داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: پوستر تبلیغاتی آزارندهای از دختر هژده، نوزده سالهای در همه شهرهای بزرگ آلمان نمایش داده شده بود که وی را در حالت نشسته تصویر کرده بود. در دست راستش کنترلگر تلوزیون بود و با نگاهی حاکی از تسلیم و رضا، و در عینحال اغواگر، به بینندگان چشم دوخته بود؛ دامن وی پاهای اندکی باز شدهاش را کاملا نپوشانده بود و بخشی از بدنش پیدا بود. روی این عکس بسیار بزرگ نوشته شده بود "مرا بخرید!" ژیژک میپرسد این پوستر چه چیزی را تبلیغ میکرد؟ با بررسی دقیقتر آشکار شده بود که ابدا هیچ ربطی به سکسوالیته ندارد: میکوشید جوانان را تشویق کند که وارد بازار بورس شوند و سهم بخرند. ایهامی که این پوستر تاثیرگذاریاش را از آن میگرفت این بود که نخستین دریافت، که بنابر آن ما بینندگان برای خرید او (ظاهرا برای منظورهای جنسی) احضار میشدیم، توسط پیام "حقیقی" کنار نهاده میشد: دخترک همان کسی است که میخرد، نه کسی که به فروش گذاشته شده باشد. البته تاثیرگذاری پوستر استوار بر آن "سو تفاهم" جنسی اولیه بود. هر چند بعدا کنار نهاده میشد، اما طنیناش همچنان برقرار میماند، حتا وقتی که معنای "حقیقی" را تشخیص دادیم. سکسوالیته در روانکاوی یعنی همین: نه آخرین نقطه ارجاع، بلکه راه فرعی سو تفاهم اولیهای که طنیناش برقرار میماند حتا پس از آن که معنای "حقیقی" غیرجنسیاش را دریافتیم.
ایهام بالا نشان میدهد که چیزی فرعی و انحرافی به طور آگاهانه در برخی از تصویرها برجسته شده است تا برای هدفی دیگر در یاد آدمهای دیگر بماند. اما تاکید این جستار بر آن بخش از افزودههای درونی خودمان است که تقریبا به هر کنش حسی، حرکتی، عاطفی و شناختیِ روزمرهمان آویزان است.
بیشتر تصویرها و کنشهای متصل به هم افزودههایی دارد که خواهشهای متنوع و پایانناپذیر تن را برجسته میکند؛ خواهشهایی که بسیاری از آنها با آغاز برخی از کنشهای حسی، حرکتی، عاطفی یا شناختی برجسته میشوند. این تصویرها میآیند و میروند؛ و گاهی میمانند. در هر حال، هستند. زیرا کمتر دست خودمان است. اما کم و کیفشان و حضور و غیابشان در آدمها فرق دارد.
بعضی از آدمها اسیر همین تصویرها هستند. اینها اصل میشود و اصلها فرع. ذهن و جسمشان انبار این و آن تصویر است و بینشان تاب میخورند. حین انجام این یکی درگیر آن تصویرند و شاید برعکس، و زمانی هر دو. گاهی نه کنشهای متصل به این یکی را انجام میدهند، و نه آن یک را. بسیاری از این تصویرها رویایی و لذتبخش است و جسم و ذهن را در خلسهای زیبا فرو میبرد. اما با کوچکترین تلنگری پاره، و در نتیجه آدم بیتاب میشود. بخصوص برای کسانی که به این بهانه تلاش میکنند از مواجهه با دنیای واقعی و تصویرهای اصلی مرتبط با آنها فرار کنند یا آن را به تعویق اندازند. بیتابی و ناکامی نتیجه تن سپردن افراطی به برخی از این تصویرهاست. گویی تاب و طنابی است برای اسارت.
البته برخی از همین تصویرهای افزودهی ناخواسته یا خواستههای ناآگاهانه و آگاهانه میتواند رهاییبخش باشد. یکی افزودهخواهی است و دیگری تعدیل خواهشها: خواهشهای تن یا تنخواهی؛ در هر دو حال، این سو اغلب تن است و از تن، و آن سو دیگری؛ هر چیزی دیگر؛ افزوده، و برساخته تن. و به زبان دیگر، شاید شکافی که باید پر شود، شکافی در هستی، یا شناخت و تصویر ما از هستی. از نظر اسلاوی ژیژک نیز برترین شکافی که سببساز دوخت میشود شکاف هستیشناختی است، ترکی در بطن خود واقعیت: "کل" واقعیت نمیتواند به عنوان واقعیت ادراک شود/ پذیرفته شود. از این رو بهایی که باید بپردازیم تا خود را به صورتی "بهنجار" در بطن واقعیت جای دهیم این است که چیزی باید از آن طرد شود: این خلا ناشی از واپسرانی ازلی باید توسط خیالپردازی شبحگون پر شود - "دوخته شود". ژیژک مینویسد این دقیقا وفاداری به امر واقعی بود که کیسلوفسکی را واداشت تا دست از رئالیسم مستند بردارد. او میگوید در بعضی جاها آدمی با چیزی رویاروی میشود که واقعیتر از خود واقعیت است. توضیح آن که کیسلوفسکی مستندنگار لهستانی بود که به ساخت فیلمهای داستانی روی آورد.
