داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
کاروئانا چارچوب منطقی کشف علمی را استقرا میداند. از مفروضات معین، به شیوههای گوناگون میتوان نتیجه گرفت. استقرا یکی از این شیوههاست. در سادهترین وضع ممکن، استقرا سر و کارش با تعمیم دادن تجربه است برای رسیدن به یک گزارۀ کلی. همان گزارهای که دانش عینی یا علم ما را افزایش میدهد. پیشینیان از دیرباز دریافته بودند استقرا و قیاس صوری شیوههایی هستند متفاوت اما مرتبط برای استنتاج از مفروضات معین. او معتقد است بین استقرا و کردار روزانه و بنیادین انسانی پیوندی محکم برقرار است (ص. 70-73)
از نظر افلاطون استدلال عبارت است از برهانی که در آن، هرگاه فرض معینی پیشاپیش اختیار شود، لزوما نتایجی غیر از آن فرض در پی میآید. (نقل در: کاروئانا، ص. 74) این گفتار متناظر است با "رسیدن به نتیجه" در سخن افلاطون. سخن ارسطو دربارۀ استقرا چنین است: استقرا گذار از جزئیات است به کلیات. مانند این برهان که اگر کاراترین راهنما را راهنمای ماهر، و بر همین قیاس کاراترین ارابهران را ارابهران ماهر بپنداریم، آن گاه به طور کلی میتوانیم بگوییم مرد ماهر در کار تخصصی خودش بهترین است. او در این جا کاملا آگاه است که برای دو موردی که به انها اشاره میکند، گزارۀ "ماهر است" با گزارۀ "در کارش کارایی دارد" همسنگ است. وی سپس این نکته را به همۀ موارد مربوط به مردان ماهر تعمیم میدهد، اما مردان ماهری که از جنبههای دیگر با هم تفاوت دارند. او از جزء به سوی کل حرکت میکند و نه به دور از آن. (همان)
اسکاولینگ و برایان معتقدند در هر کاری ما تصویری از واقعیتهای اطرافمان تولید میکنیم: تئوری یا نظریۀ واقعیت. ایدۀ "تعویق داوری" غیرطبیعی است؛ زیرا ما همواره یک تصویر مغزی داریم. معمولا آنچه که تعویق داوری مینامیم، همان توانایی ما در نداشتن واکنش فوری نسبت به آن تصویر است. تئوری یا نظریۀ ما دربارۀ واقعیتها به دو شکل متمایز شکل میگیرد:
استقرا: نتیجهگیری ما دربارۀ واقعیتها در بیرون از مجموعۀ دادههاست.
قیاس: نتیجهگیری ما دربارۀ واقعیتها در درون مجموعۀ دادههاست.
در استقرا ما درگیر مشاهدۀ چیزها و کنشها، و نتیجهگیری دربارۀ آنها میشویم که چگونه در آینده نیز ادامه خواهد یافت، یا در شرایط متفاوت، از رده خارج یا منسوخ میشود. مثال مشهوری از برتراند راسل وجود دارد که نشان میدهد استقرا میتواند نتیجۀ خطا هم داشته باشد. مثال او بوقلمونی است که هر روز بوسیلۀ برخی از افراد علاقمند تغذیه میشود. مشاهدۀ این وضعیت ما را به این نتیجه میرساند که همۀ روزهای آینده نیز چنین خواهد بود. هر چه باشد، شواهد مخالف آن وجود ندارد. اما هفته کریسمس (یا هدیۀ شکرانه در آمریکا) با کمال تعجب برعکس است!! دستی که به بوقلمون غذا میداد، الان دور گردنش است! تعجب زیاد برای بوقلمون و نه قصاب. اگر استنتاج شما بر اساس استقراست مواظب باشید که بوقلمون نباشید!
در قیاس درگیر مشاهدۀ چیزها در محیط اطراف و نتیجهگیری دربارۀ کارکرد محیطمان هستیم. اما اغلب نمیفهمیم که در حال انتخاب از بین دادههای در دسترسمان هستیم و مطمئنیم که همۀ دادههای مرتبط را به حساب آوردیم. اما فقط چنین فرض میکنیم! (ص. 32)
مشکلی دست و پای هر دو شکل تصویرسازی از واقعیت (استقرا یا قیاس) را میبندد: این که ارائۀ دادههای مشاهده شده به صورت اجزای نامتصل تقریبا ناممکن است. ما دوست داریم دربارۀ یک واقعیت روایتی را داستانبافی کنیم. اما یک روایت همواره اجزایی از روابط علی در خود دارد که اغلب کاملا مندرآوردی و دلخواستی است. زمانی که سه عامل زیر با هم باشند چنین وضعیتی میتواند آسیب جدی وارد کند:
احساس کنیم که مجبوریم کاری (هر چیزی) کنیم.
