داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
داروین مینویسد: "آرزوی مورد تایید قرار گرفتن از جانب همکارانم ... عشق به علوم طبیعی را ... به شدت در من تقویت کرد." (نقل در: کندل، ص. 84)
به رسمیت شناختهشدن و احترام تنها زمانی ممکن است که نقشی در یک کار علمی ایفا کرده باشید. اما همیشه این گونه نیست. آرزوی داروین تایید همکاران بود اما شاید از طنزهای تاریخ است که هنوز نظریات وی در برخی از کشورها و مدارس، حتا امریکا نیز اجازه تدریس ندارد. حتا خود او به خودش کشیش شیطان میگفت و بیش از 15 سال نتایج مطالعاتاش را در گاوصندوقی پنهان کرد!
کاخال جایزه نوبل را مشترکا با گولجی (که کشف کاخال را به کمک رنگآمیزی نقرهای خود قابل رویت ساخته بود) دریافت کرد. اما طنز تاریخ علم این است که گولجی حتا در مراسم سخنرانی جایزه نوبل نیز به نظریه نورونهای کاخال تاخت. کاخال نیز در همین مراسم و بعد از گولجی میگوید چه بازی بیرحمانهای که سرنوشت در این جا دو دانشمند رقیب و مخالف هم با شخصیتهای ناسازگار را مانند دوقلوهای به همچسبیده به یکدیگر جوش داده است.
کندل مینویسد در جریان اختلافنظر کاخال و گولجی، برخی از جنبههای جالب جامعهشناسی علم آشکار شد که من در طول فعالیتهای شغلی خودم غالبا شاهد آن بودهام. نخست، دانشمندانی وجود دارند مثل گولجی که از نظر فنی-تخصصی بسیار خبره هستند، اما در مورد مسائل زیستشناختیای که با آن سر و کار دارند، الزاما صاحب نظر نیستند. دوم این که حتی بهترین دانشمندان هم ممکن است با هم مخالفت کنند، به ویژه زمانی که یک کشف در مراحل آغازین خود باشد.
گاهی مناقشاتی که بر سر مسائل علمی آغاز میشوند، بالا میگیرند، همانگونه که در مورد گولجی روی داد. چنین مناقشاتی آشکارا نشان میدهند صفاتی که از ویژگیهای نظرات متخاصماند – مثل جاهطلبی، غرور، و انتقامجویی – درست مثل از خودگذشتگی و ایثار در میان دانشمندان نیز بروز میکند. این امری بدیهی است. دانش یک هدف دارد و آن این است که حقایق نوین را دربارۀ جهان کشف کند، و کشف هم یعنی نخستین نفری باشی که به آن هدف دست مییابد. آلن هاچکین، طراح فرضیۀ یونی، در شرح حال خود مینویسد: "اگر برای خبرگان علمی کنجکاوی تنها انگیزۀ حرکت باشد، پس باید زمانی که دیگری به جای ایشان مشکل مربوطه را حل کند، خیلی خوشحال شوند – اما چنین مواردی بسیار نادر اتفاق میافتد."
زمانی اختلاف بین علما پیش میآید و مباحثات شدید میشود که روشهای موجود از پاسخگویی روشن به مسائل کلیدی باز میمانند. (کندل، ص. 83-85) حساب حسادت، دشمنی، و رقابت ناسالم، نفهمی، کجفهمی و بدفهمی دیگران را نیز داشته باشید.
این احتمال را در نظر داشته باشید که ممکن است کم و بیش خطایی کرده باشید و باید آن را اصلاح کنید. در هر حال، منطق و اخلاق نقد و پاسخ علمی را مراعات کنید و حتا اگر حق با شما باشد نیز در دام خودخواهی یا کینهتوزی آگاهانه یا ناخودآگاه گرفتار نشوید! داستان کینهتوزی نیوتون را در بخش مربوطه بخوانید. پرسش و پاسخ نیلز بور و انشتین، سوی دیگر اختلافات علمی است که شرح منافع آشکار آن در بخشهای قبل مطرح شده است.
شکست، ناامیدی، سختی و رنج هم با محققان و نویسندگان همراه است!