چه اسارت و بیتابی باشد یا رهایی و هر حس و حال دیگر؛ باید تاکید شود که حضور بیشتر افزودهها وابسته است به کم و کیف تصویرهای اصلی و توان و مهارت آدم در گذشته و حال، و خواسته و ناخواستهاش در آینده. یعنی اینگونه نیست که همینجوری و بیمقدمه به آدم بچسبد و بماند، یا برود! همه اینها به خودمان و محیطمان وابسته است و آن "دیگری" که در وجود ماست یا نیست و کم و کیف رابطهمان با "دیگری" از هر نوع: تصویرهای دیگر، تصویرهای دیگری، چیزهای دیگر، تصویر ما و دیگری از چیزهای دیگر، محیط ما و محیط دیگر، محیط تصویرهای ما و خودمان و دیگران، و در یک کلام "دیگری". "دیگری" در تصویرمان، در تنمان، یا در تصویر تنمان، خودمان.
همه جور احتمال و تجزیه و ترکیب! همینهم هست و افراط نیست به نظرم. شاهدش همین تصویرها و کنشهای روزمره ما و دیگران است که اینگونه میتواند تغییر کند و زندگی افراد و ملتها را در خود بپیچد یا آزادشان کند.
همه اینها تاکیدی است بر اهمیت یاددهی و یادگیری، و مدیریت این بخش از تصویرها و کنشها. زیرا نقش مهمی در کم و کیف رابطهمان با دیگران، با خود خودمان، و با تصویرها و کنشهای متصل به هر کدام از این خودها دارد. زیرا چیزی شبیه همین افزودههای دلخواه و نادلخواه بخش مهمی از تصویر همه آنهایی است که دوست، همکار، همراه یا در مقابلمان هستند؛ افزودههایی که ذهن و جسم آدمها را به هزار سمت و سو میبرد. جهتی که قابل پیشبینی نیست؛ با وضعیت تن و تصویر اصلی فاصله دارد؛ و با خودمان یا بخشهایی از ما فرق دارد. همه اینها نشان میدهد که این تصویرهای ذهنی مثل هم نیست. با عملهای متصل به خود و دیگر اجزای جسم، و نیازها و خواهشهای تن یکی نیست، یا حداقل در یک مسیر نیستند. وضعیت جاری جسم، کم و کیف خردورزی و تجربهها و مهارتهای حسی، عاطفی، حرکتی و شناختی فرد در گذشته، محیط و گزینههای موجود، و ترکیب همه اینها با داشتهها و ناداشتهها بسیار تعیینکننده است، به هنگام فوران این تصویرها و کنشها یا مدیریتشان.
البته پیش میآید که آدم توان، مهارت یا ابزار کافی برای اجرای برخی از کنشها یا خواستههایش را با همان کیفیت مورد انتظار در لحظه کنش دارد یا ندارد. بر همین اساس ممکن است قبلا یا در لحظه کنش آنها را با تصویرها یا خواستههای بهتر جایگزین کرده باشد یا نه. تغییر گزینههای محیطی و شرایط جاری را نیز باید به حساب آورد. همه اینها موجب برخی از تفاوتها، دوگانگیها یا تصویرها و کنشهای افزوده و گاه نامنتظره میشود. پای دگرخواهی، همکاری، ایثار، گذشت، دوستی، مهر، از خودگذشتگی، دانش، قدرت، ضعف، خودخواهی، زیادهخواهی، بدفهمی، نفهمی، و بینهایت چیزهای دیگر هم وسط است.
