داخلی
»برگ سپید
نمیدانم از چه زمانی بود که به آثار استاد مهرداد بهار علاقهمند شدم، نه کتابهایش را دیده بودم نه او را میشناختم، از زمانی که یادم میآید دنبال کتابهایش بودم و در هیچکدام از کتابخانههایی که عضوش بودم کتابش را نمییافتم. به لیسانس که آمدم دوباره یاد کتابهای استاد افتادم. از شانس من یکی از کتابهایش را در کتابخانه دانشگاه یافتم. گمان من این است که در کتابی، متنی از نوشتههایش را دیده بودم که من را مجذوب خودش کرده بود. نوع نگارش و پرداخت فرهنگی، علمی بودن و بسیار دقیق و مستند بودن نوشتههای استاد، از چیزهایی است که هر محققی را مجذوب خودش میکند و همین او را به چهره شناختهشده درزمینه حماسه و ادیان و اساطیر بدل کرده است. کتابی که معرفی میشود پر از ایدههای بکر، و زنجیرشده به فرهنگ ایران است،. چه خوش گفت فردوسی پاکزاد، که رحمت بر آن تربت پاک باد:
جز از نیکنامی و فرهنگ و داد ز کردار گیتی مگیرید یاد
منش هست و فرهنگ و رای و هنر ندارد هنر، شاه بیدادگر
استاد درجایی گفته بود «من در دهم مهرماه سال 1308 به دنیا آدم و فرزند پنجم خانواده محمدتقی بهارم. مادرم شاهزاده خانمی قاجار و زنی مستبّد بود، از خانواده دولتشاهیهای کـرمانشاه، و پدرم آزادیـخواهی از خراسان، از خانواده ملک الشعراء صبوری کاشانی بود. زنـدگی خـیلی مـتوسطی داشتیم و میگذشت. خانه مـا باغ بزرگ دههزار متری بود اما از توی این باغ حق نداشتیم بیرون برویم. هنوز یـادم اسـت صدای بچهها که توی خیابان بـازی مـیکردند بـه مـا مـیرسید. ولی حق نداشتیم بـرویم، بـا آنها بازی کنیم. ما اسیران باغ دههزار متری بودیم، ولی بههرحال، در این نیم زندان، دوران کودکی خوشی داشتیم».
جستاری در فرهنگ ایران کتابی است که با مطالعۀ فهرستش، این اندیشه سراغتان میآیدکه اینهمه چیزهای جورواجور را چرا باید در یک مجموعه گرد هم بیاورند و چرا اینقدر تفاوت در عناوین فصول وجود دارد. من هم وقتی کتاب را دیدم اولین چیزی که به ذهنم آمد همین بود، ولی با خودم گفتم هرچه باشد جستاری در فرهنگ ایران است و شکی نیست در هر چه افتراق داشته باشد در فرهنگ ایران اشتراک دارد. استاد در مقدمه کتاب نوشته است: «کتابی که در دست دارید، گزیده مقالات و گفتوشنودهایی درباره فرهنگ، تاریخ و زبان ایران در اعصار باستانی است که در طی سی سال فراهم آمده و منتشرشده است. البته هرگز مدعی آن نیستم که از همه مطالب آن میتوان دفاع کرد ولی بر آنم که این کتاب در تمامیت خود، دیدی مشخص را دنبال میکند. این دید اجتماعی - تاریخی است که در جستوجوی حقیقت ملموس و منطقی است و بر اساس بررسی عینی و نه ذهنی، به پدیدههای اجتماعی - تاریخی مینگرد. البته این به معنای طرد هر نظر دیگر نیست. شخص باید بتواند آزادانه همه مکاتب فکری را بشناسد و از میان چنین مطالعه وسیعی، راه خویش را در بررسی مسائل برگزیند. مطالبی که در این کتاب آمده، توجه به این نکته دارد که از هرگونه تعصبی به دور باشد، ولی واقعاً ممکن است نگارنده قادر نبوده باشد که همه حقیقت را ببیند. بههرحال، مباحثی در این کتاب مطرح است که قابلخواندن و اندیشیدن است».