یک تبیین سادۀ خودخواسته ارائه میشود (یا به ما ارائه میشود).
مطمئنیم که تبیین ارائه شده درست است و نیاز به کنترل ندارد.
یک تبیین شاید به نظر منطقی باشد، اما همواره نیاز به اصلاح دارد. اما زمانی که تبیین یا رابطۀ علت و معلولی پذیرفته شدند دیدن روابط متفاوت و تبیینِ نزدیکتر به حقیقت دشوار است.
تصویر ما از واقعیت، بخشی از قاب مرجع میشود و مشاهدات ما از واقعیت نیز ایدههای ما را تایید میکند: این "سوگیریِ تایید" ماست.
از این سرچشمههای مجادله میتوانیم به تفاوت بنیادین بین استقرا و استنتاج پی ببریم. تفاوتی که نشان میدهد چرا علم طبیعی ارتباط تنگاتنگی با استقرا دارد. به این مثال کلاسیک قیاس صوری توجه کنید: ما میپذیریم که همۀ مردان میرا هستند و میپذیریم سقراط مرد است. پس نتیجه میگیریم سقراط میراست. در فرایند این استنباط، نتیجه بدون هیج گونه تردیدی استخراج میشود. اگر مقدمات درست باشد نتیجه نیز درست است. این ویژگی قیاس صوری را بسیار جذاب میسازد. اما ارزش تجسسی آن محل تردید است. به آسانی میتوان دریافت که همۀ اطلاعات که پس از قیاس صوری به دست میآوریم در دل مقدمات نهفته است. این نشان میدهد که در قیاس صوری هر چند شاید توجه ما به معنای قوانین کلی جلب شود ولی دانش جدیدی دربارۀ جهان به دست نمیآوریم. همۀ نتایجی که ممکن است از قیاس صوری به دست آوریم در دل مقدمات نهفته است.
استقرا فرق دارد. در استقرا از چند مورد محدود به یک گزارۀ کلی میرسیم. در این جا پای دانش جدید در میان است. زیرا استقرا روا میدارد با مشاهدۀ مثلا فقط چند قو نکتهای دربارۀ قوها بیان کنیم. هرچند هنوز مشاهده نکرده باشیم. اگر قرار باشد این گزاره را در همۀ زمانها و مکانها صادق بدانیم باید آن را در همۀ زمانها و مکانها آزمایش کنیم که ناشدنی است. چرا که ممکن است آخرین آن سفید نباشد. به نظر میرسد فکر استقرایی مخدوش است و کسی که استقرا را به کار میبرد فکر معقول ندارد. اما به نظر میرسد ذهنیت علمی به طور جدی به این عدم اطمینانِ چارهناپذیر، آلوده شده است. (کاروئانا، 74-76) نظریۀ نسبیت انشتین و بعدها فیزیک کوانتوم یا احتمالات شاید نقطۀ اوج وارد شدن نظریههای احتمال و عدم قطعیت در نظریهها، پژوهشها و نیز فرایند تولید کالاها و خدمات، نرمافزارها، نظامهای مدیریت اطلاعات و دانش، و برنامهریزیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. تنها چاره همین است که احتمال خطا در نظر گرفته شود و ابزارها و روشهای نظری و عملی لازم برای کاهش آن فراهم گردد.
نخستین کار، بررسی شالودۀ استدلال (یعنی شناختی روشن از مطلب مورد نظر و بررسی مقدمات گزارۀ استدلال) است. برخی از مقدمات ممکن است واقعیات یا قوانین شناخته شده و رسمیت یافته باشند، اما برخی فقط حدس و گماناند. اغلب لازم است برخی مفروضات رسمیت نیافته را موقتاً بپذیریم، اما باید احتیاط کنیم و از یاد نبریم که از حد حدس و گمان فراتر نروند. مفروضات تأیید نشده باید به حداقل ممکن برسد. یعنی فرضیههایی ترجیح یابد که شامل کمترین مفروضات باشد. مفروضات تأیید نشده به راحتی به ژرفای استدلال رسوخ میکنند، بدون آن که متوجه شویم! و غالباً با کلماتی چون «مسلماً»، «البته»، یا «بیشک» همراهند.
پس از رسیدن به درکی روشن از شالودۀ استدلال لازم است در تکتک گامهای استدلال درنگ شود تا مشخص شود آیا تمام گزینههای ممکن در نظر گرفته شد یا خیر.