چندین ناشر انگلیسی پیشنهاد چاپ کتاب تاریخچۀ زمان وی را رد کردند تا این که هاکینگ پیشنهاد بنتم/ Bentam را پذیرفت.... (فرگوسن، ص. 188-189)
کتاب پس از ویرایش و انتشار پرفروش شد و به رکوردهای گینس راه یافت. بسیاری از نویسندگان و محققان بزرگ دیگر نیز گاهی با مشکلات شخصی و مالی مواجه بودند و در آغاز برای انتشار آثارشان نیز مشکل داشتند. همۀ اینها زمانی بود که وی کرسی لوکاسی دانشگاه کمبریج را داشت. حتا زمانی که کتابهایش بسیار پرفروش شد نیز بقیۀ آثارش از نگاه تیزبین ویراستاران، داوران، منتقدان و دیگران به دور نبود:
اولین باری بود که کتاب "گیتی، مختصر و مفید" را هریس، ویراستار هاکینگ در نشر بنتم برایم فرستاد تا ببیند آیا میشود کتابی از دل آن بیرون کشید یا نه؟ استیون هاکینگ درّی بود در تاج سر او و بنتم. تصورناپذیر بود که آن را برایش پس فرستاد و گفت که قابل چاپ نیست. (فرگوسن، ص. 281-282)
نشر بنتم و دیگران آثار هاوکینگ را به شدت ویرایش میکردند و او نیز با وجود نارضایتی، در نهایت راضی و خشنود بود!
در یک مورد ناشران وی پیشنهاد کردند که یک نویسندۀ علمی باتجربه، کتاب را به جای هاکینگ یا همراه او بنویسد. هاکینگ این پیشنهاد را قاطعانه رد کرد. روند کار خستهکننده بود. هر بار که هاکینگ فصلی بازنویسی شده را برمیگرداند، گازاردی فهرستی دراز از اعتراضات و پرسشها را پس میفرستاد. حوصلۀ هاکینگ سر رفته بود، ولی وقتی کار به پایان رسید اعتراف کرد که حق با ویراستارش بوده است. او گفت "کتاب خیلی بهتری از آب درآمد.... گازاردی در مناقشۀ اسم کتاب نیز برنده شد." (فرگوسن، ص. 198-199)
داستان سختی و رنج نیوتون، کندل، ماری کوری، محمود دولتآبادی، هوشنگ مرادی کرمانی، انشتین و سایر بزرگان حوزۀ علم، ادبیات، صنعت، آموزش و پژوهش کم و بیش شبیه هم است. برای مثال انشتین از یک جهت تحت تعقیب نازیهای آلمان بود و از طرف دیگر مشکل مالی داشت و کار درست و درمانی هم نداشت. او حتا پس از این همه اکتشاف هم به بهانههای گوناگون آزار و اذیت میشد:
انسانی که زندگیاش سرشار از مضحکههای غمانگیز بود، در آزمون ورودی دانشکدهای که بعدها استاد آن شد شکست خورد، برخی از دانشمندان شوروی فرضیۀ نسبیت او را "ایدهآلیسم سرمایهداری" نامیدند، و گروهی از دانشمندان سرمایهداری آن را "بلشویسم علمی" شمردند. نازیها او را به عنوان یهودی تحت تعقیب قرار دادند و یهودیان به عنوان مرتد به او تاختند، در تمام عمرش به خاطر صلح و علیه جنگ مبارزه کرد، و با این همه باعث پیدایش وحشتناکترین جنگافزار تاریخ شد. سالها طول کشید تا جایزۀ نوبل را به او دادند، که آن هم به خاطر یکی از اکتشافات درجۀ دومش بود. به خانهای که شهرداری برلین به او هدیه داد راهش ندادند و معلوم شد صاحب دارد. (فرانک، ص 9)
انشتین پس از سالهای متمادی تفکر پیگیر و مجادلات سرسختانه، تا پایان عمر هنوز از محصول نظریۀ خود دربارۀ مفهوم جدید نور، به مثابه پدیدهای که به لحاظ آماری میتواند به طور همزمان موجی و ذرهای باشد خشنود نبود. (فینبرگ، ص. 21)
