوش چندان اهل معاشرت نیست و خیلی از این ارتباط استقبال نمیکند. هرچند بچهها که دوست تازهای پیدا کردهاند رضایت پدر را برای این رفت و آمد جلب میکنند. معاشرت دو خانواده که هر دو ارمنی هستند و فرهنگ و علائق مشترکی دارند، مدتی ادامه مییابد. آرتوش و امیل به شطرنج علاقهمند هستند و کلاریس و امیل به ادبیات و پرورش گل و گیاه. بر خلاف آرتوش که شوقی به این مباحث ندارد، امیل و کلاریس میتوانند ساعتها از اشتیاق و تجربۀ خود در این زمینه صحبت کنند. این گفتگوها ادامه مییابد تا زمانی که کلاریس با تردیدی جدی در ذهنش مواجه میشود. او نمیداند آیا گفتگوهایش با امیل فقط به دلیل علاقه مشترک به ادبیات است یا ناخواسته گرفتار عشقی ممنوعه شده که حتی از بازگویی آن در تنهایی خویش میهراسد. کلاریس خیلی زود خود را در برزخی از تردید و استیصال میبیند و راهی به رهایی میجوید. اما این شرایط دوامی پیدا نمیکند و به زودی در مییابد که دچار سوء تفاهم شده و با رفتن ناگهانی و بیخبر خانوادۀ مرموز سیمونیان از آن محله، زندگی دوباره به روال پیشین خود باز میگردد.
ویژگیهای رمان
رمان «چراغها را من خاموش میکنم» اثری پرماجرا نیست. اتفاق مهمی در آن رخ نمیدهد. بیشتر راوی تنهایی و روزمرگی است. عنوان کتاب(که در خلال گفتگوهای این زن و شوهر بارها تکرار میشود) نمادی از همین یکنواختی و تکرار است. اما نبود ماجراهای هیجانانگیز در این روایت به معنای فقدان جذابیت آن نیست. زیرا نویسنده به مدد توانایی در شخصیتپردازی و با نثری پاکیزه و پیراسته، خواننده را تا پایان کتاب با خود همراه میسازد. از سویی دیگر گرچه خبر چندانی از کشمکش شخصیتها نیست، اما گفتگوهای کلاریس در تنهایی تصویری از کشمکشی درونی او ترسیم میکند. او در عمق این تنهایی و روزمرگی گرفتار تردید و تشویش است. در آغاز میانسالی ایستاده و با حسرت به گذشته و با تردید به امروز و فردا مینگرد. از یک سو همسر و فرزندانش را بسیار دوست دارد و از سویی دیگر احساس میکند در هفده سال زندگی مشترک آنقدر وقف خانواده شده که خودش را از یاد برده است: «برای من بشقاب نبود. وقت میز چیدن برای مهمانها همیشه یادم میرفت خودم را بشمرم. راه افتادم طرف آشپزخانه و گفتم «شما شروع کنید، من آمدم». کسی منتظر تعارفم نبود. همه مشغول خوردن بودند» (ص. 209).
در نتیجه با آنکه تنها نیست، احساس تنهایی میکند. بیحوصلگی آرتوش بر سنگینی این حس تنهایی میافزاید. آرتوش که اغلب در خانه مشغول خواندن روزنامه است، تقریباً به هیچ چیز علاقهای نشان نمیدهد. دلش نمیخواهد با فامیل و همسایهها معاشرت کند. از حضور در مجامع و مراسم فراری است. در مقابل هر تغییری مقاومت میکند. حتی حاضر نیست ماشین شورلت کهنهاش را که هر روز به زحمت روشن میشود بفروشد و ماشین دیگری بخرد. فقط گاهی به مباحث سیاسی و بازی شطرنج اشتیاق نشان میدهد که کلاریس به هیچ یک به این دو موضوع علاقهای ندارد. بنابراین کلاریس هر روز بیشتر در تنهایی غرق میشود. تا اینکه حضور همسایۀ جدید این حصار تنهایی را میشکند و به او فرصتی میدهد تا علائق قدیمی و حقیقیاش را به یاد آورد و خودش را از منظری تازه ببیند. گویی او در آینه دیگری خود را میبیند و در چند نقطۀ عطف داستان دوباره خودش را پیدا میکند، گرچه چنین انتظاری ندارد. مثلاً لحظهای که نامۀ پسرش به امیلی را میخواند، انگار تازه از خوابی طولانی بیدار میشود: «نامه به دست نشستم روی تخت و از پنجره به درخت کُنار نگاه کردم. حس کردم در جایی که هیچ انتظار نداشتم ناگهان آینهای جلویم گذاشتهاند و من توی این آینه دارم به خودم نگاه میکنم و خود توی آینه هیچ شبیه خودی که فکر میکردم نیست» (ص. 190). به این ترتیب، کلاریس در خلال گفتگوهای درونی طولانی دوباره خودش را (که مدتها از یاد برده بود) کشف میکند. او در این سفر ذهنی به کشف دوبارۀ داشتهها و نداشتههایش دست مییابد. امیدها و تردیدهایش را به خاطر میآورد و فرصتی به دست میآورد که از مسیر یکنواخت زندگی فاصله بگیرد و به راهی که رفته و مسیری که پیش رو دارد با نگاهی انتقادی بنگرد.
