داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: در این یادداشت مختصر نمیخواهم این دو اثر از دارل کوئن را نقد، و یا حتا توصیف کنم: 1) سرشت شر: سازوکارهای رنجها و پریشانیهای آدمی و 2) همزیستی با اژدها؛ زندگی اخلاقی در دنیایی پر از پیامدهای ناخواسته. زیرا هیچ کدامشان را تمام و کمال نخواندم. از آن مهمتر، نقد چنین آثاری در تخصص و دانش نگارنده نیست. با این حال، عنوان، نویسنده و محتوای اثر احتمالا برای همه جذاب است. ترجمۀ خوبی دارد و خوب نیز چاپ شده است. دیدن نام رهادوست و کم و کیف ویرایش آن کافی است برای من تا دلم تا حد زیادی قرص و محکم باشد در انتخاب اثر و بخصوص کم و کیف ترجمهاش.
راستش این روزها آثار و مفاهیم مرتبط با خیر، شر، خوبی، بدی، اخلاق، فلسفه و بلکه کم و بیش هر اثری را سبک و سنگین میکنم با برخی از یافتههای تازه در علوم شناختی، و به طور خاصتر عصبزیستشناسی، فیزیک، زیستشناسی آگاهی، و بدنمندی واژگان و فلسفه و اخلاق و دیگر مفاهیم.
به وضوح میبینم که چگونه بسیاری از مفاهیم علمی، فلسفی، اخلاقی و غیره دارد تحت تاثیر علوم شناختیِ نورونی، و پیشتر از آن فیزیک بازخوانی میشود؛ در واقع، نتایج این دو حوزه مثل یک چشمۀ روان و نسبتا زلال دارد در تمام چیزهای دیگر رخنه میکند. چیزی که به نظرم شایستۀ اصطلاح پارادایم علمی، پژوهشی و فنی است.
ناگفته نماند که همۀ اینها کم و بیش بر پایۀ سنتها، مسائل، مفاهیم، سازوکارها و حتا یافتههای دیرین است و از همان آبشخور پربار تغذیه میکند؛ یک سنت علمی و فنی.
این دو اثر را بهانه میکنم برای طرح یک نکتۀ مهم دربارۀ فلسفه، اخلاق و ادبیات از کتاب انتقادی و بالینی ژیل دلوز، و نکتهای مشابه از آنتونیو داماسیو. از این جهت که فکر میکنم توجه به این نکتهها و تفاوتها میتواند همچون شاخصی در مطالعۀ انتقادی و مقایسهای محتوای دو اثر کوئن نیز مفید باشد؛ البته اگر موافق آنها باشیم.
مختصر و مفید آن که ژیل دلوز بین اخلاق و اتیک فرقی اساسی قائل است. از نظر وی، اتیک یک حالت وجودی درونماندگار (خوب/ بد) است. و اخلاق قضاوت عملها و نیتها از طریق ربطدادنشان به ارزشهای متعالی یا کلی (خیر و شر) است. مثلا آن دسته از کارهایی خوب یا بد (اتیکی) تلقی میشود که نوعی حس درونی و جسمیِ متناسب با خوب و بد در خود فرد ایجاد کند. به عبارت دیگر، حس درونی یا جسمیِ فرد در همان بافت یا زمانمکان است که تعیینکنندۀ خوبی و بدی یک کنش، رفتار، یا به عبارت بهتر همان حس است. اما ارزیابی خیر و شر (اخلاقی) بر اساس شاخصهایی است که توسط دیگری و در خارج از جسم ما (مثلا توسط قوانین الهی، دینی، سنتها و غیره) تعیین شده باشد. البته چیز خیر یا شر ممکن است حسی خوب یا بد (از منظر اتیکی) نیز ایجاد کند و برعکس. همینطور حس خوب ممکن است در ارتباط با چیزی باشد که شر تلقی میشود. برخی از کارهای به نظر خیر ممکن است حتا در نظر پیروان یک دین و فرهنگ نیز بد یا ناپسند تلقی شود! در متون فارسی به نظر میرسد برای هر دو واژه morality و Ethic از کلمه اخلاق استفاده میشود که این تفاوت را نمیرساند. حداقل نگارنده در متون تخصصی علم اطلاعات آن را ندیدم.
ارزش زیستشناسی در متون مرتبط با عصبزیستشناسی یا علوم شناختیِ نورونی، از جمله در آثار آنتونیو داماسیو و اریک کندل نیز به همین مساله و تفاوت اشاره دارد. به عبارت دیگر بدن ما و مغز ما هر چیزی را بر این اساس ارزیابی میکند که چه اهمیتی در بقای جسم و ارتقای کم و کیف حیات آن دارد.
