داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
به قول جرالد ادلمن ما به شکلی خودکار به بازسازی واقعیت درک شده از طریق مدلهای ذخیره شده در حافظهمان میپردازیم. ما جهان را در هر لحظه از نو درک نمیکنیم و سعی نمیکنیم از طریق رمزگشایی از محرکهای معنادار و تمایز دادن آن از چیزهای بیمعنا در هر لحظه از نو بسازیم. این احتمالا کاری است که نوزادان مجبور به انجام آن هستند. ما بزرگترها همواره انتظارات خود را (محصولات تجربههای قبلیمان را) به جهان بیرون فرافکن میکنیم و در این معنا عمدتا دنیای پیرامون خود را میسازیم، به جای این که آن را درک کنیم. بنابراین جهان تجربۀ روزمرۀ ما به شکلی مضاعف از "واقعیت صرف" که فلاسفه از آن سخن میگویند جدا میشود. (نقل در: سولمز، ص. 197) اول به وسیلۀ مداخلۀ دستگاه ادراکی ما (که برای نمونهبرداری و بازتاب برخی تصاویر انتخاب شده از دنیا تخصیص یافتهاند) و در لایۀ دوم از طریق حافظۀ ما (که بر پایۀ تجارب گذشته، تصاویر انتخاب شده را سازماندهی و آنها را به ابژهها/ اشیای قابل شناسایی تبدیل میکند).
الکساندر لوریا و لویگوتسکی این بحث را مطرح کردند که برای یک نوزاد کوچک همه چیز به حواس وابسته است و شناخت، از واقعیت ادراک شدۀ مشخص برمیخیزد. با این وجود در طی فرایند رشد، اطلاعات عمیق و انتزاعی از این یادگیریِ اولیه مشتق و به تدریج بر فرایند ادراک مسلط میشوند. بنابراین ما آنچه را که در انتظار آنیم، میبینیم و در برخورد با آنچه که این انتظارات را برآورده نمیکند یا متعجب میشویم یا این که آنها را نادیده میگیریم. بررسیهای تجربی نشان دادهاند که ما به فراوانی چیزهایی را میبینیم که در جایی نیستند به این دلیل که انتظار داریم آن جا باشند. پدیده نقطۀ کور و پر کردن جای خالی در ذهن حاکی از همین مساله است که ما همواره در حال پر کردن جای خالی چیزی هستیم که آن را ندیدیم. این را دانشمندان علوم شناختی تاثیرات از "بالا به پایین" بر ادراک بینایی مینامند. (میتوان گفت تنها نوزادان تقریبا به شکل کامل به سازوکارهای ادراکی "از پایین به بالا" تکیه میکنند) (نقل در: سولمز، ص. 197-198) این واقعیتها برای رواندرمانگران جهت کمک به بیماران برای شناخت مدلهای درونیشان مهم است. این مدلها بر تجارب زندگی آنها سایه میاندازد و حال را در پرتو گذشته به فرد نشان میدهد. (سولمز، ص. 198)
این نقل قولها حکایت از این دارد که انسان میتواند انتظارات، تصویرها و خواستههای جاری خودش را به دیگران و حتا خودش، خواسته و ناخواسته تحمیل کند. در هر پژوهش و نگارش یافتهها و داشتهها "ماندن در سمت علمی مرز" (یعنی مرز بین توصیف و تحلیل علمی واقعیت و سوگیریهای شخصی و سایر روشهای غیرعلمی) وظیفۀ دشواری است. وظیفۀ یک نویسنده/ پژوهشگر این است که با نگاهی کاملا علمی و نظاممند، منابع را بررسی و مطالعه کند و بدون سوگیری آنها را منعکس کند. سوگیری میتواند شخصی، مذهبی، سیاسی و مانند آن باشد. سوگیری میتواند هم برجستهسازی یک فکر، اثر، فرد یا چیزی باشد که شایستۀ آن نیست و یا برعکس، سکوت و بیتوجهی نسبت به یک فکر، اثر، فرد، نهاد یا چیزی باشد که شایستۀ توجه است.