کتاب از پنجاه فصل کوتاه تشکیل شده است. کوتاهی فصلها برای خواننده پرشتاب امروزی مناسب است. متن کتاب نیز منسجم است و پیوندی عمیق بین فصلها دیده میشود. به نحوی که کمتر خبر یا گزارهای در متن مییابید که نویسنده در جایی دیگر به آن ارجاع ندهد. حتی قورباغههای ناپیدایی که در فصل اول کتاب با صدای قور قور خود حضورشان را اعلام میکنند تا پایان متن همان حوالی پرسه میزنند. روایت داستان خطی است و به جز چند مورد فلاش بک (بازگشت به گذشته) کلیت آن بر مداری منظم روایت میشود.
مروری بر نقدها و نظرها
در پانزده سال گذشته نقدها و نظرهای متعددی دربارۀ این کتاب منتشر شده که به گزیدهای از آنها اشاره میکنم. زنده یاد دکتر علیمحمد حقشناس و تعدادی دیگر از منتقدان ادبی در میزگردی که سال 1381 برای معرفی این اثر برگزار شد آن را رمانی درخشان در ادبیات معاصر معرفی کردند. در گزارش این نشست که با عنوان «در خلوت راوی» در شماره 60 کتاب ماه ادبیات منتشر شده مهمترین ویژگیهای این اثر در زبان پاکیزه، گزارش دقیق، منطق داستانگویی و داستاننویسی، طرح مسئله تنهایی زن و ارائه طرحی موفق و ممتاز در رماننویسی معرفی میشود.
در مقالهای دیگر، آسیه گودرزی، شخصیتهای رمان را در چهار قالب ایستا، پویا، واسطه و تصادفی معرفی میکند. شخصیتی که مثل کلاریس در طول داستان تغییر چندانی نمیکند ایستا محسوب میشود. در حالی آلیس (خواهر کلاریس) که در طول داستان و بویژه پس از ازدواج و سفر به هلند متحول میشود پویاست. شخصیتهای واسطه آنهایی هستند که مثل «یوپ هانسن» فقط یکی دو بار در متن حاضر میشوند، اما نقشی اساسی در تغییر جریان داستان ایفا میکنند. شخصیتهای تصادفی مثل آشخن، نینا، گارنیک و ویولت نیز یکی دو بار بیشتر حضور ندارند، اما بودنشان برای ساخت حال و هوای داستان و فضایی که روایت در آن جریان دارد لازم است. مطالعاتی تطبیقی نیز دربارۀ این اثر و سایر آثار خانم پیرزاد انجام شده است. مثلاً بررسی سنت نوشتاری زنانه در آثار دو نسل از نویسندگان زن در ایران مبنای یک تحقیق مستقل بوده و در آن پژوهش آثار خانم سیمین دانشور و زویا پیرزاد با هم مقایسه شدهاند (پاکنیا و جانفدا، 1393). همچنین برخی دیگر از مقالات منتشر شده نگاهی جامعتر به آثار خانم پیرزاد دارند و از منظرهای مختلف نظیر «نقد و تفسیر فمینیستی» یا «تحلیل روانشناختی» به بررسی تحول شخصیتها در کتابهای ایشان پرداختهاند (مثل، حیدری و بهرامیان، 1389 و ترکمانی و چمنی گلزار، 1393).