نکتۀ مهم دیگر این است که واقعیتها را با تفسیر آنها اشتباه نگیریم، یعنی بین اطلاعات و تعمیمها تمایز قایل شویم. واقعیات، اطلاعات مشاهدهای خاصی هستند که به گذشته یا زمان حال مربوط میشوند. مثلا "فلان داروی خاص به محض تزریق به خرگوشها موجب مرگ آنها شد." اما گزارۀ "دارو برای خرگوشها مهلک است" یک واقعیت نیست بلکه تعمیم یا قانونی است که از طریق استقرا به دست آمده است. انتقال از زمان گذشته به زمان حال، معمولاً متضمن گام نهادن از عرصۀ واقعیت به عرصۀ استقراست. این، گامی است که غالبا باید برداشته شود اما فقط همزمان با درک کاری که شخص انجام میدهد. نحوۀ تفسیر نتایج نیز ممکن است آشفتگی ایجاد کند: به بیان دقیقتر، واقعیات برگرفته از آزمایشها را فقط با بیان دقیق رخدادهها میتوان توصیف کرد. اما اغلب همراه با توصیف آزمایشات، نتایج را تفسیر میکنیم، آن هم شاید بدون آگاهی دربارۀ این که با این کار از بیان واقعیات فاصله میگیریم.
مشکل دائمی این است که مجبوریم از زمان گذشته به زمان آینده استدلال کنیم. علم، برای آنکه ارزشی داشته باشد، باید پیشبینی کند. ما مجبوریم بر اساس اطلاعات کسب شده در گذشته و به کمک آزمایش، مشاهده و مطالعه استدلال کنیم و بر طبق آن برای آینده برنامهریزی کنیم. این کار ممکن است مشکلساز شود زیرا ما به علت ناقص بودن اطلاعاتمان به ندرت میتوانیم مطمئن باشیم که اوضاع متفاوت آینده نمیتواند بر نتایج تاثیر بگذارد.
مثلاً نوعی واکسن آنفلوانزا در سالهای 1943 و 1945 تا حد زیادی موجب حفاظت افراد مردم آمریکا در برابر این بیماری شد، اما در برابر شیوع بعدی آن در سال 1947 هیچ ارزشی نداشت. این همان منطق یا روش استنتاج استقرایی است که با کمک اطلاعات موجود به این نتیجۀ کلی میرسیم که: مثلاً این واکسن مؤثر است. اما در آینده، همین نتیجۀ کلی را به شکل قیاسی به کار میبریم و از آن واکسن استفاده میکنیم.
البته نقطۀ دشوار در استدلال، انجام استقراست. در اینجا منطق چیز زیادی برای گفتن و یاری ندارد. تنها کاری که میتوان انجام داد خودداری از تعمیم یا نتیجهگیری کلی تا زمان کسب اطلاعات نسبتاً گسترده است تا شالودۀ وسیعی برای استقرا ایجاد شود. باید هرگونه نتیجهگیری مبتنی بر استقرا را موقتی تلقی کنیم و یا برخلاف بیشتر صحبتهای روزمرۀ مردم باید مراقب نتیجهگیریهای کلی باشیم.
تعمیمها را هرگز نمیتوان اثبات کرد. آنها را فقط میتوان در قیاس با واقعیات تجربی و مشاهدههای تازه محک زد. اگر نتایج کسب شده با پیشبینیها مغایرت داشت فرضیه یا تعمیم را میتوان رد کرد. اما نتیجۀ مساعد موجب اثبات تعمیم نمیشود. زیرا ممکن است گاهی قیاس مورد نظر صحیح باشد اما تعمیم آن صحیح نباشد.