تنوع بینهایت، رنگارنگ، و جاری در لحظه. با این حال، هر چه باشد، الگوهای کلی با تکرارشان پیشبینیپذیر میشوند؛ همین است که میگوییم فلانی بیثبات است؛ بداخلاق است؛ بیسواد است؛ کمسواد است؛ متوهم است؛ خودخواه است؛ منفعتطلب است؛ دروغ است؛ نمایش است؛ متظاهر است؛ وابسته است؛ آدمفروش است؛ چندشخصیت است؛ منش ندارد؛ بیمرام است؛ و یا برعکس اینها، و صدها چیز دیگر این وسط. یعنی تکرار برخی از صفتها و کنشهای مثبت یا منفی الگویی را شکل داده که براساس آن میتوان آدمها و حتا سیستمها و فرایندهای بزرگتر و کوچکتر موجود در یک کشور یا جامعه خاص را ارزیابی کرد. کشف اصول و قوانین طبیعت و صورتبندیشان نیز بر همین اساس است. با داشتن یک سوی معادله، یعنی رفتار و کنش یا تصویرها، میتوان آن سو را شبیهسازی کرد. مقایسه افراد و کنشها و تصویرها و محیطشان نیز درسآموز است.
روشن است که افزودههای مثبت یا منفی در تصویرها و کنش و رفتار همه هست. اما چیز تعیینکننده، کم و کیفی از آنهاست که الگوهای غالب و بارز را میسازد. دیگر این که در ذهن همه ما ممکن است صدها تصویر خوب و بد بیاید و برود، و حتا بماند و جولان دهد اما "کم و کیف بود و نبودش در خود کنشها و رفتارها و عمل به آنهاست که اصل و اساس است و بر کنش و رفتار آن دیگری نیز شاید تاثیر بگذارد؛ و نه صرفا تصویرش؛ بخصوص اگر رفتار و کنشی باشد مرتبط با وظیفه یا نقشی که هر کدام ما در ارتباط با دیگران پذیرفتهایم که آن را انجام دهیم یا ندهیم، یا تصور و انتظار دیگران یا جامعه این است که در رفتارمان باشد یا نباشد. مثل بیشتر بایدها و نبایدهای حقوقی و قانونی و گاه اخلاقی و اجتماعی.
بایدها و نبایدهایی که تفاوت و شباهتشان، و کم و کیف اجرای آنها در جوامع گوناگون نشان از مناسبات حاکم بر روابط بین انسانها، از جمله نظام قدرت و زیرساختهای فکری آنها دارد. روشن است که چند و چون کنشهای حسی، حرکتی، عاطفی، و شناختی در سطوح گوناگون فردی و اجتماعی از همین مناسبات تغذیه میکند و بر آنها تاثیر دارد. انتظار میرود نوعی همکنشی بین آنها برقرار باشد تا فرد و جامعه (با قوانین و سنتهایش) از طریق نوعی بده و بستان به تعادلی نسبی برسند و همدیگر را با نوعی اجماع نسبی پالایش کنند. در غیر این صورت، نتیجهاش انواع بحرانهای فردی و اجتماعی، و خسارتهای ناشی از آن خواهد بود که در تصویرها و کنشهایمان نمود دارد یا ندارد.
کم و کیف بود و نبود همین بخش از کنشهای مورد انتظار یا نامنتظره در رفتارهای فردی و نهادی است که فاصلهساز است بین آدم و خودش یا دیگری؛ فاصلهها بیشتر میشود، زمانی که روابط حسی و عاطفی مقدم بر آن دیگری باشد یا به هر دلیلی این بخش از وجود آدم به شکلی تحریک شود که احساسی خوش یا ناخوش داشته باشد. مثل زمانی که پای دلمان، کشورمان، دوستمان، همکارمان، عزیزمان، خودمان، و کم و کیف هستی و وجودمان وسط باشد. بماند که به قول داماسیو و گلمن حس و عاطفه در هر کاری اول از همه است و چیزها را نشانهگذاری میکند؛ توجهی را جلب میکند، یا نمیکند. حس و عاطفه خوب یا ناخوب مسیرهایی را هموار یا ناهموار میکند که نیست! هر کاری باشد تصویرها و کنشهای مرتبط با آنها و گاهی احساس آگاهی درباره آنهاست که پیشران است یا مانع. چه تصویرها و کنشهای حسی و حرکتی باشد چه عاطفی و شناختی. اینها، یعنی همه این تصویرها و کنشها، با هم است؛ همه اینها یک عمل یا کنش است؛ مثل تصویرسازی، اما خود تصویرها درباره آن کنش است.
دانشمندان عصبزیستشناسی آگاهی، از جمله داماسیو و کندل تاکید دارند که هر کنش تصویرهایی دارد مرتبط با خود، از جمله تصویرهای حسی و عاطفی وابسته به خودش را. با اینحال، بازیابی این تصویرها بازیابی خود آن کنش یا همه آن کنش نیست. حتا بازیابی همه یک تصویر خاص نیست. اما برخی از اجزای این تصویرها در کنشهای حسی، حرکتی، عاطفی و شناختی دیگر شاید باشد.
