داخلی
»برگ سپید
تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت
حافظ
درباره نویسنده کتاب
آنا گاوالدا[1]، سال 1970 در پاریس به دنیا آمد. او كارهای زیادی انجام دادهاست؛ پیشخدمتی، فروشندگی وكارگری گلفروشی، مشاغلی که در داستاننویسی، به كارش آمدهاند. روزهایی هم به عنوان معلم كارهای پارهوقت انجام داده است و از همینجا نخستین گامها را برای نوشتن برداشت. در 29 سالگی با چاپ مجموعه داستان «دوست داشتم كسی جایی منتظرم باشد»، در كمتر از یك ماه كتابش تمام كتابفروشیهای مركز شهر را به تسخیر خود درآورد و در خارج از فرانسه مجموعه داستانش به 19 زبان ترجمه شد.
او پس از جدایی از همسرش، كارش را رها و تمام زندگیاش را وقف ادبیات کرد. مخاطب اصلی او عموما بانوان از طبقههای مختلف اجتماعی هستند. طرفداران گاوالدا معتقدند شخصیتهای کتابهای او بسیار به انسانهای واقعی در زندگی نزدیک هستند و درگیر موضوعاتی مشابه با دغدغههای روزانه، احساسی و اجتماعی خودشان هستند. این موضوع باعث انتقال حس همذات پنداری قوی به مخاطب میشود.
درباره کتاب
گاوالدا که در کتاب نخستش توانست به فروش دویست هزار نسخه از کتاب در یک هفته برسد، اکنون پس از هجده سال بار دیگر به سراغ داستان کوتاه میآید و اینبار با یک مجموعه داستان دیگر خواننده را با خود همراه میکند.
کتاب پس پرده[2] که یک مجموعه داستان با هفت داستان کوتاه است در سال 2017 منتشر شد؛ «عشق مؤدبانه»، «ماکیزارد»، «سگم دارد میمیرد»، «یک وعده غذای خوشمزه»، «جانهای من»، «پیاده نظام» و «پسر» نامهای این هفت داستان کوتاه هستند که هرکدام یک روایت ساده از آدم ها دارند:
عشق مؤدبانه: دختری که کارش تمیز کردن حیوانات است و حالا دریک مهمانی اشرافی شرکت کرده است.
ماکیزارد: آشنایی دو زن عاشق که دست یافتن به معشوقهشان غیر ممکن شده است و گفتوگوهای آنها باهم.
سگم دارد میمیرد: مردی که حالا بعد از پسرش تمام زندگیاش با یک سگ میگذرد.
یک وعده غذای خوشمزه: مردی که به همراه معشوقه کوچک خود به رستوران رفته است.
جانهای من: مشاجره بچههای مدرسهای.
پیاده نظام: آشنایی دو مرد باهم.
پسر: پسری که بعد از یک مهمانی پراتفاق حالا در قطار درحال برگشت است.
در مقدمه این کتاب، نویسنده بهترین توصیف را از این کتاب دارد؛ او مینویسد:
"این کتاب مجموعهای از چند داستان کوتاه است، چند روایت، هفت داستان که همهشان با روایت اول شخص شروع میشوند، اما من اینطور به آنها نگاه نمیکنم. اینها برای من داستان نیستند و حتی «شخصیت» هم نیستند، اینها مردماند. مردم واقعی. مردم خوب. «مردم» در داستانهای این کتاب فقط از تنهایی حرف میزنند. مردمی مثل لودمیلا، پل، ژان و باقیشان که اسمی ندارند. تقریباً همه داستانها در طول شب روایت میشوند، در لحظهای از زندگی که راوی دیگر تفاوت میان شب و روز را احساس نمیکند. آنها حرف میزنند تا واضحتر ببینند، درددل میکنند و پرده از اسرارشان برمیدارند. هر چند که همهشان نمیتوانند این کار را بکنند، اما تماشای تلاششان من را تحت تاثیر قرار داد. باز هم تکرار میکنم که اینها شخصیت نیستند، مردماند، مردم جدیدی که من امروز رازهایشان را برای شما بازگو میکنم".
نقد و بررسی کتاب
کتاب پس پرده به قلم اول شخص و روایت انسانها به زبان خودشان است؛ عموما داستانها به نحوی پیش میروند که خواننده داستان دائما غافلگیر میشود؛ دیالوگهای کوتاه و کلمات ساده و عامیانه از بارزترین ویژگیهای متن این کتاب است که به نوعی سبک همیشگی آناگاوالدا محسوب میشود.
پشت جلد کتاب نیز درباره عنوان آن آمده است:
"این صداها که انگار با هم ترانهای را میخوانند چه میگویند؟ از تنهایی آدمها و درد از دست دادن حرف میزنند. از اعجاز آشناییها و نیروی عشق میگویند. عنوان کتاب نیز اشارهای است به لحظهای که پرده از شخصیتهای داستان کنار میرود و باید بدانند چه به دست آوردهاند و چه از دست دادهاند".
در داستان "پیاده نظام" که ششمین داستان از کتاب پس پرده است میخوانیم:
"من، پسر و شوهر و پدر بدی بودم، میدانم. واقعیت است. شکی در آن نیست. اما... اما ندارد. امشب برای شما نمینویسم که خودم را توجیه کنم. بنابراین امایی وجود ندارد. اما به هرحال. و با اینحال. انگار.
انگار من بدون عشق بزرگ شدم. بدون عشق بزرگ شدم و نمیدانید تنها بزرگ شدن چه حسی دارد. هیچوقت خوشحال نبودن... نمیدانم... خوشحالی داشتن آغوشی امن: آغوش من همیشه سفت و ناشیانه بود.