درست است که تعمیم هیچگاه اثبات نمیشود و تا بینهایت در مرحلۀ آزمایشی خواهد بود. اما اگر از تمام تلاشهای انجام شده برای رد کردن آن سرافراز باشد در عمل پذیرفته میشود، به ویژه اگر به خوبی در یک طرح نظری گستردهتر بگنجد. (بوریج، ص. 108-110)
در پاسخ به برخی از شبههها در جایگاه استقرا میتوان گفت در گذشته بارها از استقرا کمک گرفتهایم و آن را روشی قابل اعتماد برای اندیشهورزی یافتیم. اعتراف میکنیم گهگاه خطا نیز میکنیم اما بر روی هم، استقرا همواره در زندگی روزانۀ ما، و به راستی در سرتاسر تاریخ مفید واقع شده است. و نباید آن را غیرعقلانی شمرد. (کاروئانا، ص. 76) با این حال کاروئانا مینویسد در اکثر موارد برای رسیدن به عواملی که احتمال دارد در شکل گرفتن علت، دخالت داشته باشند نیازمند عملیاتی هستیم که یکسره تابع مفروضات پیشین ما هستند ]که نوعی قیاس و دانش پیشین است[. ما بدون دلیل، یا دست کم داشتن برخی گرایشهای ذهنی پیشین که موجب میشوند (از میان عوامل بسیار) دستهای از عوامل خاص را برگزینیم، نمیتوانیم مشاهدات خود را آغاز کنیم. فرض این که بدون استناد به چنان دستهای از عوامل یا گرایشهای پیشین میتوانیم روشهای استقرایی را تحلیل کنیم بسیار دور از واقعیت است. آنان که هنوز اصرار دارند مشاهده باید بدون هیچ گونه فرض قبلی انجام شود شاید در این جا زبان به اعتراض بگشایند. آنان شاید ادعا کنند در هر نوع پژوهش علمی باید همه چیز را ثبت کنیم. تنها در این صورت است که دانشمند راستین خوانده میشویم، وگرنه فرصتطلبانی هستیم که بخت خود را به آزمایش میگذاریم و در زندگی راه خود را با حدس و گمان میگشاییم. اما این اعتراض وارد نیست. واقعیت ساده این است که کسی نمیتواند همه چیز را ثبت کند. .... شاید زمانی لازم باشد تا بینهایت اقلام را ثبت کنیم. چنین کاری مانع هرگونه پژوهشی میشود. زیرا این فهرست، پایانی ندارد. یعنی به جایی میرسیم که عملا باید کل کائنات را فهرست کنیم. هر کار علمی یک نیاز بنیادی دارد: این که با تخیل بسیار زیاد، کائنات را در بخشهای کمابیش مستقل و خودگردان طبقهبندی کنیم. پس ردهبندی و فهرست کردن نوعی اطلاعات یا همان شکل دادن است. فقط به این شرط است که میتوانیم بفهمیم دانشمندی مثل نیوتون چگونه کار کرده است. فقط با پذیرفتن اهمیت تخیل علمی است که میتوان درک کرد او چگونه توانست سه مشاهدۀ ظاهرا از بن بیربط یعنی افتادن سیب از درخت، تاثیر ماه بر جذر و مد، و گردش سیارات به دور خورشید را به هم گره بزند. وی این پدیدهها، و فقط همین پدیدهها را برگزید تا نشان دهد به راستی آنها نشانههایی از یک اصل واحدند. (ص.80-81) مطالعات دانشمندان علوم شناختی و عصبزیستشناسانی چون داماسیو و کندل نیز تایید کرده که انسان با نوعی دانش غریزی و پیشین موجود در شبکهها و مدارهای نورونی به دنیا آمده است که طی همکنشی با محیط و تجربههای اجتماعی به تدریج جنبههایی از این شبکههای نورونی تقویت میشود. (کندل، ص. 228؛ مور، ص. 151) به نظر کانت همین دانش یا معرفت ماقبل تجربی است که تعیین میکنند ما تجربۀ حسی خود را چگونه کسب و سپس تفسیر کنیم (نقل در: کندل، ص. 228) برای یک نوزاد کوچک همه چیز به حواس وابسته است و شناخت، از واقعیت ادراک شدۀ مشخص برمیخیزد. با این وجود در طی فرایند رشد، اطلاعات عمیق و انتزاعی از این یادگیریِ اولیه مشتق و به تدریج بر فرایند ادراک مسلط میشوند. بنابراین ما آنچه را که در انتظار آنیم، میبینیم و در برخورد با آنچه که این انتظارات را برآورده نمیکند یا متعجب میشویم یا این که آنها را نادیده میگیریم. بررسیهای تجربی نشان دادهاند که ما به فراوانی چیزهایی را میبینیم که در جایی نیستند به این دلیل که انتظار داریم آن جا باشند. (سولمز، ص. 197-198) یعنی، هم از دانش قیاسی و هم استقرایی، هر دو استفاده میکند. دیدگاه پوپر مبنی بر استفاده از نوعی پیشفرض یا توصیف موقت به هنگام مشاهده و مطالعۀ چیزها، و سپس آزمایش تایید یا ابطال آنها با تجربههای مختلف نیز اذعان به استفادۀ همزمان از قیاس و استقراست. (ص. 92) توصیف هاوکینگ از واقعگرایی وابسته به مدل نیز با دیدگاه دانشمندان عصبزیستشناسی آگاهی، مبنی بر استفادۀ همزمان سیستم عصبی و مغز انسان از دانش قیاسی و استقرایی همخوان است که در بخشهای گوناگون به آن اشاره شد.
