داخلی
»مطالب کتابداری
»گاهی دور گاهی نزدیک
(لیزنا: گاهی دور گاهی نزیک ۲۴4): عبدالحسین طالعی، عضو هیئت علمی گروه علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه قم: کاش تاریخ حافظه ای قوی و زبانی گویا میداشت تا قصههای خود را درست و کامل بازگوید.
کاش دستان تاریخ همواره به نگارش رویدادهایش کوشا بود تا گزارشهایی رسا از تحولاتش را به آیندگان برساند.
کاش چشمان تاریخ همچون یک دستگاه ضبط قوی جزئیات را درون خود نگاه میداشت تا تمام گفتنیها را به زبان تصویر منتقل کند.
این ها بخشی از آرزوهای دیرین بشر بوده و هست و خواهد بود؛ آرزوهایی که بیشتر آنها جامه عمل به خود نمیپوشند.هر فردی برهه ای از زمان را به طمع خام، با این گونه آرزوها میگذراند، آنگاه پس از رسیدن به پختگی با خود می گوید: «ای بسا آرزو که خاک شده» و سپس خود را آرام می کند، «که ناکامی قرین این جهان است».
اما آیا آرزوی ثبت رویدادها، هرگز عملی نشده یا بخشی از آن روی داده است؟
ماشین زمان را به سمت عقب برمی گردانیم. در جاده زمان به سمت روزهای اولیه تاریخ پیش می رویم.طبعاً به بهای اینکه از دستاوردهای فناوری جدید فاصله بگیریم و برگردیم به فضایی که بیشتر رنگ و بوی طبیعت داشت.
بازمیگردیم به زمانهایی که در آن، انسان با طبیعت انس داشت، در غارها میزیست، از شکار تغذیه می کرد، با ستارگان سخن می گفت، و با گل و گیاه و دشت و چشمه بیگانه نبود.
در این سیر و سفر، بر دیوارههای غارها نقش و نگارههایی میبینیم؛ غار- نبشته هایی که یادگار اقامت کوتاه مدت نسلهایی در این کهنه سرای دیرسال است.
پیش می آییم. در دل بناهای نیمه ویرانه ای که شکوه و هیبتش از یک سوی، قهرهای طبیعی همچون زلزله و آتشفشان را به سخره می گیرند و از سوی دیگر، کینههای ابلهانۀ آدمیان را که با کلنگ ویرانگری و آتش بی خردی به جان این یادگاری تمدن افتادند؛ بناهایی که قهرها را دیدند و قهرمان ماندند.
این بار سنگ نبشتههایی دیدگان را مینوازد با خطوط تصویری، که شاید آن روز برای آن مردمان روشن بود، اما امروز برای ما نماد رمز آلودگی است.
پیش می آییم ،هم چنان این کهنه بناهای استوار را می کاویم، در شرق و غرب جهان. هر سوی که آب بوده و آبادانی، و مردمانی که زیستن را با هم تجربه کردند.
به لوحه های فلزی دست می یابیم، این بار با نقشههایی که برای ما آشناترو خواناتر اند. گویی که بشر از رازآلودنگاری کمی به سمت شفافیت گام نهاده است.
پیش می آییم .از کنارههای اهرام و سواحل نیل، پاپیروسهایی میبینیم دست ساختۀ بشر از نیهایی که هدیۀ خدا به انسانهای آن روز و امروز بوده و هست، و ثبت رویدادها در آن پاپیروسها ما را به سده های پیش می برد.
پیش می آییم. به نقطه عطفی می رسیم به نام کاغذ یا شاید تنها یادگاری که از آن روزها تا امروز، مهمان روزنگاریهای روزگار بوده، تا بشر یافتهها و بافتههای خود را از طریق آن به آیندگان برساند. میزبان دیروز و امروزِ ناب ترین لحظههای انسان، که در چالشی با بیرون و درون، در برخورد با آفاق و انفس، مونس و انیس و هم نفسِ بشر بوده و همچنان هست.
و قصه درازدامنِ کاغذ که از سمرقند و کاشغر و مصر و بخارا گذشته و به همه زادگاه های تمدن سفر کرده، و خود را – با تمام کهنسالی- جوان نگاه داشته است. کاش کسی این قصه را درست و کامل می نوشت، داستان این همزاد تاریخ که عمری به درازای تاریخ پیر دارد و همچنان و هنوز، همدم و همراه بشر است.
همسفری که از دوران کشاورزی گذر کرد. به مدد یافته های صنعتی بال گشود، و سوار بر مرکبِ صنعت چاپ، به همه سوی سفر کرد و چهرۀ جهان را تغییر داد. طرفه اینکه از معدود یافتههای بشر بود که به دوران پساصنعتی نیز گام نهاد. امّا با سرنوشتی دیگر، متفاوت از پیش.
بگذارم و بگذرم که این قصه سر دراز دارد.....