کتاب با جستاری درباره اساطیر ایران، آغاز میشود، جستاری که در آن نویسنده ما را با خود به زمانی میبرد که هند و ایران از یک خانواده بودند و ازآنجا قدمزنان تاریخ را درمینوردد و ما را با مشترکاتی که با هندیان داریم و ارتباطی که از گذشته نگسسته است آشنا میکند. در ادامه پایههای آئین زردشت را درگاهان ذکر میکند که عبارت است از: خدای بزرگ اهورامزداست؛ هستی میان دو نیروی راستی و دروغ قرار دارد؛ آفریدههای اهورامزدا آزاد آفریدهشدهاند که بین راستی و دروغ یکی را برگزینند؛ برای نیکوکاران پاداش و برای بدکاران کیفر است؛ آتش نماد راستی است. اندیشههای زردشت با اندیشههای خرافی درهمآمیخته میشود و چون مردم به درک حقیقت دین نرسیدند ره افسانه میزدند و اساطیر پدید میآید و... استاد در پایان این جستار مینویسد: «بهخوبی میتوان دید که اساطیر ما جدا از تاریخ مردم ما و جدا از زندگی آنها نیست... اساطیر و آیینهای قومی ما با اساطیر و آیینهای گونهگون درآمیخته، از آنها اثر پذیرفته و بر آنها اثر نهادهاند. تنها یک مطالعه واقعبینانه در مورد تاریخ و فرهنگ ایران است که راهنمای مسیر اجتماعی و فرهنگی ما در آینده میتواند باشد».
در دومین جستار استاد بهار دو شهر اساطیری کنگدژ و سیاوشگرد را که در شاهنامه از آن یادشده است مورد بررسی قرار داده و با تحلیل تطبیقی از منظر اسطورهشناسی، یکی از این دو شهر را زمینی و دیگری را آسمانی دانسته که نمونه زمینی آن از روی نمونه آسمانی آن ساخته شده است.
در جستار سوم ضمن تعریفی که از حماسه و اسطوره و تفاوت معنایی با آن با روایتهای عامیانه پهلوانی، قصه، تاریخ ارائه میشود سخنی چند درباره شاهنامه گفته میشود و با بیان دورههایی که در شاهنامه آمده به بررسی این کتاب گرانسنگ میپردازد و در پایان مینویسد «فردوسی نهتنها توانسته است به نحوی درخشان بهترین و والاترین سنت داستانسرایی حماسی شرق ایران را دنبال کند، بلکه نبوغ خویش را در اینباره نیز بهکاربرده است تا تلفیقهای گذشته را بهبود بخشد، بعضی روایات را حذف کند، بعضی را اهمیت بیشتر بخشد و شکل فعلی شاهنامه را پدید آورد». شاهنامه پژوهی در جستار چهارم که در قالب مصاحبهای از ابوالقاسم اسماعیلپور با استاد بهار در رابطه با اسطوره و حماسه و شاهنامه انجامشده است با عنوان شاهنامه، از اسطوره تا حماسه با بازگویی تأثیر و تأثرات فرهنگهای دیگر بر فرهنگ ایران و اعتقاد دینی فردوسی ادامه مییابد و در پنجمین جستار با بررسی تطبیقی کتب حماسی سایر ملل و منابع استفادهشده در شاهنامه از راز ماندگاری و ادعای جهانی بودن این کتاب سترگ سخن میرود و استاد بهار معتقد است با توجه به دگرگونی شیوه زندگی و حرکت بهسوی وحدت جهانی در عصر حاضر عمر کارکردهای شاهنامه به سررسیده است و میتوان برای حفظ هویت فرهنگی از آن بهره برد.