کاروئانا به استدلال برخی از فیلسوفان اشاره میکند که طلب دلیل برای اعتبار استقرا بیمعناست. ... استقرا تجربهای است که خودش آخر خط است؛ یعنی چنان با کارهای روزانه و اعمال ابتدایی ما در هم تنیده شده که مرجعیت یافته است.
روش استقرا بنمایه تمام کردارها و پندارهای روزانۀ ما است و هیچ معیاری برای ارزیابی وجاهت استقرا استوارتر از خود استقرا نیست. بنابراین، در درجۀ نخست، پرسش دربارۀ وجاهت استقرا بیجاست.
برای این که استقرا به صورت یگانه شیوۀ انتاج جدی گرفته شود باید نقش انکارناپذیر آن در زندگی روزانه را به رسمیت بشناسیم و سپس، معلوم کنیم چه چیزی جایگاهی محوری به آن داده است.... تردیدی نیست که در زندگی هر روزه میزان زیادی از همارزی میان قیاس و استقرا به کار میرود.
انتاج از الف به ب که صدق منطقی دارد و انتاج از ج به د که به کمک فلان و بهمان استقرا حاصل میشود هر دو با موافقت مردم معتبر تلقی میشوند. زیرا هر دو روش، گذران روان زندگی و وضعیتهای روزانه را هم روا میدارند و هم تایید میکنند. البته قبول است که گاهی استقرا به خطا میانجامد و در نتیجه در گذران روان زندگی روزانه به دستانداز میافتیم. اما این واقعیت نباید موجب شود فراموش کنیم که اگر همۀ انتاجهای استقرایی را یک جا غیرقابل اطمینان بشماریم باز هم گسیختگی در گذران روان زندگی ایجاد میشود، منتها این بار شدیدتر. زیرا در زندگی روزانۀ ما و حتی زندگی علمی دائما در حال استفاده از آن هستیم.
استقرا روشی معتبر برای انتاج است که میتواند به کمک روش علمی بیاید. این به ما میگوید وقتی به فرایند استقرا متوسل میشویم معنایش این نیست که خواستهایم بکوشیم میان دو جنبۀ بیربط از جهان، نظمی برقرار کنیم؛ بلکه میکوشیم، یا گرایش داریم به این سمت که، نظمی را دریابیم که وجود دارد و مستقل از ما بر لوح جهان ثبت شده است. بنابراین، وقتی پس از مشاهدۀ چند قو از استقرا کمک میگیریم تا به نتیجهای برسیم، میان مشاهدات خود پیوندی خلق نکردهایم بلکه دربارۀ نظمی که مستقل از ما وجود دارد به یک حدس منطقی رو آوردهایم، نظمی که در سرشت این چیزهاست. چندان مهم نیست که در فهم خود از این که قو چیست، یا آن ویژگی مورد نظر کدام است (سفیدی در این مورد خاص)، به خطا بیفتیم. مهم این است که استقرا روشی تجسسی است برای اندیشیدن دربارۀ شناخت نظمی که پیشاپیش در جهان وجود دارد.
تحلیل کاربرد زبان عادی نیز پیوند بین روشهای اساسی علم و وضعیتهای زندگی هر روزه فرد را آشکار میکند. این طور نیست که معنای هر واژه را یک بار فیلسوفی مشخص کرده باشد. معنای هر واژه تا حد زیادی بستگی به کاربردش در زبان زندگی دارد. کسانی که تنها قیاس صوری را معقول میپندارند شاید میخواهند نشان دهند کارشان دقیق و موشکافانه است. از قرار معلوم، چنین خواستهای به نتایجی ناپذیرفتنی میانجامد. یعنی میرسیم به این که تمام کارهای روزانۀ ما نادرستاند؛ و عملا به این که، رفتار انسانها نامعقول است، و این که انسانها انسان نیستند. این بدان معنا نیست که انسان که بنا به تعریف رفتاری معقول دارد خطا نمیکند.
با این رویکرد روشن میشود که منطق استقرایی با شیوۀ زندگی فرد بیارتباط نیست. .... منطق استقرایی بخشی از ذهنیت علمی است و مستقیما به زندگی هر روزه مربوط است. (ص. 82-91)
ما بر اساس تجربههای روزانه خود تصویرمان از جهان را بهتر و بهتر میکنیم. رشد تدریجی زبان نیز همین منطق استقرایی را دارد. رشد علوم نیز تدریجی و استقرایی است. کودک انسانی نیز به تدریج و تحت تاثیر فرهنگ، جغرافیا و تلاش و کار روزانۀ خود رشد، و مهارتآموزی میکند. تاکید روشهای علمی بر تجربه و آزمایش نیز از همین منطق استفاده میکند. همانگونه که قبلا نیز اشاره شد استقرا موجب افزایش دانش و مهارت تازه میشود.