اینشتین ضرورت یک نظریۀ واحد را احساس میکرد. زیرا از نظر او بدون چنین نظریهای، مقصود اصلی زندگیاش نمیتوانست به انجام رسیده باشد، هدفی که وی بدان دست نیافت. اغلب فیزیکدانان معتقد بودند که این نیات او چشماندازی نخواهد داشت. (فینبرگ، ص. 32)
انشتین در یکی از نامههایش نوشت: مکانیک کوانتومی قدرت نفوذ زیادی دارد. اما یک ندای درونی به من میگوید هنوز نسبیت نهایی در آن نهفته نیست. این نظریه مطالب زیادی عرضه میکند ولی هنوز به دشواری ما را به اسرار "یکتای ازلی" نزدیک میسازد. در هر صورت من بر این اعتقادم که گردانندۀ جهان تاس نمیاندازد. (بورن، ص. 129-151)
اینشتین در طی آخرین دورۀ زندگیاش در پرینستون تمام توان و انرژی خود را بر روی ایجاد پایههای جدیدی برای فیزیک متمرکز کرد که با اعتقادات فلسفی بنیادیاش هماهنگ باشد، یعنی این که باید بتوان در مورد جهان خارج به عنوان وجودی مستقل از عامل مشاهدهگر اندیشید و این که قوانین حاکم بر جهان عینی دقیقا علیتی به معنای جبرگرایانه این کلمه است. (همان، ص. 149) اینشتین تعبیر جاری از مکانیک کوانتومی را رد کرد، هر چند که این مکانیک تابع عقاید کلی خود وی بود. اینشیتن در راه کاملا متفاوتی گام بر میداشت که از تجربه نسبتا دور بود. بزرگترین پیروزی او تکیه بر صرف حقیقت تجربی یگانۀ شناختهشده برای هر شاگرد مدرسه بود. ولی اکنون کار خود را بدون توجه به حقایق تجربی و بر اساس تفکر محض دنبال میکرد ...... فیزیک امروز راه او را دنبال نکرده است؛ بلکه به انباشتن حقایق تجربی و تفسیر آنها به طریقی که اینشتین علاقهای به آن نداشت پرداخته است. (همان، ص. 150-151)
سخنان ثریا قزلایاغ (عضو هیات مدیرۀ شورای کتاب کودک، استاد دانشگاه تهران، مدرس و محقق کتاب، کتابداری، و ادبیات کودکان و نوجوانان) به مناسبت دریافت لوح یادبود توران میرهادی در همین زمینه جالب توجه است:
سالها پیش کتابی را برای نوجوانان ارزیابی میکردم با عنوان "رنجهای آلبرت اینشتین" ... اینشتین بزرگ، فیزیکدان برجسته، نظریهپرداز نظریۀ نسبیت، برندۀ جایزه نوبل و این همه رنج! پیش از آن که دستاوردهایش را ستاش کنم، بر رنجهایش گریستم! آن چه ما از تلاش یک انسان میبینیم، نوک کوه یخ است و آن چه از دید پنهان است، کوه یخ عظیم رنجهای اوست!
محققان و نویسندگان نیز مانند هر انسان دیگر ممکن است با سختی، رنج، ناامیدی و احساسات و هیجانات منفی ناشی از بیتوجهی، کمتوجهی، درک نشدن، خطا، شکست، و سایر دلایل فردی و اجتماعی روبرو گردند. نمونههای فوق نشان میدهد که حتا محققان و نویسندگان بزرگ هم گاهی با چنین احساسات و هیجانات منفی مواجهاند. شاید از میان همۀ آنها احساس ناامیدی بیش از سایر چیزها مخرب و مانع تلاش است بخصوص اگر کم و کیف آن به حدی باشد که زندگی و گذشتۀ حرفهای فرد را زیر سوال ببرد و رابطۀ او با زندگی و مسائل روزمره را به نحوی آلوده کند که انگار دائما با یک مسالۀ فلسفی و هویتی مواجه شده است. چنین حسی لذت زندگی و بودن با خود و دیگران را زایل میکند و بدین ترتیب ریشۀ خلاقیت و فرایند تفکر و خردورزی فرد را نیز میخشکاند.