سوگیری با انتخاب یک راهبرد و فرضیۀ اولیه تفاوت دارد. تمام فرضیههایی که باید درستی یا نادرستی آن آزمایش شود نوعی جهت دادن به مطالعات است. همۀ ما به هنگام مشاهدۀ چیزها و تعبیر و توصیف آنها در محاصرۀ واژهها و تجربههای درست و نادرست خود و دیگران هستیم. به همین دلیل است که یک محقق و نویسنده وظیفۀ دشواری دارد تا از قضاوتها و نتیجهگیریهای بدون شواهد دقیق علمی و عینی دوری کند. به این متن از نابغه اخترفیزیک - استیون هاکینگ - دقت کنید که از مرز بین علم و دین و وظیفۀ دشوار خود میگوید. یافتهها و دیدگاههای علمی او دربارۀ آغاز خلقت جهان (و نظریۀ انجفجار بزرگ) از این جهت مهم و حساسیتبرانگیز است که نتایج فلسفی، نظری و مذهبی زیادی را به پرسش میکشد:
سخن گفتن از آغاز گیتی بدون آوردن مفهوم پروردگار دشوار است. کار من دربارۀ آغاز گیتی در مرز علم و دین جا دارد، اما میکوشم در سمت علمی مرز بمانم. کاملا امکان دارد که پروردگار به شیوههایی عمل کند که نشود با قوانین علمی آنها را توضیح داد. ولی در این صورت آدمی تنها باید با باور شخصی خود پیش رود. (نقل در: فرگوسن، ص. 112)
سنگینی باورها و افکار نادرست سنتی هم میتواند سوگیری خواسته و ناخواسته تلقی شود که پیشرفتهای علمی و حتا زندگی فردی را مهار میکند. نمونه بعدی هم از انشتین و افکار حاکم بر دانشمندان قبل از وی نقل شده است. سوگیریهای مذهبی حتا انشتین را نیز در چند دهۀ آخر عمرش تقریبا زمینگیر کرده بود. انشتین به دلیل اعتقادات مذهبیاش فیزیک کوانتوم یا احتمالات را (که یافتههای خود او بنیان آن را گذاشت) تا مدتها نمیپذیرفت: تنها به این دلیل که معتقد بود خداوند برای خلق جهان تاس نمیاندازد! ملاحظه میکنید که بزرگترین دانشمندان جهان نیز از سوگیریهای مختلف به دور نیستند:
از جمله نتایج گریزناپذیر نظریه نسبیت عام انشتین این بود که جهان در حال گسترش است. اما انشتین و دانشمندان آنزمان چنان به ایستا بودن جهان اعتقاد داشتند که در پی راهی بودند که این نتیجه را (یعنی تورم و بسط گیتی) را رد کنند. به همین دلیل انشتین چیزی به نام "ثابت کیهانی" را به نظریه خود اضافه کرد تا مثلا نظریه نسبیت عام خود را تکمیل کرده باشد. به عبارت دیگر، محاسبات و نظریههای خود انشتین در همان زمان ثابت کرده بود که جهان در حال بسط و گسترش است اما باوری نادرست چنان در محافل علمی و از جمله ذهن خود انشتین ریشه دوانده بود که نتایج آن را باور نداشت. دههها بعد، هابل و دانشمندان دیگر ثابت کردند که نظریه انشتین بدون افزودن این ثابت کیهانی هم درست بوده است و نیازمند این همه انحراف خودخواسته نبوده است. (فرگوسن، ص. 75)
برخی از افکار، اندیشهها، سنتها، باورها (درست یا نادرست) چنان به تدریج در بافت زندگی روزمره، رفتار، کنش، و ذهن و زبان انسانها راه یافته که تشخیص مرز آنها با واقعیتها دشوار است. اغلب همینها نه فقط خطوط و جهت اصلی نیازها را تعیین میکنند بلکه پیشفرضهایی را هم ناخواسته تحمیل میکنند. اینها جدا از این گرایش فراگیر انسانهاست که تمایل دارند تصویر خودشان از واقعیتهای محیطی را خود واقعیت تلقی کنند. در حالی که در بهترین حالت همۀ اینها تنها تصویری ذهنی از چیزهایی است که واقعیت تلقی میشود. تلفیق این تصویرها با افکار، اندیشهها، رویاها، باورها، اعتقادات، خواستهها و غیره ممکن است برخی از این تصویرها را بسیار آغشته به چیزهایی سازد که با واقعیتهای محیطی و حتا خیر و صلاح خود انسان فاصله دارد. یک محقق بیش از هر فرد دیگر باید به عواقب مثبت و منفی چنین سوگیریهای خواسته و ناخواسته توجه کند.