دانشمندان عصبزیستشناس ثابت کردهاند که کودک انسانی از بدو تولد زیرساختهای غریزی و ژنتیکی مرتبط با یادگیری را دارد. به عبارت دیگر، تواناییهای زبان، تفکر، تخیل، حافظه، و همۀ آن چیزهایی که زیرساخت یادگیری، استنتاج، زبان و سایر مهارتهای شناختی، حسی و حرکتیِ پیچیدۀ انسانی را ممکن میسازد از طریق وراثت و نه اجتماع به انسان منتقل شده است. با این حال، تجلی تواناییهای گوناگون غریزی یا ژنتیکی و ارتقای کم و کیف آن به تجربه و زندگی روزانه فرد و محیط زندگی او وابسته است.
دانشمندان ژنتیک این نکته را نیز نشان دادهاند که آن دسته از تجربهها و تواناییها به حافظۀ ژنتیکی منتقل شدهاند که از فشارهای زیستی گوناگون و طولانی سرافراز بیرون آمدهاند. به عبارت دیگر، نه فقط دانستهها و علوم و فنون بشری بلکه تکامل موجودات نیز تدریجی و بر اساس انباشت دانش و تجربههای مفید و حذف ناخواستهها بوده است که نوعی استقرا در فرایند رشد است. نظریۀ تکامل و منشاء گونهها نیز به رقابت، انطباق و بقای گونههای قویتر اشاره دارد. که یادآور دیدگاه تقویت و ابطال نظریهها توسط پوپر است.
وجود شبکههای عصبی ژنتیکی مرتبط با استتار، پنهانکاری، همکاری، دوستی، خشم و سایر ویژگیها و تواناییهای غریزی و کارکرد خودکار آنها را میتوان از نوع دانش قیاسی تلقی کرد. اما تجربههای فردی و اجتماعی از نوع دانش استقرایی است که البته میتواند در فرایند استنتاج قیاسی هم استفاده شود. هر چه دانش ما دربارۀ این ساختارها و زیرساختها و تجربههای فردی و اجتماعی مرتبط با غلبۀ هر کدام در شرایط خاص فردی و محیطی بیشتر و بیشتر باشد به همان نسبت بهتر میتوان گزارههای زبانی مرتبط با آنها را با استفاده از فرایندهای قیاس و استقرا تولید کرد و استنتاجهای منطقی بهتر و بیشتری متناسب با همان شرایط داشت.
بسط مفهوم و کارکرد قیاس و استقرا به همۀ جنبههای زندگی فردی و اجتماعی انسان نشان از اهمیت آن در یادگیری انواع مهارتهای زبانی و حسی- حرکتی دارد. (برای اطلاعات بیشتر دربارۀ جنبههای عصبزیستی یادگیری، تفکر، حافظه، و سایر تواناییهای حسی، حرکتی و شناختی و جنبههای غریزی و محیطی آن به آثار داماسیو، کندل، جانسون، محسنی، و برخی دیگر از منابع پایان کتاب مراجعه شود)
در واقع، زیرساخت غریزی پژوهش، تفکر، خرورزی، طبقهبندی و دستهبندی چیزها، زبان و تولید گزارههای زبانی، استنتاج و نتیجهگیری، منطق و استدلال، استقرا و قیاس و بسیاری از مهارتهای شناختی و حسی – حرکتی مرتبط با پژوهش و نگارش در سطوح گوناگون را داریم. زیرساخت ارزشمندی که طی صدها هزار سال بلکه به مراتب بیشتر به انسانها منتقل شده اما گاهی متاسفانه از ارزش و اهمیت آن غفلت میشود. پرورش این تواناییها نیازمند کار ویژهای نیست اغلب کافی است از عقل سلیم استفاده کرد و شرایط محیطی به گونهای مدیریت شود که از این استعدادهای غریزی هر چه بیشتر و بهتر استفاده شود.
در حال نگارش همین مطالب بودم که یکی از دوستان و همکارانم وارد اتاقم شد. او با هیجان و ناراحتی و همراه با طنز و نیشخند برگۀ آزمون نهایی زبان تخصصی کارشناسی رشته مدیریت را نشانم داد و گفت: اگر جملههای او ساختار نحوی نسبتا درستی (و حتی نامرتبط با متن) داشت نیز شاید قبولش میکردم؟! ترجمۀ دو جملۀ بسیار سادۀ تخصصی این بود:
به کمی برای اصل بودن موارد که باید انجام دهیم باید حتما سالم و صحت آن مطمئن باشیم تا بتوان راحت باشد.