فرجام سخن
تنهایی، تکرار، روزمرگی و ملال مضامین اصلی این رمان هستند. ظاهراً پرداختن به چنین مقولاتی چندان جذابیتی ندارد. زیرا در دنیای ماشینی امروز انسان به اندازۀ کافی تنها و زندگی به همان میزان ملالآور است. بنابراین، شاید نیازی به یادآوری این رنجهای بشر نباشد. اما اتفاقاً به دلیل همین تجربه مشترک و فراگیر، خواننده میتواند با شخصیتهای رمان همذاتپنداری کند و خودش را در آیینه کتاب ببیند. زیرا هر یک از ما به نحوی (دست کم در بخشی از زندگی) در چنگال ملال و در تراژدی تنهایی گرفتاریم. گفتگوهای درونی کلاریس نیز نوعی واکاوی فلسفی و روانشناختی مدار زندگی معمولی آدمهاست که به زبانی بسیار ساده و صمیمی ارائه شده است. او در این گفتگوها مرتب به «ورِ ذهنش» اشاره میکند. ورِ خوشبین، بدبین، ترسو، بیحوصله، ایرادگیر و غیره که هر یک وجهی از ماهیت اندیشه او را نشان میدهد. بنابراین، میتواند به هر دغدغۀ خویش با نگاهی جامع و از چند منظر بنگرد و آنچه در ذهن دارد تحلیل کند و به نوعی خودآگاهی برسد. در نتیجه با خواندن این اثر ما هم میتوانیم به نوعی خودمان را بهتر بشناسیم و از متن سلیس و روان کتاب لذت ببریم و نکتهها بیاموزیم.
منابع
پاکنیا، محبوبه و جانفدا، نسیم (1393) سنت نوشتاری زنان: مطالعه موردی دو نسل از نویسندگان زن ایران (سیمین دانشور و زویا پیرزاد)، نشریه زن در فرهنگ و هنر، دوره 6، ش. 1، ص. 60-45.
ترکمانی باراندوزی، وجیهه و چمنی گلزار، ساناز (1393) پرسونا از دیدگاه زویا پیرزاد. بهارستان سخن، دوره 11، ش. 26، ص. 162-145.
حقشناس، محمدعلی و همکارن (1381) در خلوت راوی. (گزارش میزگرد درباره رمان «چراغها را من خاموش میکنم») کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شماره 60 (مهرماه 81)، ص. 62-54.
حیدری، فاطمه و بهرامیان، سهیلا (1389) زنان سلطه و تسلیم در آثار زویا پیرزاد. فصلنامه اندیشههای ادبی. دوره 3، ش. 6، ص. 145-125.
گودرزی نژاد، آسیه (1388) شخصیتپردازی در رمان «چراغها را من خاموش میکنم»، فصلنامه ادبیات فارسی، دوره 5، ش. 14، ص. 172-155.
نجار همایونفر، فرشید (1393) مقایسه تطبیقی فمنیسم در «چراغها را من خاموش میکنم» اثر زویا پیرزاد و «گلهای داوودی» اثر جان اشتاین بک، نشریه ادبیات تطبیقی. دوره 6، ش. 11، ص. 398-381.
نجفی عرب، ملاحت (1394) نقد و تحلیل رمان چراغها را من خاموش میکنم از منظر زبان و جنسیت. دو فصلنامه علوم ادبی، دوره 4، شماره 6، ص. 212-181.
مشخصات اثر:
زویا پیرزاد. «چراغها را من خاموش میکنم». تهران: نشر مرکز، 1380. 293 صفحه (چاپ شصت و ششم 1395).
[1] همزمان با انتشار این اثر در سال 1380 چهار جایزه ادبی به آن تعلق گرفت: بهترین رمان سال در بیستمین دوره کتاب سال، لوح تقدیر از نخستین دوره جایزه ادبی یلدا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، و بهترین رمان سال پکا (مهرگان ادب).
از توصیف همه جانبه و زیبای شما که با نثری روان نوشته اید بسیار لذت بردم و تشکر میکنم.
والبته می تواند درزندگی هرانسانی چه زن وچه مرد پیش بیاید که گاهی می ایستی وبه راهی که طی کرده ای نگاه میکنی
ممنون از معرفی خوبتان!
فیلم«چهل سالگی» نیز مضمونی مانند این داستان دارد.
اشکالی که در متن این کتاب به نظرم می آید ، روابط و برخی صحبت های دوقلوها با یکدیگر و با مادرشان است که به نظرم کاملا مصنوعی و غیر واقعی است؛ چیزی شبیه روابط افراد در برخی فیلم ها که اصلا با زندگی واقعی تطابق ندارد!
من هم از خواندنش بسیار لذت بردم.
فیلم «پلهای مدیسون کانتی» هم تم داستانی مشابهی دارد.