شاید مهمترین وظیفۀ هر پژوهشگر، نویسنده و بلکه هر انسانی این است که بیش و پیش از هر چیز وجودی از خود درست کند که زندگی را، بودن را، دیگران را، و همۀ چیزهای پاک، اخلاقی و زیبا را دوست داشته باشد، و احساسات و عواطف خود را در آنها رسوخ دهد و آنها را به خوشی، نشاط و احساس بودن تبدیل کند. این چیزها میتواند بسیار کوچک باشد اما احساس خوب ناشی از آن است که اهمیت دارد، انگیزهبخش است و محرک. چنین محرکی میتواند هر چیزی در زندگی باشد؛ اغلب کافی است محرکی برای آغاز کار داشته باشد. اتفاقا حضور دائمی و برجستۀ احساسات و عواطف (مثبت یا منفی) به هنگام مطالعه و تفکر میتواند مانع تمرکز و توجه جدی به کارهای شناختی سطح بالا باشد! احساسات و عواطف مثبت تنها کافی است در پسزمینۀ آن فعالیت خاص حضوری نرم و ناخودآگاه داشته باشد. احساسات مثبت در چنین کارهایی همانقدر اهمیت دارد که آغازگر فعالیت باشد. حتا گاهی کافی است تنها احساس و عاطفۀ منفی در آغاز کار حضور نداشته باشد. یک محقق و نویسندۀ حرفهای باید به تدریج یاد بگیرد که عوامل محیطی را کنترل کند و برخی از آنها را تبدیل به نیروی محرک و انگیزهبخش کند. حتا اگر نوشیدن چای، قهوه و حس و حال همراه آنها باشد!
تو پای به ره در نه و هیچ مپرس / خود ره بگویدت که چون باید رفت!
همیشه لازم نیست در همۀ مراحل پژوهش و نگارش پرنشاط و باانگیزه باشیم. همانقدر لازم و ضروری است که کاری آغاز شود. خستگی و رنج و حتا گاه یاس و ناامیدی بخشی از هر کاری است و کم و بیش به سراغ همه میآید. اما این اهمیت دارد که در وجود انسان لانه نکند تا به کوچکترین بهانهای سرک بکشد. بلکه برعکس، برای جلوگیری و مبارزه با خستگی و ناامیدی باید همیشه دلخوشیهای کوچک و بزرگی در آستین باشد.
ایجاد تنوع در کار یکی از بهترین روشها برای جلوگیری از غلبۀ احساسات و عواطف منفی است. هر پژوهش شامل کنشهای کوچک و بزرگ بسیاری است. برخی از آنها به توجه و تمرکز زیاد نیاز ندارند. توصیه میشود انجام کارهای خلاقانه و نیازمند توجه بالا در زمانهایی باشد که استراحت کرده باشید و تمرکز بالایی داشته باشید. گاهی چند دقیقه تمرکز کافی است تا خط سیر استدلال، نقشۀ راه، درونمایۀ اصلی و گامهای رسیدن به آن مشخص گردد. در چنین مواردی بهتر است کلیدواژههای مرتبط با آن نقشۀ راه را یادداشت کنید؛ درست مانند نقاش یا طراحی که ابتدا خطوط اصلی فکر خود را به سرعت اجرا میکند تا به تدریج آن را تکمیل کند. اغلب نگارش، ویرایش، آزمایش، و اجرای کنشهای مرتبط با چنین ایدههایی با درونمایهها و سازوکارهای از پیشطراحی شده آسان خواهد بود؛ گرچه ممکن است زمانبر باشد. برای مثال وودی آلن (نقل در: کری، ص. 123-124) مینویسد:
وقتی سرگرم فیلمبرداری نباشم، توان فکری خلاقهام بیشتر صرف حل مشکلات داستان جدید میشود. این سهم دشوار کار است. عناصر داستان که رضایتبخش در مغز شکل گرفت، دیگر خود نوشتن آسان است (و فیلمبرداری هم بیشترخرحمالی است). ولی درست از قالب در آوردن داستان، به گفتۀ او، مستلزم "فکر کردن وسواسگونه" است. آلن برای آن که گیر نکند و درنماند، چند تا ترفند قابل اعتماد فرا گرفته است.