داماسیو مینویسد: من ارزش را همواره پایبند نیاز، و نیاز را پایبند حیات میدانم. ارزشگذاری هایی که در فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی روزمره میکنیم رابطۀ مستقیم یا غیرمستقیمی با همایستایی (یا تعادل جسمی و ذهنی) دارند. این رابطه توضیح میدهد که چرا مداربندی مغز انسان این چنین بیحد و حصر وقف پیشبینی و تشخیص سود و زیان است، تازه اگر ترغیب به سود، و ترس از زیان را نادیده بگیریم. به عبارت دیگر، این موضوع دلمشغولی انسان در مورد اختصاص ارزش را توضیح میدهد.
ارزش به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با بقا ارتباط دارد. به ویژه در مورد انسان، ارزش به کیفیت بقا به صورت بهروزی نیز ربط دارد. مفهوم بقا- و با تعمیم آن مفهوم ارزش زیستشناختی -را میتوان در مورد موجودیتهای زیستشناختی گوناگون به کار گرفت، از مولکولها و ژنها گرفته تا کل انداموارهها. (خویشتن به ...، ص. 78)
دو مفهوم اتیک و اخلاق در کنار مفاهیمی چون خیر و شر، خوبی و بدی، ارزش و غیره، و رابطۀ آنها با بدن انسان در اندیشههای دلوز و نیز دانشمندان علوم شناختی مدرن جایگاهی ویژه دارد. درک تفاوت اینها در ارزیابی رفتارهای انسانی و شکلگیری مفهومی به نام اخلاق حرفهای نیز راهگشاست.
دلوز در یادداشتی به یک منتقد مینویسد: دیدهاید که چه چیزی برای من اساسی است، این "حیاتباوری" یا فهمی از زندگی به منزلۀ توان غیرارگانیک." دلوز به صحنهای از رمان چارلز دیکنز اشاره میکند که در آن آدمی رذل که همه از او بیزارند در حال مرگ است، ناگهان کسانی که از او مراقبت میکنند به کوچکترین نشانۀ زندگی در این مرد محتضر اشتیاق، احترام و حتا علاقه نشان میدهند. دیکنز مینویسد: "هیچ کس کوچکترین احترامی برای این مرد قائل نیست. او در نظر آنها همیشه مایۀ احتراز، ظن و بیزاری بوده است؛ اما حالا بارقۀ حیات درون او به طرز عجیببی از خود او جدا شده است، و آنها علاقهای عمیق به آن دارند، شاید به این خاطر که این خود زندگی است، و آنها زندهاند و باید بمیرند." وقتی مرد دیگربار جان میگیرد، نجاتدهندگانش سردتر میشوند و او دوباره تمام زمختی و رذالتش را باز مییابد. اما دلوز شرح میدهد:
بین زندگی و مرگ او لحظهای هست که هیچ نیست جز لحظۀ یک زندگی در حال بازی با مرگ. زندگی فرد جایش را به حیات غیرشخصی و این حال تکین داده است که یک رخداد ناب را مستقل از رویدادهای زندگی درونی و بیرونی آزاد میکند.، یعنی مستقل از سوبژکتیویته و ابژکتیویتۀ آن چه رخ میدهد: یک Homo tantum که همه با او همدلی میکنند و او به نوعی سعادت نائل میشود. این یک اینیَت است که نه دیگر فردیتیابی بلکه تکینسازی است؛ یک زندگی از جنس درونماندگاری ناب، خنثی، فراسوی خیر و شر ...
او در بند بعد اشاره میکند که این سرزندگی غیرارگانیک در یک نوزاد تازه متولدشده تجلی مییابد: "کودکان خردسال همه شبیه هماند و تقریبا هیچ فردیتی ندارند، اما همگی تکینگیهایی دارند – یک لبخند، ژست، شکلک – که خصایص سوبژکتیو نیستند. کودکان خردسال سرشار از زندگی درونماندگارند که توانایی محض است و حتا سعادتی است میان رنجها و ضعفهایشان. (ص. 16-17)
مفهوم زندگی نیز به عنوان اصل اتیکی در اندیشۀ دلوز عمل میکند. دلوز بین اخلاق و اتیک اکیدا فرق گذاشته است. او لفظ "اخلاق/ morality را در اصطلاح عمومی برای تعریف هرگونه مجموعه قواعد "قیدگذار" از قبیل یک دستورالعمل اخلاقی به کار میبرد که عبارت است از قضاوت عملها و نیتها با ربط دادنشان به ارزشهای متعالی یا کلی (این خیر است، آن شر است) برعکس، آنچه او "اتیک" مینامد، محموعه قواعدی "تسهیلکننده" (اختیاری) است که کردهها، گفتهها، فکرها و احساسهایمان را بر طبق حالت درونماندگار وجودی که هر یک ایجاب میکنند، ارزیابی میکند. کسی فلان چیز را میگوید یا انجام میدهد، بهمان چیز را فکر یا احساس میکند: این چه حالتی از وجود را ایجاب میکند؟ (ص. 17) دلوز همین پیوند را بین اسپینوزا و نیچه میبیند، بین کسانی که آنها را نیای فلسفی خود میداند. هر یک از آن دو به شیوۀ خود استدلال میکنند که چیزهایی هست که آدم نمیتواند انجام دهد یا به آنها فکر کند مگر ضعیف، پست یا برده باشد، بر ضد زندگی کینهتوزی کند (نیچه)، و بردۀ تاثرهای منفعل بماند (اسپینوزا)؛ و چیزهای دیگری هستند که آدم نمیتواند انجام دهد یا بگوید مگر قوی، شریف یا آزاد باشد، به زندگی آری بگوید و به تاثرهای فعال دست یابد. به این شیوه، یک تفاوت اتیکی درونماندگار (خوب/ بد) جایگزین تقابل اخلاقی متعالی (خیر/ شر) میشود.