در جستار ششم استاد با بررسی دین و اعتقاد ایرانیان به مهر، گسترش آن را متأثر از ارائه آیینهای جدیدی مانند آیین جوانمردی و پهلوانی میداند. پهلوانان که خود از طبقات پایین جامعه بودند در قالب تشکیلات جوانمردی به احقاق حقوق عامه مردم میپرداختند. ازاینرو ورزش باستانی ایران و ریشههای تاریخی آن با توجه به ارتباط زورخانه با جوانمردی شاید بتوان گفت که به زمان گسترش آئین مهر برسد. آیینی که در آن پرورش تن برای رسیدن به حقیقت و سلامت روح مهمترین شرط بوده است. در دوره اسلامی با آمیزش با آیینهای اسلامی به اسلام هم پیوند میخورد. گفت گو با استاد بهار در جستار هفتمین، ریشههای نخستینِ فرهنگ ایرانی را بازنمایی میکند، دکتر مهرداد بهار ضمن نشان دادن درهم تنیدگی فرهنگ اساطیری ایران با هند دلیل آن را اشتراک نیازها یا وامگیری فرهنگی میداند. استاد با اشاره به اعتقاد خویش درباره تحول شناخت انسان در سیر تحولات تاریخی اجتماعی، بیان میدارد رشد فکری انسان موجب نزدیک شدن به یکخدایی شد و انقلابی را پدید آورد. بررسی تطبیقی زروان و زردشت و اساطیر مانوی و کنوستیسیزم و ارتباط و مبادله فرهنگی بین آنها و تأثیر آن بر عرفان اسلامی از مباحث شیرین این جستار است.
اسطوره، بیان فلسفی با استدلال تمثیلی از مباحث جستار هشتم است که علاوه بر اشاره به اینکه اسطورهها جنبه فرهنگی بسیاری دارند بیان میکند که اسطوره در عصر خود نهتنها برداشت انسان را درباره جهان پیرامون وی در برمیگرفت، بلکه به نیازهای مادی و روانی او هم پاسخ میداد. اسطوره توجیه جهان و توجیه نقش انسان در جهان بود و علاوه بر برداشت فلسفی ازلحاظ ایدئولوژیک هم ساختار اجتماعی را توجیه میکرد. نظام طبقاتی در دین زردشتی درواقع تائید ایدئولوژیک ساختار طبقاتی جامعه زردشتی ایران باستان است. شکلگیری آنهم بر اساس انعکاس ساخت اجتماعی، پدیدههای طبیعت و عکسالعملهای روانی انسان بوده است و با تحولات اجتماعی جای یکدیگر را میگیرند. امروزه فرهنگ جای اسطورهها را گرفته است و اسطوره و آیین در جامعه ابتدایی فرهنگ آن جامعه بوده است و مباحث شیرین دیگر...
در جستار نهم نوروز، زمان مقدس؛ آورده شده که در گذشته زمانی که صرف امور مقدس ایمانی میشد زمان مقدس و زمانی که برای گذران امور عادی به کار میرفت زمان نامقدس بوده است. وجود رنگی دینی و ایمانی در تقویمها و نام روزها و ماهها گواهی بر تقدس گاهشماری و ارتباط آن بازمان مقدس ریتمیک است که نوروز، مهرگان و جشن سده از اینگونهاند؛ که هدف از اینگونه جشنها و زمان مقدس دوری جستن از زمان نامقدس و ساختن روز و روزگاری نو است که بسته به شرایط هر سرزمینی آداب خاص خود را دارد.
استاد بهار در گفتگوی دهمین جستار بیان میدارد که جشن نوروز، جشنی آریایی نیست و برآمده از جشن دوموزی سومریان است و در ابتدا میگوید کهنترین نشانهای که در آسیای غربی از جشن سال نو بازمانده، به نخستین خاندان سلطنتی اور مربوط میشود که در طی آن، ازدواج مقدس میان الهه آب و خدای باروری انجام میگرفته و کاهنِ معبد نقش الهه را بر عهده داشته است؛ و این در هزاره سوم پیش از میلاد بوده است. این عید را بعدها بابلیها حفظ میکنند و در اینجا مردوک جای انکی را میگیرد. تمام تمدنهای آسیای غربی از آسیا صغیر تا مصب دجله و فرات و مدیترانه، همه تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم اساطیر و آیینهای سومری را میپذیرند... همچنین در این جستار نوروز در زمان هخامنشیان، نحس بودن سیزده، حاجیفیروز، تفاوت مهرگان و نوروز، چهارشنبهسوری آورده شده است.