ترفندهای وودی آلن برای جلوگیری از خستگی و ایجاد تغییر دلخواه، جالب توجه است. همۀ نویسندگان و محققان حرفهای کم و بیش از چنین ترفندهایی استفاده میکنند:
سالهاست دریافتهام که هر نوع تغییر آنی موجی از انرژی فکری تازه برمیانگیزد. مثلا اگر در این اتاقم و بروم به اتاق دیگر، این بیتاثیر نیست. اگر بروم بیرون و در خیابان، فراوان کمک میکند. همینطور اگر بروم بالا و دوش بگیرم. از این رو، گاهی زیادی دوش میگیرم. این جا نشستهام (پایین و در اتاق نشیمن) و به مشکل برخوردهام، چارهاش آن است که بروم بالا زیر دوش. این همهچیز را دگرگون و مرا آرام میکند.
دوش گرفتن به ویژه در هوای سرد کارگشاست. این کار شاید، به نظر احمقانه بیاید، ولی من مثل حالا لباس تنم است و میخواهم برای یک کار خلاقه بروم زیر دوش. در نتیجه بعضی از لباسهایم را در میآورم و مافین انگلیسی یا چیزی از این قبیل برای خودم درست میکنم و دمای بدنم را قدری پایین میآورم که احساس سرما کنم تا بتوانم زیر دوش بروم. بعد زیر دوش میایستم، تا سی دقیقه، چهل دقیقه، آب داغ پربخار روی سرم بریزد و فکر کنم و طرح داستان میریزم. بعدش از زیر دوش در میآیم و خودم را خشک میکنم و لباس میپوشم و روی تخت میافتم و باز فکر میکنم. (همان)
گاهی لازم است از یک کار تکراری و خستهکننده دور شد تا بهانهای برای تمدید اعصاب و تجدید قوا فراهم شود. زیرا تمرکز زیاد و طولانی روی یک موضوع سنگین خستهکننده است و بر خلاقیتها و بروندادهای ذهنی تاثیر منفی خواهد داشت. دلخوشکنکهای کوچک و بزرگ را برای چنین اوقاتی داشته باشید تا ذهن برای مدتی کوتاه از مسالۀ اصلی منحرف شود. حتا در این زمانها نیز بخش پنهان مغز به شهودهایی دست مییابد که بسیار کارگشاست. خواب کوتاه و استراحت یکی از روشهای تجدید قواست. خوردن آب، چای، قهوه و غذای سبک میتواند به جسم و ذهن انرژی دهد. گاهی همین کارهای ساده میتواند تبدیل به سنت یا مراسمی انگیزهبخش و دوستداشتنی شود. مانند سنت چایخوری ساعت چهار و نیم عصر در گروه ریاضی و نسبیت دانشگاه کمبریج که در بخش دیگر کتاب (استراحت، تفریح، سرگرمی، و دورهمی را هم در نظر داشته باشید!) به آن اشاره شد.