حس و عاطفه یا تصویرهای حسی و عاطفی اغلب به شکل شهودی و بر اساس وضعیت کلی جسم چیزی را برجسته میکند یا نمیکند؛ نتیجه آن حس و عاطفهای خوب است یا بد یا چیزی بین اینها. در واقع، خوبی یا بدی، یا همان احساس تن درباره چیزها و خوبی و بدیشان نوعی تصویر است که حس میشود؛ یک تصویر کلی و اغلب خام که تعیینکننده است؛ از اینجهت که توجه جسم و ذهن را وزن میدهد. گاهی چنان وزنی دارد و برجسته است که بیدخالت بخشهای آگاه مغز و فرایندهای زمانبری چون استدلال و خردورزی و غیره فقط دست و پا را به خدمت میگیرد تا از مهلکه به در رود. یک پیام ساده اما بسیار مهم به کل بدن یا بخشهایی از آن است که باید واکنش دهد؛ پیامی از یک تصویر یا خود تصویر اصلا. کتاب "وزن چیزها؛ فلسفه و زندگی خوب" از جینکازز در این زمینه خواندنی است.
در واقع، در کنار انواع کنشها (حسی، حرکتی، عاطفی، شناختی و غیره) کنشهایی شکل میگیرد که از نوع تصویرسازی است. یکی از کارهای اصلی مغز یا سلولهای مغزی همین است. تصویرسازی از همه کنشها، ذخیره آنها در مناطق مختلف مغز، ، بازیابی، یادآوری، پردازش، سازماندهی، انتقال پیام، و غیره بخش دیگری از کارشان است؛ از جمله این کنشها تصویرسازی از تصویرهاست؛ مثلن حسِ حس، و حسِ عاطفهمان نوعی کنش حسی و عاطفی است که تصویر حسی و عاطفی آن را نیز مغز میسازد. اما بازبابی تصویرهای حسی و عاطفی نوعی تصویرسازی از تصویرهاست. اغلب این نوع کنشها با هم انجام میشوند و تفکیک بینشان دشوار است. فرایند اندیشهورزی، تفکر، خردورزی، استدلال و مواردی از این قبیل اغلب روی تصویرهایی است که مغز در اختیار دارد و معمولا نیز نتایجش به طور ویژه در بخش آگاه یا ذهن نیز نمایش داده میشود. اینها اغلب تصویرهایی است که بازنمایی میشود. توضیح آنکه بیشتر این تصویرها نتیجه تصویرسازی مغز از کنشهای روزمره است.
برخی از تصویرها شبیهسازی انواع تصویرهای ذهنی خودمان است در کنش با دیگری. گاهی حس و عاطفه دیگری تصویرسازی میشود؛ تعدادی شبیهسازی تصویرهای دیگری درباره خودمان یا تصویرمان است. یا تصویرسازی از کنشها، رفتارها، و تصویر دیگران درباره همدیگر، از جمله خودمان است.
داستان داستان، داستان قصه، داستان فیلمها، کتابها، و انواع روایتها از همین نوع احساسات و عواطف و تصویرها مایه میگیرد. همان داستانهایی که ژیژک آن را گاهی واقعیتر از خود واقعیت میداند. و کیسلوفسکی را وادار کرد از سینمای مستند به سینمای داستانی مهاجرت کند. زیرا نویسندگان با شبیهسازی رفتار و کنش دیگران چیزهایی را در اعماق جسم و روح آدمها و در روابط با خود و دیگری کشف میکنند که محققان و مستندسازان نمیتوانند آنها را در عالم واقع ببینند یا آن را شبیهسازی کنند. نیچه (نقل در دلوز) به همین دلیل نویسندگان را پزشکان روح و فرهنگ میداند. دلوز اشاره میکند که نویسندگان در نشانهشناسی برخی از بیماریها پیشاهنگتر از پزشکان هستند. اسلاوی ژیژک در کتاب "وحشت از اشکهای واقعی: کریسفت کیسلوفسکی بین نظریه و مابعدنظریه" مینویسد "این دقیقا وفاداری به امر واقعی بود که کیسلوفسکی را واداشت تا دست از رئالیسم مستند بردارد - در بعضی جاها آدمی با چیزی رویاروی میشود که واقعیتر از خود واقعیت است." ژیژک به این شعار جالب اشاره میکند که برای تبلیغ یک فیلم هالیوودی استفاده شد: آنقدر واقعی است که نمیتواند چیزی جز یک داستان [غیرواقعی] باشد. عنوان "وحشت از اشکهای واقعی" ژیژک از نوشته خود کیسلوفسکی وام گرفته است. او مینویسد تصمیم کیسلوفسکی به ترک سینمای مستند و روی آوردن به سینمای داستانی در ریشهایترین سطح آن، یک تصمیم اخلاقی بود.