در واقع اتیک یک حالت وجودی درونماندگار (خوب/ بد) است. و اخلاق قضاوت عملها و نیتها از طریق ربطدادنشان به ارزشهای متعالی یا کلی (خیر و شر).
نیچه مینویسد: فراسوی خیر و شر دست کم به معنای فراسوی خوب و بد نیست. زندگی "بد" یا بیمار یک حالت وجودی بیرمق و رو به انحطاط است که زندگی را از چشمانداز بیماریش قضاوت میکند و آن را به نام ارزشهای "والاتر" بیارزش میسازد. برعکس، زندگی "خوب" یا سالم شکلی سرشار و رفیع از وجود است، حالتی از زندگی که بسته به نیروهایی که با آن برخورد میکند، میتواند دگرگون شود و همیشه توان زیستن را افزایش دهد و امکانهای تازهای در زندگی باز کند. برای دلوز، هر اثر ادبی شیوهای از زیستن، شکلی از زندگی را ایجاب میکند و باید نه فقط به لحاظ انتقادی بلکه به لحاظ بالینی نیز ارزیابی شود. (ص. 18)
.... به بیان دیگر، مسالهای که ادبیات و زندگی را هم از وجه هستیشناسی و هم از وجه اتیکیاش به یکدیگر پیوند میدهد، مسالۀ سلامتی است. منظور این نیست که نویسنده ضرورتا از سلامتی تنومندی برخوردار است. برعکس، هنرمندان مانند فیلسوفان اغلب سلامتی نحیف، بنیۀ ضعیف و زندگی شخصی شکنندهای دارند. .....با این حال، به قول دلوز، این ضعف نه صرفا ناشی از بیماری یا روانرنجوری آنها، بلکه حاصل دیدن یا احساس کردن چیزی در زندگی است که برای آنها بیش از حد عظیم و بیش از حد تحملناپذیر است. چیزی که "نشان خاموش مرگ را بر آن مینهد." اما نیچه همین را "سلامتی بزرگ" میخواند. (ص. 18)
درست است که نویسنده از امر زیسته "الهام" میگیرد، اما حتا نویسندگانی چون توماس ولف یا هنری میلر – که انگار فقط زندگی خودشان را تعریف کردهاند – "کوشیدهاند زندگی را به چیزی بیش از امری شخصی تبدیل کنند و آن را از آن چه محبوساش میکنند، رها سازند. (ص. 18)
دلوز استدلال میکند که ماهیت غریب روش سمپتومشناسی است که ملاقات بین ادبیات و پزشکی یا همان پیوند بین ادبیات و زندگی، بین امر انتقادی و امر بالینی (یعنی محتوای همین کتاب) را ممکن ساخت. پزشکی دست کم از سه فعالیت متفاوت تشکیل میشود: سمپتومشناسی یا بررسی علائم؛ سببشناسی یا جستجوی علتها؛ و درمان (تراپی) یا توسعۀ کاربرد یک روش معالجه. سببشناسی و درمانشناسی جزو لاینفک پزشکیاند، حال آن که سمپتومشناسی به نقطهای حدی – پیشاپزشکی یا زیرپزشکی – توسل میجوید که همانقدر به هنر تعلق دارد که به پزشکی. ... سببشناسی صحیح، حتا در پزشکی، بیش از هر چیز متکی به سمپتومشناسی دقیق است: سببشناسی، که وجه علمی یا آزمایشی پزشکی است، باید تابع سمپتومشناسی باشد که سویۀ ادبی و هنری آن است. (ص. 19-20)
ایدۀ بنیادی پروژۀ انتقادی و بالینی دلوز این است که میتوان نویسندگان و هنرمندان را مثل پزشکان و متخصصان بالینی، سمپتومشناسهایی ژرف دانست. ...