باید هر روز را برای تکرار گردد انجام دادن مشابه روزانه برای همه همیشه تکرار لباس پوشیدن و انجام دادن در سر کار رفتن.
یاد یکی از همکلاسیهایم افتادم که زبان انگلیسیاش ضعیف بود اما بسیار اهل کتاب و مطالعه بود. استاد در زیر برگۀ امتحانیاش نوشت: ترجمۀ بسیار خوبی است اما با متن اصلی ارتباط چندانی ندارد! در واقع دوستم کلمات و جملههایی را با ساختار نحوی درست، معنادار و حتی مرتبط با موضوع همان متن ترجمهشده نوشت اما همۀ اینها نتیجۀ تسلط نسبی او بر زبان فارسی و موضوع ترجمه بود و نه متن انگلیسی آن! جالب آن که برخی از جملات او با ترجمههای خوب برابری میکرد و در عین حال متنی آموزنده و مفید بود اما استاد متوجه فن و راهبرد ترجمۀ او شده بود!
کنشهای گوناگون پژوهش و نگارش در سطوح پایه و حتی پیشرفته از همین تواناییهای زبانی و خردورزی متصل به آن بسیار تغذیه میکند. از بسیاری از نتایج ضعیف، نادرست، و خطاهای راهبردی، زبانی، منطقی، و حتی روششناختی میتوان با پرورش مهارتهای زبانی و شناختیِ عمومی و پایه، ارتقای توانایی حسی و عاطفی، پرورش ذوق و سلیقه، افزایش تواناییهای ارتباطی و حتی پیروی از احساسات، عواطف و عقل سلیم جلوگیری کرد. زیرا پژوهش و نگارش، حتی در پیشرفتهترین وضعیت ممکن نیز به همین تواناییهای غریزی و اکتسابی وابسته است که در همۀ انسانها وجود دارد.
با این حال، نباید از این واقعیت مهم غفلت شود که قیاس و استقرا صرفا یک ابزار زبانی برای صورتبندی مفاهیم و گزارهها، و نتیجهگیری و استنتاج از آنها نیست. بلکه از آن مهمتر، حکایت از این دارد که به زندگی روزمرۀ هر انسان، از جمله محقق و نویسنده و تکتک تجربهها، مطالعات، و دانش آنها گره خورده است که نوعی استقراست. یعنی، کموکیف تجربههای شناختی، حسی و حرکتی فرد به گزارههای زبانی و غیرزبانی تبدیل میشود و بهتدریج کامل و کاملتر خواهد شد. افزایش مهارتهای تصویرسازی، تفکر، تخیل، تحلیل، استنتاج، و غیره نیز تدریجی است و از استقرا سود میجوید. پایه و اساس رشد و تکامل از هر نوع، استقرایی است! و البته به همین دلیل نیز از خطاها و کم و کاستیهای آن نیز در امان نیست. اما وقتی تکامل یافتیم و به تجربه و دانش ژنتیکی یا اکتسابی خاصی رسیدیم، از همان دانش به صورت قیاسی برای صورتبندی تجربههای روزانه و تصویرهای زبانی و غیرزبانی آنها استفاده میکنیم.
هر استدلالی با گزارههای زبانی، ریاضی یا سایر نمادها و تصویرها ارائه میشود که اطلاعات، دادهها یا تصویرهای مورد نیاز را صورتبندی میکند. در پژوهشهایی که سوی تاریک دارند اجزای استقرا و قیاس ما اغلب ناقص و یا حتی شاید نادرست باشند. احتمالا به همین دلیل است که بوریج معتقد است "منطق استقرایی به همان اندازه که در زیستشناسی ناتوان است در فیزیک نیز ناتوان است." (ص. 166) وی مینویسد انشتین با بیان عبارت زیر، هیچ تردیدی در این نکته برای ما باقی نمیگذارد:
«هیچ روش استقرایی وجود ندارد که بتواند ما را به مفاهیم بنیادی فیزیک هدایت کند. عدم درک این واقعیت، خطای فلسفی عمدۀ بسیاری از محققان سدۀ نوزدهم به شمار میرفت... امروزه ما با وضوح خاص درک میکنیم نظریهپردازانی که معتقد بودند هر نظریهای به طریق استقرایی از تجربه حاصل میشود تا چه اندازه در اشتباه بودهاند.» نقل در: همانجا)
بوریج در عین حال که استدلال را بهترین راهنما در یک عرصۀ شناخته شده میداند اما تاکید زیادی بر محدودیتهای استدلال نیز دارد. حتی معتقد است خطرات نهفته در کاربرد آن احتمالاً بیش از آن چیزی است که عموماً شناخته شده است. زیرا ما در پژوهش دائماً فراتر از عرصۀ چیزهای شناخته شده به دنبال چیزی میگردیم. به همین دلیل مساله ما در اینجا بیشتر ناتوانی ما در کاربرد استدلال است و نه خود استدلال و کنار گذاشتن آن. زیرا اطلاعات کافی نداریم که استدلال را با استفاده از آن بهدرستی به کار گیریم. (ص. 166)
در واقع ما در پژوهش به دنبال همان سوی تاریک مساله یا ناشناختهها میگردیم و همین سبب میشود تا برخی از اجزای مورد نیاز برای استدلال را نداشته باشیم.