گوش کردن به موسیقی، تماشای فیلم و سایر هنرها و سرگرمیها هم بسیار مفید است. ورزش و تحرک جسمی میتواند جسم و ذهن را پرنشاط و آمادۀ یک کار طولانی و سخت سازد. دوستی با طبیعت و گل و گیاه نیز میتواند روشی برای تمدید فکر، استراحت ذهنی و حتا انتظار شهودهای ذهنی باشد:
راز این همه سرسبزی و زیبایی، عشق پدر به طبیعت بود. از پنجرۀ چشمهایم میدیدم که او با گل و گیاه چگونه رفتار میکرد. پدر، یک نویسنده پرکار بود و من فهمیده بودم وقتی به باغچه آب میداد یا گیاهی را قلمه میزد یا درختی را هرس میکرد، با تکتک آنها حرف میزد و احوالپرسی میکرد. بعد از این گفتوگوها بود که خستگی کارهای روزانه از تنش بیرون میرفت و قبراق و سر حال، پشت میز تحریرش مینشست .... (پورثانی، ص. 15)
گاهی حتا لازم است برای مدت طولانیتر از کاری خاص و خستهکننده فاصله گرفت. در چنین مواردی میتوان به پژوهشی دیگر مشغول شد. گاهی بهتر است رمان، ادبیات، شعر، تاریخ و سایر آثاری را خواند که دوستشان داریم. حتا بهتر است مطالعۀ اینها بخشی از کار دائمی یک نویسنده و محقق باشد: یک پناهگاه امن برای رفع خستگی، ایجاد طراوت و نشاط ذهن و زبان؛ از اینها مهمتر این که مطالعۀ ادبیات نوعی ورزش حسی و فکری است که نه فقط سرگرمکننده و موجب نشاط جسمی و شناختی میشود بلکه ابزارهای تفکر و خردورزی، و احساس و عاطفه را ورز میدهد و در عین حال، مواد و مصالح پایۀ مورد نیاز برای تفکر و اندیشهورزی را نیز فراهم میکند.
شرکت در همایشها، بحث و گفتگو با دوستان، دورهمیهای خانوادگی و حرفهای نیز از جمله روشهای مفید برای بازسازی ذهن و جسم، و جلوگیری از ناامیدی است. حتا میتوان برخی از کارهای موقت، کوتاهمدت، سبک، با پیچیدگی کمتر، و کم و بیش مرتبط با کار اصلی را نیز در برنامه قرار داد تا تغییر و انتقال ذائقه آسانتر شود.
حساب و کتاب و قانونی برای زمان و مکان مناسب برای انجام یک کار پژوهشی و نویسندگی وجود ندارد. افراد مختلف اغلب عادتهای متفاوتی دارند. با این حال، نظم و ایجاد ساز و کاری خاص برای اجرای گامبهگام فعالیتهای پژوهشی و نویسندگی میتواند مفید باشد. احساس کارایی و کارآمدیِ ناشی از انجام یک کار مفید، هر چند کوچک ضروری و رضایتبخش است. بهتر است برنامۀ کاری به گونهای هدایت شود که نتایج آن هر از چند گاه منتشر شود و یا برای دوستان و متخصصان همرشتهای ارسال گردد تا بازخوردی کسب شود.
در همۀ موارد، ایجاد روابط گرم، دوستانه و خوب با همکاران، دوستان، فامیل، و به ویژه خانواده بسیار مفید و انرژیبخش است؛ هم از این جهت که بار برخی از کارهای روزمره را گاهی کم میکنند، تنشهای احتمالی کم شوند و گاهی نیز انرژی مثبت دارند. در هر حال، بسیار مهم است که این روابط حداقل پرتنش نباشد. زیرا اختلالات ذهنی و درگیریهای جسمی میتواند مانع تمرکز باشد.
در مجموع، یک نویسنده و متخصص حرفهای تلاش میکند کار و محیط جسمی و ذهنی خود را بهگونهای با احساسات و عواطف مثبت همساز و هماهنگ کند که مطالعه، پژوهش و نویسندگی به یک لذت و آرامش روزانه و بخشی از زندگی تبدیل شود.
ریزبینی، شفافیت و ظرافت قلمتان همیشه قابل تحسین است. در این نوشتار تامل برانگیز به نظر میرسد، در مسیر سیر اندیشه و علم همواره چالههای بسیاری با شیبهای متفاوت وجود داشته و دارد.
گاه این چالشها سبب به بند کشیدن روح و جسم اندیشمندی میشود. اما آنچه که مهم است، همین چالهها خود مسیری میشوند هموار، برای درخشش هرچه بیشتر موانع فکری.
همچنین در بخش پایانی این نوشتار ارزشمند، به نکاتی اشاره شده است که حس امیدواری و بودن را ایجاد میکند که قابل تقدیر است و جای قدردانی دارد.
قلمتان همواره مانا و وجودتان پاینده