کیسلوفسکی (نقل در ژیژک، ص. ۱۱۵) معتقد است:
همه چیز را نمیتوان توضیح داد. این مشکل بزرگ فیلم مستند است. مستند خودش را گویی در دام خودش گرفتار میسازد .... اگر دارم فیلمی درباره عشق میسازم، نمیتوانم وارد اتاق خوابی شوم که آدمهای واقعی خصوصیترین لحظاتشان را در آن میگذرانند.... در دوران مستندسازی متوجه شدم که هر چه میخواهم به فردی نزدیکتر شوم، چیزهای بیشتر از آنچه که نظرم را جلب کرده بودند روی خود را نهان میکنند. احتمالا به همین دلیل بود که رو به فیلمهای داستانی آوردم. اینجا هیچ مشکلی نیست. تنها چیز مورد نیاز زوجی در اتاق خوابشان است، همین و همین. البته ممکن است مشکل باشد پیدا کردن بازیگر زنی که مایل به در آوردن پیراهنش باشد اما بالاخره یکی پیدا میشود که مایل به اینکار باشد .... حتا میتوانم مقداری گلیسیرین بخرم، چند قطره در چشم زن بازیگر بریزم و بیدرنگ اشکهایش را در بیاورم. چندین بار موفق شدم از اشکهای واقعی فیلم بگیرم. این به کل فرق میکند.... اما حالا گلیسیرین در مشت من است. من از اشکهای واقعی میترسم. در واقع اصلا نمیدانم که حق این را داشتم که از آن اشکها فیلم بگیرم یا نه. در اینجور مواقع احساس کسی را دارم که سر از منطقهی در واقع ممنوعه در اورده است. دلیل اصلی فرارم از مستند همین بود.
ژیژک مینویسد "اگر قرار است وقاحت هرزهنگارانه را دور بزنیم تنها از مسیر داستان میتوان به آن خلوت نزدیک شد."
شاید در این صورت رابطه ما با تصویرهای دیگران میتواند به قول ژیژک نوعی "خیالِ خیال" باشد یا خیالِ خیالِ دیگری. یعنی تصور میکنیم که دیگری این خیال یا تصور را کرده است. در این صورت دنیایی از احتمالات شکل میگیرد که از خیال خودمان انگار غنیتر خواهد بود! انتظار میرود نویسندگان و محققان و متخصصان از چنین توانی به خوبی بهره ببرند. اما تعدیل آنها در کار و زندگی روزمره مهارت دیگری است که باید یاددهی و یادگیری آن به خوبی مورد توجه قرار گیرد. زیرا کار و زندگی روزمره صحنه داستان و پژوهش نیست که مستقل از واقعیت بستهبندی شده باشد. قطعات زندگی فردی و اجتماعی در همکنشی با بینهایت چیزها شکل میگیرند و همدیگر را میسازند. بر همین اساس باید حداقلها یا همان بایدها و نبایدها در تعامل با هم و آدمها و محیطاش شکل بگیرد، همدیگر را کمال بخشند و به پیش روند. تعدیل افزودهها و خواهشها باید معجونی را بسازد که در نسبت منطقی با هم باشد. وگرنه در تضاد با هم و محیطشان، مانع رشد فردی و حرفهای خواهد شد.
محسنی، حمید (۱۴۰۰). « تعدیل خواهشها و افزودهخواهی: خواهشهای تن یا تنخواهی ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 31. 30مرداد ۱۴۰۰.
--------------------------------------------------------------
منابع و برای مطالعه بیشتر
داماسیو، آنتونیو (۱۳۹۴). خویشتن به ذهن میآید. ترجمه رضا امیررحیمی. تهران: مهر ویستا.
دلوز، ژیل (۱۳۹۶). انتقادی و بالینی. ترجمه زهره اکسیری، پیمان غلامی و ایمان گنجی. تهران: نشر بان.
ژیژک، اسلاوی (۱۳۹۵). وحشت از اشکهای واقعی: کریسفت کیسلوفسکی بین نظریه و مابعدنظریه. ترجمه فتاح محمدی. زنجان: هزاره سوم.
کازز. جین (۱۳۹۶). وزنچیزها: فلسفه و زندگی خوب. ترجمه عباس مخبر. تهران: نشر بان.
کندل، اریک (۱۳۹۲). در جستجوی حافظه؛ پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمه سلامت رنجبر. تهران: آگه.
متنی خواندنی است که بحث علمی نیز دارد.