همچنان پیش می آییم. قرن ها میگذرد که کاغذ، بی رقیب و هماورد، سوارکار میدان در سه دوران اصلی انسان، میدان دارِ صحنه ی ثبت ناب ترین آنات انسان است. کسی نیست که با او هماوردی کند. هزاران سال یکّه تازی در این میدان، زمان کمی نیست.
اما ناگهان .....
ناگهان رقیبی از راه میرسد، کودکی ناتوان که عرض اندام میکند در برابر این پیر توانا. خردسال گام به میدان نهاده، به سودای شگفت دادن سالخوردهای نام آشنا.
فناوریها سرک میکشند. قصۀ نسل اول شمارندهها[1] را خوانده اید؟ بخوانید تا بدانید که چگونه پاورچین پاورچین آمد در برابر چشمان بشر ناباور، ولی به گونه ای آمد که راه را برای نسل بعد و نسلهای بعد هموار کند.
همگان با خود گفتند: این طفلک ناتوان کجا و آن سالخوردۀ دوران دیده؟ (و – خودمانیم - بی جا نبود کلامشان! این را پس از گذشت چند سده پر از تحولاتِ شتابنده می گوییم.)
پیش می آییم. این بار با چشمهایی تیزبین که هر گوشه را دقیق ببیند و از هیچ خُردک قصه ای نگذرد. چون کَم کَمک عادت کردهایم به دیدن طفلکهایی که قد میکشند و در همان نوجوانی می درخشند.
شمارنده ها خُرد خُرد می آیند و جایی در زندگی انسان برای خود می یابند. مهمانان ناخواندهای که به تدریج صاحب خانه می شوند؛ و تا سری بجنبانی و چشمهای خواب آلوده را با دست بنوازی، میبینی که هر کدام برای خود صاحب خانهای شده است.
وکاغذ – این میزبان دیرمان- کم کم میبیند که- گرچه نمیخواهد- ولی باید رقیب جدید را جدّی بگیرد. و رقیب تازه اکنون کم کم دارد به سن جوانی نزدیک میشود.
و بشر که غالباً با نورسیده ها سرِ سازگاری نداشته، این بار ناگزیر شده که مهمانان ناخوانده را تحویل بگیرد.
و انسان که از آغازین روزهای تاریخ و تمدن، با شمردن انگشتهای دستانش به دنیای ریاضیات گام نهاده بود، اکنون خود را در برابر غولی میبیند به نام «رقم»[2] - سلطان دنیای رقومی (= دیجیتال) - که در برابرش ایستاده و تمام شکوه و هیبت چندهزار سالۀ او را به هماوردی میگیرد.
«رقم» که هدیۀ خدا بود به آدمیان، و تمدنها در خدمت آدمیان بود، اکنون سودای سلطه بر جان و روان و اندیشۀ آدمیان را دارد و در این کهنه میدان، ندای «هل می مبارز» سر می دهد؛ رقابتی که مانند آن را بشر تا کنون ندیده بود. این مدعی نوظهور، دست شمارندهها را می گیرد و پیش می برد. نیروی نهفته در عدد را تا کنون کسی اینگونه باور نکرده بود.
قصۀ چند نسل شمارندهها را، اگر نخوانده اید، بخوانید تا بدانید که چگونه آن کودک سرکش و چموش به نوجوانی رسید، و از آنجا به جوانی، جوانی که در برابر کهنسالان تاریخ قد کشیده، و آمده تا بشر را که روزی به «انس با طبیعت» شادمان بود، وادارد تا به «سلطه بر طبیعت» فخر بفروشد، بی واهمۀ آنکه در این سلطه، چه دستاوردهای مثبت و منفی تصور می رود.
جدال کاغذ با شمارنده، هنوز صحنههایی دیدنی دارد که «موج»ها را به صحنه آورده و «مکان» را از صحنه بیرون رانده و نقش اول را به «زمان» و «شتاب» داده، و دیوارهای «هویت» را فرو ریخته، و دل نگرانی برای اصحاب «اخلاق و فرهنگ و سنت» به ارمغان آورده است، و ای بسا سوداها که هنوز در سر دارد، که باید ماند و دید.
از گِل تا گوگل[3] راهی دراز پیموده ایم. از گوگل به بعد چه راهی در پیش داریم؟[4]
[1] شمارنده = کامپیوتر
[3] این عنوان را وام گرفتم از یادداشتی که اندی پیش نوشته بودم برای یک مجموعۀ صمیمانۀ دانشجویی، البته بسیار مختصرتر و گذراتر از این در همین موضوع. اینک این نوشتار، با تفصیل بیشتر به همان موضوع میپردازد.
[4] این یادداشت را نوشتم برای مجموعهای که قرار است با کمک دوستان و همکاران قمی منتشر شود.
و نوشته بسیار عالی. سرگذشت محمل های اطلاعاتی مثل یک فیلم از جلوی چشمم گذشت...
متشکرم استاد گرانقدرم آقای دکتر طالعی
والا من موندم که آدما چه کارهای که نمیکنن!!