نویسندگان بزرگ بیشتر به پزشکان میمانند تا به بیماران، یعنی خودشان تشخیصدهندگان مرض یا سمپتومشناسهایی حیرتآورند. همیشه هنر زیادی در دستهبندی سمپتومها وجود دارد ....هنرمندان، متخصصان بالینی تمدناند. (ص. 20) و نیچه آنها را پزشکان فرهنگ میخواند. (نقل در: دلوز، ص. 21)
دلوز قویا بر این باور است که هنرمندان و نویسندگان میتوانند در سمپتومشناسی از پزشکان و متخصصان بالینی پیشی بگیرند، دقیقا از آن رو که اثر هنری به آنها ابزارهایی تازه میدهد و شاید به این خاطر که آنها کمتر دغدغۀ علتها را دارند. (ص. 21)
در ادامه تنها به چند نکتۀ مختصر از کتاب سرشت شر اشاره میکنم تا بلکه خوانندگان علاقمند، ترغیب به مطالعۀ آن شوند:
کوئن در مقدمه سرشت شر مینویسد که فرهنگها به دو روش با مقولۀ شر برخورد میکنند؛ روش اخلاقگرا و روش خردگرا. وی در ادامه میافزاید گرچه روش اخلاقگرا متداولتر است اما توانایی فهم شر را در ما به وجود نمیآورد. ما تا شر را نفهمیم و نشناسیم، نمیتوانیم از آن خلاص شویم ... از نظر وی رویکرد خردگرا برتر از اخلاقگراست و حتا مدعی است که این روش متضمن شناخت شر و رهایی از رنج است. (ص. 15)
نمیدانم تا چه حد شناخت شر متضمن رهایی از رنج است و چگونه خردگرایی میتواند موجب شناخت ما از شر شود؟ تفاوت بین خوبی و بدی، خیر و شر، اخلاق و اتیک بین دیدگاههای مختلف و نیز مقایسه آن با اندیشههای دلوز و بخصوص با یافتههای عصبزیستشناسی نیز از جمله پرسشهایی است که دوست دارم با خواندن این اثر آن را ردیابی کنم.
به نظر میرسد این پاسخ خردگرایان به پرسش "زندگی خوب چیست؟" با همان دیدگاههایی موافق باشد که از دلوز و نیز داماسیو نقل کردم: کوئن مینویسد در دیدگاه خردگرا زندگی خوب لزوما زندگی منزه و پرهیزکارانه نیست. آن زندگی خوب است که قرین شادی و رضایتی بادوام باشد. نیازی نیست مدافع تلاش برای رسیدن به خوشبختی باشیم. همۀ ما تقریبا این کار را میکنیم و مایلیم خوب زندگی کنیم. میل ماهیتا در پی کسب رضایت است و همۀ ما میخواهیم نه تنها در لحظه بلکه در آیندهای پیشبینیپذیر به رضایت خاطر دست یابیم. چرا که میل انسان به لحاظ سرشتی که دارد، در طلب خیر یا هر آن چیزی است که متضمن رضایت همیشگی باشد. از همان کودکی هر کار میکنیم تا خوشحال و شاد باشیم. ....(ص. ص. 17-18)
همین نقل کوتاه حکایت از این دارد که با کتابی به نظر جذاب سر و کار داریم که مثل هر اثر دیگر بهتر است آن را با رویکرد انتقادی بخوانیم؛ همان کاری که همه فلاسفه و اندیشمندان، از جمله کوئن در آن مهارت دارند. من که دوست دارم آن را بخوانم.
منابع
اسمیت، دنیل (1391). یک زندگی از جنس درونماندگاری ناب: پروژه انتقادی و بالینی دلوز. ترجمه زهره اکسیری، پیمان غلامی و ایمان گنجی. تهران: نشر بان، ص. 13-83.
داماسیو، آنتونیو (1391). خطای دکارت: عاطفه، خرد و مغز انسان. ترجمۀ رضا امیررحیمی. تهران: انتشارات مهر ویستا.
داماسیو، آنتونیو (1394). خویشتن به ذهن میآید: ساختن مغز آگاه. ترجمۀ رضا امیررحیمی. تهران: انتشارات مهر ویستا.
دلوز، ژیل (1396). انتقادی و بالینی. ترجمۀ زهره اکسیری، پیمان غلامی، ایمان گنج. تهران: نشر بان.
کوئن، دارل (1395). سرشت شر: سازوکارهای رنجها و پریشانیهای آدمی. ترجمۀ بهار رهادوست. تهران: نشر هنوز.
کوئن، دارل. (1396) همزیستی با اژدها؛ زندگی اخلاقی در دنیایی پر از پیامدهای ناخواسته. ترجمۀ بهار رهادوست. تهران: نشر هنوز.
محسنی، حمید (۱۴۰۰) .« خیر/ شر و خوبی/ بدی دلوز و کوئن». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 42، 15 آبان 1400.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.