دربارهی جشن سده در جستار یازدهم باید گفت که «این جشن را به هنگام شب برگزار میکردند. همگان به صحرا میرفتند و کوهههایی از بوتهها فراهم میساختند و آنها را برمیافروختند و شادی پایکوبی میکردند و معتقد بودند که این آتش بازمانده سرما را نابود میکند. گردآوری این بوتهها فریضهای عمومی شمرده میشد و بزرگان و مال داران کسانی را اجیر میکردند تا بهجای ایشان بوته گرد آورند. ملوک و سلاطین مرغان و جانوران صحرایی را گرفته، آنها را به نفت میآغشتند یا بر پای ایشان دستههای گیاه خشک میبستند و در پرنده یا گیاه آتش میافکندند و ایشان را رها میساختند تا در صحرا و آسمان تیره به پرواز درآیند».
در جستار دوازدهم دیدگاههای تازه دربارهی مزدک بررسی میشود، استاد ابتدا با بیان احوال و آرای مزدک به شرایط اجتماعی سیاسی کشور در دوران باستان میپردازد و رگههایی از شعار مزدک را در زمان پیش از او و در دوران ضحاک بازمیجوید و ریشههای آن را در جوامع مادر سالار آسیای غربی مییابد و علت شکست قیام مزدک را ... و بحث با سؤالهای اساتید دیگر و جواب استاد ادامه مییابد. بررسی ریشهشناختی واژهی زندیق سیزدهمین جستار کتاب محسوب میشود و در چهاردهمین جستار استاد به بررسی شعری چند به گویش همدانی از باباطاهر که استاد مینوی نقل کردهاند و به باباطاهر منسوب است میپردازند. در جستار پانزدهم زندگی محمدتقی بهار در زمینههای علمی، ادبی، سیاسی و شخصی از زبان پسرش مهرداد بهار بررسی میشود.
دربارهی قیام ژاندارمری خراسان به رهبری کلنل محمدتقی خان پسیان که جستار پایانی کتاب هست استاد با بررسی قیام کلنل با دید نقادانه نسبت به روایتهای احساسی دیگران به این واقعه پرداخته و مینویسد «به شرح وقایعی که در اغلب این آثار آمده است و بهویژه به قضاوتهای احساساتی مؤلفان آنها نمیتوان تماماً تکیه کرد؛ و شاید لازم باشد که باری دیگر، بدون حب و بغضها و زنجیر گسیختگیهای احساسات، نگاهی تازه به این وقایع افکنده شود و تحقیقی مورخانه انجام پذیرد تا این ماجرا جای واقعی خود را در تاریخ معاصر بیابد».
گرچه نقدهایی هم به برخی از بحثهای استاد در این کتاب واردشده است، اما چنانکه در مقدمه هم دیدیم استاد بیان داشتند که ممکن است چیزی از نگاه من دور مانده باشد اما هرچه باشد محرک اندیشه خواهد بود،.این همان جنبهای از کتاب هست که بسیار میپسندم: ایرانی باید به فرهنگ خودش فکر کند و درباره آن بخواند و بیندیشد و چون و چرا کند.
مشخصات اثر
مهرداد بهار. «جستاری چند در فرهنگ ایران». تهران: اسطوره، 1385.
درباره نویسنده متن
روستازادهای اهل گیلانم، چون به دنیا آمدم، گیلان سرای من شد و روزگارم سبز گشت، کودکی کردیم با احوال سبز، چون به آموختن مسیر ما فتاد، هیچ از دانش دلم خرم نگشت، تا که روزی از پس روزای سبز، گرمیِ دست یکی آموزگار، در به روی راه ناهموار بست، من شدم همراه و همکیش کتاب، پس به دانش چونکه باید داشت دست، عاقبت دانششناسی بر دل ما خوش نشست.
شعر انتهای معرفی هم جالب بود. آیا از خودتان است؟