شکی نیست که کاربرد استدلال در متون آموزشی و هر متنی که اجزای آن روشن و کامل است آسانتر است و وضوح بیشتری هم دارد. در عین حال، استدلال کردن با اجزای ناقص و غایب، سخت و دشوار است و به اجزایی نیاز دارد که باید تکمیل گردد. اما این نکته هم اهمیت دارد که ما با همین داشتههای ناقص و محدود تلاش میکنیم یک معادلۀ ریاضی یا الگو و نظریۀ هر چند ناقص و یا ناکاملی را طراحی کنیم که باید حل شود. به عبارت دیگر، باز هم از یک بنیان منطقی و استدلال استفاده میکنیم. یعنی یک ساختار منطقی و استدلالی را تدارک میبینیم که بخشهایی از آن ناقص و ناکامل است و باید بهتدریج تکمیل شود.
بوریج معتقد است ما به جای گمراه کردن خودمان با این باور که میتوانیم به شکلی مؤثر در پدیدههای بغرنج طبیعی استدلال کنیم، حتی زمانی که اطلاعات ناکافی و اندیشههای گنگ داریم، آشکارا بهتر است بپذیریم که غالباً مجبوریم به سلیقۀ شخصی متوسل شویم و نقشهای مهم تصادف و شهود را در کشف تایید کنیم. در پژوهش، درست مانند زندگی روزمره، اغلب ضرورتاً مجبوریم مسیر حرکتمان را بر اساس داوری شخصی مبتنی بر سلیقۀ شخصی تعیین کنیم... (ص. 167)
ظاهرا این نکته در تحلیلها فراموش شده است که حدس، تصادف، شهود، مطالعه، آزمایش، مشاهده، تجربه و غیره همگی روشهایی برای جستجوی اطلاعات برای آن سوی تاریکی است که در معادله یا استدلال یا نظریه یا الگوی ما غایب است. حتی نفس جستجوی ما نیز از این اصل منطقی و استدلالی استفاده میکند که:
باید راهحلی وجود داشته باشد،
این راهحل قابل دستیابی است،
باید گزینهها، شناختهها و برخی از ناشناختههای مورد نظر در معادله قرار گیرد،
جستجو و آزمایش شود،
تغییرات لازم داده شود، ......
روشها و ابزارهای علمی کمک میکنند تا بهتر و سریعتر به پاسخ برسیم. خود روشها و ابزارها نیز طی تجربه و آزمایش کسب شدهاند. بر همین اساس، چندان مهم نیست که دسترسی به اجزای استدلال/ الگو/ نظریه/ فرضیه/ معادله و غیره همواره بر اساس روشهای سنتی و از پیش موجود باشد. طبیعتا یک محقق از هر ابزار و روشی برای پاسخ به پرسش و دسترسی به ناداشتهها استفاده میکند و باید هم استفاده کند، حتی اگر از طریق شهود، حدس و گمان، تصادف و یا در خواب و خیال باشد! سوی تاریک اغلب به این دلیل وجود دارد که در نظام تجربۀ حسی، حرکتی و شناختی ما قرار نگرفته است. گاهی حتی برخی از آنها را تجربه کردیم اما به هر دلیلی به بخش آگاه ذهن ما به هنگام استدلال و تفکر نمیآید. روش دسترسی ما به اجزای ناقص یک گزاره یا تصویر ذهنی و یا اجزای پاسخ نمیتواند موجب زیر سوال بردن ارزش قیاس یا استقرا یا امکان استفاده از آن گردد. و به همین دلیل است که اغلب صورتبندی خود پرسش، اجزای آن، و داشتهها و ناداشتهها یکی از بهترین ابزارها برای پاسخیابی است و ارزش زیادی در فرایند پژوهش دارد. در هر حال، آزمایش دقت و درستی اجزای یگ گزاره و نتایج آن را نباید فراموش کرد.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.