من مردی سخت و ناشی بودم و هستم.
و با اینحال، به نظر میرسد که درس خوانده بودم، نه، ببخشید، تربیت شده بودم تا بقای شرکتی را که خودم تأسیس نکرده بودم تضمین کنم، اما کسی بودم که سرپناه و لباس و لوازم (و شاید، حتی، شاید، چه کسی میداند؟ امنیت، تحصیل، آرامش، آرامشی خاص، به قولی آرامش نسبی مادی) را برای هزاران نفر تامین میکردم.
این هم حقیقت دارد . شوهر بد، پسر بد و پدر بدی که فعلا دارد همه را سیر میکند. همه را."
سخن آخر
کتاب پس پرده در عصر "سرعت" منتشر شده است، انسانها ترجیح میدهند تمام کارها، راه رفتن، فکر کردن، مطالعه کردن و... در نهایت سرعت انجام شود؛ شاید اینکه کتاب پس پرده مخاطب خود را پیدا میکند و آناگاوالدا یک نویسنده محبوب میشود، کلمات، داستانها و روایتهای ساده و کوتاهی است که میتوان سریع از آنها عبور و برگ به برگ کتاب را در یک متروی شلوغ مطالعه کرد.
کتاب پس پرده دائما به خواننده خود گوشزد میکند: "قضاوت نکن!" آدمهای کتاب پس پرده را نمیتوان حدس زد! در طول مطالعه این کتاب، خواننده بارها از قضاوتهای عجولانه خود پشیمان میشود و در پایان مطالعه کتاب، خوب میداند که انسانها هرکدام گونه شخصیتی خود را دارند و این دوستداشتنیشان میکند.
پسپرده پر است از جملات و دیالوگهای کوتاه، شاید برخی این را یک ویژگی مثبت بدانند اما بنظر میآید این جملات و دیالوگهای کوتاه، انسجام متن را از بین بردهاند و دیالوگها گاهی چنان محاوره و کوتاه میشوند که خواننده سردرگم میشود.
داستان آدمهای کتاب پسپرده بسیار ساده است و در اتفاقهای سادهای مثل روایت یک مهمانی، سفر، ملاقاتی در یک رستوران و... بیان میشود، آنقدر ساده که شاید گاهی مخاطب دلش کمی هیجان و اتفاقهای خاصتری بخواهد و از مطالعه ادامه کتاب دلسرد شود.
آناگاوالدا میگوید: «در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسانتر است اما من اصلا از کسانی که آسانترین راه را انتخاب میکنند خوشم نمیآید! تورا به خدا شاد باش و برای شاد بودن هر کاری که از دستت بر میآید انجام بده!» و این تفکر در آدمهای کتاب پس پرده به وضوح مشاهده میشود، شاید همین گریز از غم و شاد بودن در اوج مسائل و مشکلات، آموزهای لذتبخش برای انسانهایی باشد که ذاتا میل به شادی دارند.
منبع:
وبسایت گروه فرهنگ و هنر سیمرغ/ آنا گاوالدا، نویسنده فرانسوی كه محبوب زنان است. بازیابی شده در 19 اردیبهشت 1399 به آدرس لینک.
مشخصات کتاب:
گاوالدا، آنا. پس پرده/ مترجم عاطفه حبیبی. تهران: انتشارات چترنگ، 1396. (224 صفحه)
درباره نویسنده این متن:
«در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسانتر است؛ اما من اصلاً از کسانی که آسانترین راه را انتخاب میکنند خوشم نمیآید! تورا به خدا شاد باش و برای شاد بودن هر کاری که از دستت بر میآید انجام بده! »
آنا گاوالدا
من، سمانه برجی، بهار سال 1369 در تهران متولد شدم، هفت ساله بودم که مادرم در کتابخانه محلهمان ثبت نامم کرد و از کودکی به کتاب خواندن علاقهمند شدم؛ از آن دانشآموزهایی بودم که همیشه شبهای امتحان درحال خواندن کتابهای غیردرسی است، رمانها را دوست نداشتم و ترجیح میدادم کتاب شعر و یا دایرة المعارفها را بخوانم. در دانشگاه رشته کامپیوتر خواندم، رشتهای که در روزهای پایانی دانشگاه کمکم به آن علاقهمند شدم! و حالا چند روزی است که از پایاننامهکارشناسی ارشدام در رشته مدیریت اطلاعات، دفاع کردهام.
کتاب پس پرده را از استاد فن بیانام قرض گرفتم و نه اسم نویسنده معروف آن بلکه فقط طراحی زیبا و رنگ گرم طلایی جلدش، من را به خود جذب کرد، رنگها و هرآنچه به هنر مربوط است را دوست دارم و اگر خانوادهام موافق بودند قطعا الآن فارغالتحصیل رشته هنر بودم.
نوشتن برایم لذتبخش است و در دوران دانشجویی نوشتههای منتقدانهام در مجلات دانشگاه منتشر میشد؛ تصمیم گرفته بودم برای ستون «برگ سپید»در سایت لیزنا یک نقد کتاب بنویسم، پس «پس پرده» را از قفسه کتابها بیرون کشیدم.
خواندن نظرات شما درباره این متن برایم موجب قوت قلب است؛ پس با نوشتن نظرات خود در پایین این متن و یا ارسال آن به ایمیل من(این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید) در مسیر نویسندگی همراهم باشید.
سمانه برجی ، 19 اردیبهشت 1399، همان شب که تهران لرزید!
--------------------------------------
[1] Anna Gavalda
[2] Fendre l'armure
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.