خودمرکزبینی و انسانمحوری نیز نوعی گرایش طبیعی است که کم و بیش آگاهانه و ناآگاهانه در همۀ تصویرها حضور دارد. رومن رولان در مقدمۀ کتاب "سفر درونی" که نوعی خودزندگینامه است، مینویسد:
من سخت مراقب بودهام که در تفسیر خود، کج و کولهشان نکنم. هیچ اندیشۀ نهفته که پیکرهای از خود بتراشم، هیچ دستگاه از پیش انگاشتهای که خود را بر الگوی آن بسازم، این "سفر درونی" را رهنمون نبوده است. در اثنای ساخت و پرداختِ خود این اثر بوده که من به کشف آنچه نوشتهام رسیدهام، و چه بسا که دمی پیش بر آن معرفت نداشتهام. (ص. 14)
رولان دربارۀ نگارش زندگینامۀ چندین شخصیت معروف از جمله تولستوی، میکلآنژ، بتهوون، و گاندی مینویسد:
شناخت من از یک زندگی – از آنِ خود من همچنان که از آنِ دیگران - تنها پس از آن صورت میبندد که گذاشته باشم طومارش درنوردیده باشد. من اینجا راز پارهای از آثار خود را فاش میکنم، - بویژه راز زندگیهای قهرمانانه را که پیش از آن که بشناسمشان دست به نوشتن بردم و در اثنایی که این زندگیها را از نو میزیستم کشفشان کردم. (چه آشوبها که زندگی میکلآنژ در من برانگیخت، چه در جریان نوشتنش همۀ دریافتهایی که از او داشته بودم زیر و رو گشت!)
وی در ادامه مینویسد:
تصویرهای گاه فریبندهای که از این قهرمانان پیشاپیش برای خود ساختهام را در پای حقیقتی که بعدا برای من آشکار شد برای کشف حقیقت فدا کردم، هر چقدر هم برای من گرامی بوده باشند. در من شور سودای زندگی بر سودای زندگی خاص خودم چیرگی دارد. بگذار تا زندگی سخن بگوید! من، هر چند هم که در شنیدن و بازگفتن سخنش بیمهارت باشم، میکوشم تا آن را در بیان آورم، حتا اگر با نهفتهترین خواستهای من در تضاد باشد. بگذار تا در آنچه مینویسم ارادۀ زندگی تحقق پذیرد، نه از آن من!
رومن رولان یک نویسندۀ ادبی است اما اهمیت چنین نگاهی در توصیف و تحلیل واقعیتها در فعالیتهای علمی به مراتب بیشتر از نویسندگی ادبی است. ما میدانیم که خود واقعیتها سخن نمیگویند. این ما هستیم که فکر میکنیم عین واقعیتها را درک و توصیف میکنیم. در حالی که میدانیم این تصویرها خود واقعیت نیست اما چنان از واقعیت سخن میگوییم که انگار این زندگی ما و سایر انسانهاست که زبان گشوده و خود را به ذهن و زبان ما تحمیل کردهاند و در تصویر و توصیف ما از واقعیتها رسوخ کردهاند. باید آگاه باشیم که در برابر عظمت جهان همیشه چیزی کم داریم و باید رشد کنیم. به نظر بسیاری از دانشمندان، طبیعت همیشه چیزی در آستین دارد که غافلگیرمان کند. با کشف هر چیزی میفهمیم که چیزهای بیشتری مجهول است.
انسانها زندگی محدود خود را در ظرفهای زبانی و غیرزیانی میریزند تا خود و دیگران از آنها استفاده کنند و گامی به پیش بردارند. حتا همۀ داشتههای علمی و فرهنگیمان را هم باید دوباره و چندباره زندگی کنیم، وگرنه آنها را نخواهیم داشت و در زندگی ما جاری نخواهد بود. یعنی مثل برخی از میراثهای ژنتیکی ما نیست که عینا تکثیر و تکرار شود. کم و کیف زندگی ماست که سمت و سوی داشتههای علمی و فرهنگیمان را تعیین میکنند. به همین دلیل است که اغلب سوگیریها و جهتهای نادرست علمی، آموزشی و یا فرهنگی کل یک ملت و بلکه جهانی را به دام میاندازد.
زبان ما حتا در توصیف واقعیتها و نه بیان خود واقعیتها حتا در بهترین شرایط ممکن هم نارسایی دارد. بماند که گاهی لال میشویم و خودسانسوری میکنیم و یا بر اساس منافعی آگاهانه سوگیری میکنیم. اما حداقل باید مواظب سوگیری ناآگاهانه و ناخواسته و ضعفهای خود باشیم و سعی کنیم در مرز علمی بمانیم.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.